این داستان تقدیم به شما
پسر دختر خالم
سلام من اسمم شادیه و چهل سالمه متاهلم و دوتا بچه هم دارم، زندگی خوبی دارم و این اتفاق کاملا ناخواسته برام افتاد و خودمم باورم نمیشه
من یک دختر خاله دارم که هم سنیم و از بچگی باهم خیلی رفیق بودیم اسمش زهراست
یدونه بچه داره به اسم آرین که بیست سالشه و دانشجو…
من تقریبا هفته ای دو سه بار میرم پیشش و تا شب میگیم و میخندیم.. یک روز ماشینم خراب بود و با آژانس رفتم موقع برگشت آرین گفت خاله من میرسونمت به من میگه خاله، خلاصه باهم راه افتادیم غروب بود و ترافیک، کلی باهم حرف زدیم از همه جا، گفتم دوست دختر نداری گفت با یک زن بیوه دوست بودم ولی کات کردم گفتم چرا گفت سرد بود، گفتم مگه تو داغی اونم گفت خیلی زیاد راستش یک جوری شدم، ازم پرسید خاله رابطه شما چجوریه با عمو، شوهرمو گفت، گفتم معمولیه، اونم کنجکاو شد چندتا سوال پرسید منم گفتم عمو دیگه زیاد نمیتونه آخه اعصابش ناراحته برای همین خوب بلند نمیشه کیرش، دیدم آرین یک جوری نگاه میکنه خیلی شهوت انگیز گفتم هی چته خخخخ گفت که دلم برات میسوزه و دوست دارم کمکت کنم، گفتم چه کمکی میتونی بکنی گفت اگه میتونی فردا بیا خونه ما مامانم نیست میره خونه مادربزرگم،خلاصه قبول کردم انگار نمیتونستم نه بگم، میدونستم چه نقشه ای داره برای همین خودمو حسابی تمیز کردم و صبح رفتم خونشون، به محض ورودم بغلم کرد شروع کرد به لب گرفتن منم همکاری کردم خیلی حال میداد، تقریبا یک ربع لبای همدیگرو میخوردیم و تو اوج بودم، نفهمیدم کی لختم کرده بود یک لحظه دیدم کیرشو داره داره میکنه تو کوسم، خیلی وقت بود کیر نرفته بود تو کوسم برای همین خیلی تنگ شده بودم کیر آرینم اندازه مال شوهرم بود ولی سفت تر، خلاصه دیدم زیر آرینم اونم داره همچین میکنه منو که نگو و نپرس، بعد از ده دقیقه گفت برگرد حالت سگی گرفتم از پشت کرد تو کوسم تند تند میزد…
حدود بیست دقیقه کرد تا من ارضا شدم خیلی حال کردم، اونم چند دقیقه بعدش آبشو ریخت رو کمرم، نیم ساعت افتادیم تو بغل همدیگه داشتیم میخوردیم همو، خلاصه یک بار دیگه شروع به سکس کردیم و شدید تر از بار اول، تا غروب اونجا بودم چهار بار منو حسابی کرد که تو عمرم انقدر لذت نبرده بودم، حالا شش ماه از این قضیه میگذره و آرین هفته ای دو سه بار منو میکنه و نمیدونم چرا نمیتونم نه بگم… شادی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید