این داستان تقدیم به شما
سلام اسم من بردیاست من یک دختر عمه دارم از من چار سال کوچیک تره و نه سالشه من شدیدا دلم میخواست بکنمش از کون!
یه روز تنهابودیم خونه چون خونه مادر بزرگم بود و وپدربزرگم سر کارش بو و مادر بزرگم بازار به دنبال یه بهونه بودم بکنمش گفتم یه بازی یه نفر یه چیزی دستش میگیره و اون یکی باید به زور بگیردش و واسه اینکه فرار نکنه گفتم از تخت بیرون نباید بری او ن ان وسیله را گرفت و من پایش را گرفتم به سمت شکم افتادو وسیله را زیر شکمش گذاشت و من از فرصت استفاده کردم و پریدم روش یک شلوارم که سوراخ بود پام بود انقد کیرم شق شد که از سوراخ زد بیرون 15سانته دستام و پاهام رو دورش قفل کردم و با تمام قدرت کیرم رو مالیدم به کونش اون از سکس و اینا سردر نمی اورد یه شب ما تنها بودیم خانه مادر بزرگم ویلاییه گفت رویه تخت بخوابیم چون میترسید از تنهایی من واسش اب اوردم توش قرص ریختم وقتی منگ شد وخواب هفت پادشاه رو میدید از کون کردمش
وقتی سر ظهر بیدارشدم دیدم کیرم تو کصشه و بیداره تازه فهمیدم اینارو میفهمه کلی بهاش صحبت کردم بعد گفت اره بلدم کلی باهم سکس کردیم قول داد یه روز دوتا از دوستاش که من عاشق یکیشون هستم بیاره سکس کنیم به من گفت یه مرده تو نیجریه پنج تازن مجبورش کردن انقد سکس کنه اخرش مرده مرد بعد گفت اگه با من ازدواج نکنی و با من سکس نداشته باشی بادوستام همون کارو باهات میکنیم منم مثلا ترسیدم و قبول کردم 🙂
بردیا ۱۳ ساله از جنگل مولا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید