این داستان تقدیم به شما

دیپلم گرفته بودم ،میرفتم کتابخونه برا کنکور درس بخونم .که یه پسرک که ظاهره بدی نداشت نگه داشت تا منو برسونه ،منم سوار شدم .گفت بریم خونه خواهرم گلاشونو اب بدیم بعد میرسونمت .اخه مسافرت بودن
بعد رفتیم من نشستم و اون یکم گل اب داد و یکم اومد حرف زد و شروع کرد با من ور رفتن
یکم بوس و لب و پشت گردنمو میخورد
منم حالیم نبود دارم چه میکنم (تجربه داشتم از قبلش ولی نه کس داده بودم نه کون ،فقط در حد لاپایی داده بودم)
برد منو رو تخت خواهرش و شروع کرد خوردن من
لختم کرد ،منم کیف میکردم
دیگه از بالا تا پایین هی لیس میزد
سینه هامو میخورد
گاز میگرفت
کسمو میخورد
زبون میکشید لاش .خیلی خوب بود
 
بعد شروع کرد دقیق کسمو نگاه کردن
گفت تو اوپنی
گفتن نه ،تا حالا کسی توش نکرده .گفت پس پردت حلقویه
من دانشجویه پزشکیم و از این حرفا ،یه حرفایی زد گفتم حتما حالیشه
گفتم حالا هر چی هست نکنی تو کسم
من بدبخت میشم
بعد کیرشو دراورد و مالید لای سینه هامو اومد روم کیرشو کرد دهنم و اونم کوسمو میخورد
بعد گفت چطوری بکنمت گفتم یکم میخورم کیرتو ،یکم بزار لایه پام
گفت باشه
گزاشت سر کیرشو جلو کوسم
گفت حلقویی هستی هیچی نمیشه
تو این مابین با کیرش و انگشت با سوراخ کوسم ور میرفت
منم تو حاله خودم نبودم .یه هو کیرشو تا نصفه کرد تو کوسم مرتیکه عوضی .کیرشم کلفت بود
من جیغ کشیدم پاشدم نشستم
نزاشت کامل پاشم کیرشم در نمی اورد
گفت دیدی حلقویه
ببین توشه
ببین چه خوبه
منم گریه میکردم
درد داشتم
 
یه دوسه بار عقب جلو کرد و بعد اروم تا ته فشار داد تو کوسم
هم خوب بود هم بد
درد داشت ولی حسه خوبی بود
یه چند ثانیه بعد که من ولو شده بودم یه هو کشید بیرون و گفت خاک برسرم و چرا اینجوری شد
دیدم سره کیرش و چند تیکه روکیرش یکم خونه
کوس منم سر دهنش خونیه
وای
دنیا خراب شد رو سرم
اونم گریه میکرد میگفت منو ببخش
منم دیوونه شده بودم و نمیدونستم چه کنم
فقط گریه میکردم .دسمال اورد و خونا رو پاک کرد و بغلم کرد و گفت درستش میکنم گریه نکن
گفتم چه میکنی مثلا ،بدبختم کردی .باید خودمو بکشم فقط تا راحت شم.
یکم گفت اروم باش دارم فکر میکنم
بعد گفت میگیرمت .زنه خودمی .خودم پردتو زدم .میگیرمت
گفتم دروغ میگی

 
رفت قران آورد دست گزاشت روش گفت میگیرمت .یکم اروم شدم
گفت تو این 1ماهه اوکیش میکنم
خوشبختت میکنم و از این حرفا
بعد دیگه کتابخونه نمیخواستم برم منو اورد نزدیک خونه پیاده کرد.موبایل هم نداشتم .گفت فردا ساعت 10صبح دمه خیابون فلان باش بیام دنبالت .غصه نخور درست میشه عروس خودم میشی و از این حرفا
منم اومدم خونه و غروبش خبر دادن عمم به رحمت خدا رفته ما همه رفتیم شهرستان.من هرچی گفتم نمیام کنکور دارم .قبول نکردن گفتن نمیشه تنها بمونی.نمیتونستم بگم باید فردا جایی باشم و الا اونو از کجا پیدا میکرد .منو به زور بردن .من انقدر گریه میکردم که از بچه های عمم بیشتر .همه فکر میکردن به خاطر فوت خدابیامرزه .البته به خاطرش ناراحت بودم اما برا بدبختی خودم بیشتر گریه کردم و هی میگفتم عمه 1شب دیگه صبر میکردی.
بعد از 7 روز برگشتم و هیچ جا نتونستم پیداش کنم .خونه خواهرشم سمته فلکه اول تهرانپارس بود
ولی اون منو با ماشین از تو کوچه پس کوچه ها برده بود.خیلی رفتم اون ورا گشتم اما نه دیگه دیدمش نه خونه رو پیدا کردم .
اینجوری شد که کوسم و به باد دادم و بعد از چند وقت هم با هرکی آشنا میشدم بهش کوس میدادم
 
 
نوشته: الهام حل قوی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *