این داستان تقدیم به شما
سلام اسم من عارف هست 20 سالمه، امروز تصمیم گرفتم خاطره ای از دوران نوجوانیم براتون بنویسم دورانی که من 15 سال بیشتر نداشتم مامان بابام به علت اعتیاد بابام دو سال بود از هم طلاق گرفته بودن و من با مامانم زندگی میکردم ولی آخر هفته ها یک روز میرفتم پیش بابام.
مامانم طبقه دوم آپارتمانی که خالم اینا طبقه یکش بودن اجاره کرده بود و صاحب آپارتمان یکی از اعضای هیات مدیره شرکتی بود که مامانم اونجا کار میکرد شوهر خالمم تو همون شرکت کار میکرد.
مامان چون مجرد بود خب دوستای زیادی داشت که اکثرا مرد بودن خب از شوهر خالم تا همون آقای صاحب خونه و پسر داییم عباس(داییم از بابا فقط با مامانم مشترکن، ماماناشون فرق داشتن) و همکاراش و خیلی کسای دیگه که من نمیشناختم اون زمان من بیشتر بدنبال دوستای خودم بودمو مدرسه رفتن و کاری به مامانم نداشتم
ظهرا خالم برام غذا درست میکرد شبا هم بیشتر فست فود میخوردیم.
راستش من چندتا دوست و همکلاسی خیلی صمیمی داشتم که بعد مدرسه میومدن خونمون تا با هم درس بخونیم ولی سر از تخت خواب درمیاوردیم و لخت میشدیم و مسخره بازی درمیاوردیم یا بقول شما کون کونک بازی… از انگشت کردن هم تا لاپایی و ساک زدن برای همو خلاصه عشق و حال دوران نوجوانی…
البته یه دوستی داشتم که اون زیاد اهل شلوغ بازی نبود و فقط با من میرفت تو تخت خواب و خلاصه اینکه در هفته دو سه بار سوراخ کون من رو باز میکرد، یجورایی حس میکردم کون دادن به دوستام منو پیش اونا عزیزتر میکنه ولی بزرگتر که شدم اونا فقط مسخرم کردن و از همشون دور شدم ولی تا وقتی با من بودن خوب ازم سواستفاده کردن و حال کردن.
البته این ماجرایی که مینویسم ربطی به کون دادنای من نداره و مربوط به مامانمه ولی شاید در مورد کون دادنای خودمم براتون نوشتم میتونید تو کامنتا بگید.
شش ماهی میشد که تو اون اپارتمان با مامان زندگی میکردم و دیگه به کارهای مامانم عادت کرده بودم از لخت گشتناش تو خونه تا هر ساعت آرایش کردنش و همیشه با تلفن حرف زدناش بلند خندیدناش پشت تلفن برای مردای غریبه و ناراحتی و اخم کردناش برای من. همیشه موقع توجه به من حال نداشت و سرش درد میکرد و قرص میخورد ولی خوب برای بقیه وقت میزاشت البته من عادت داشتم و برام مهم نبود من بیشتر درگیر خودمو دوستام بودم، دوست داشتم زودتر بره تا تنها بشمو رفیقامو بیارم خونمون.
یه شبایی هم که تا صبح اصلا خونه نمیومدو من میرفتم پیش خالم اینا میخوابیدم . برای مامان که بد نشده بود که از بوبا طلاق گرفته و خیلی آزاد بود دلم میخواست برم پیش بابام ولی اون بیکار بود و هر چی داشت دود میکرد.
راستش منم دوستام سیگاریم کرده بودن چندتا دوست از خودم بزرگتر داشتم که میومدن خونمون یکیشون حتی با قاب عکس مامانم که روی دیوار بود جلوی من جق میزد منم از این کارش خیلی حرصم میگرفت.
خیلی از شبا دوستای مامان دعوتش میکردن رستوران و منم دنبال مامانم میرفتم ولی از اینکه اونا با مامانم میخندن و با من مهربونی میکنن و همش بهم میگن عمو عمو حالم بهم میخورد چون میدونستم هدفشون چیه و همشون خودخواه بودن ولی چون میدیدم مامانم راضی هست منم بیخیال شده بودم و دیگه هیچی برام مهم نبود.
گوشی مامانم پر از عکسای لختی از خودش بود که برای همه دوستاش میفرستاد از اونطرف شوهر خالم بیشتر از اینکه با خالم باشه با مامانم بود و خالم با مردای دیگه هه.
شبایی که خالم میرفت خونه مامان بزرگم ازش مراقبت کنه یا خونه خاله کوچیکم که حامله بود شوهر الم تنها میشد و با مامانم حسابی حال میکرد انقد علنی میرفتن پیش هم که انگار نه انگار من یه پسرم و خیر سرم میفهمم چه خبره… مشکل اینجا بود که فکر میکردن من بچم.
از شوهر خالم که بگزریم که مامانمو بیشتر از خالم میکرد صاحب خونه یا مدیر شرکت مامانم اینا بود که در هفته یه شب میومد خونمون البته اون مامانمو صیغه کرده بود ولی نصف شبا جیغ و دادشون به هوا بود اینم بگم که من خیلی وقتا اخر هفته ا خونه نبودم ولی اون شبایی که نمیرفتم پیش بابام تو اتاقم متوجه دادنای مامانم به حاجی میشدم که با اون شکمش داگی استایل مامانمو رو مبل میکرد .
رو میز کابینت خونمون و تو یخچال پر شده بود از قرصای ضد بارداری مامانم و تو کیفش و هر گوشه خونه پر از کاندوم و پوسته کاندوم که انگار پوسته شکلاته هه.
مامانم هر وقت خونه بود یا حموم بود یا خواب بود یا داشت آرایش میکرد
باید اعتراف کنم که مامانم هر شب هفته برای دادن به یکی از دوستا آشناها یا همکاراش وقت میزاشت.
عباس پسر داییم که غول بدنسازی بود و با 190 قد و 100 کیلو وزن میومد خونمون راه میرفت خونه میلرزید بیشتر تو حمل و نقل کمکون میداد و کارای مامانو به هر شکل انجام میداد مامانم باید از خجالتش درمیومد البته هر وقت عباس میومد خونمون تا چند روز مامانم نمیتونست کمرشو راست کنه یا درست راه بره. عباس 4 سال از مامانم کوچکتره و پسرِ خان داییمه که بچه اوله بابابزرگم بوده بعدش مامانش میمیره و بابابزرگم زن میگیره و سه تا خاله هامو درست میکنه. مامانم 37 سالش بود اون زمان الان نزدیکای 42 سالشه ولی هنوز خودشو میخواد جوون نشون بده.
عباس اسم کوچیکه مامانمو صدا میزنه و بهش نمیگه عمه؛
ولی مامانم جلوی من همش به عباس میگه عمه جون هه.
جالب اینجاس که عباس الان زن داره ولی بازم با مامانم در تماسه. و رو مامانم غیرت میکشه.
یادم میاد یه شب یجور زده بود که کار مامانم به اورژانس کشید بعدش به من گفتم پیتزا ها مسموم بوده. انگار نه انگار که من صدای جیغ مامانمو شنیدم معلوم نبوده عباس دستشو تا آرنج کرده بوده تو مامان ما یا کیرشو هه
خلاصه دیگه شبا هدفون میزاشتمو میخوابیدم کنار گوشم هر شب مامانم در حال دادن به شوهر خالم بود یا عباس یا صاحب خونه یا چند تا از همکاراش
یه روزم که رفته بود حموم تو گوشیش فیلم سکسش با یکی از همکاراشو دیدم و باهاش جق زدم بعدش حالم از خودم بهم خورد و رفتم چند روز پیش بابامو جواب تلفنای مامانو نمیدادم
از اونطرف بابام پول نداشت و منم بخاطر پول باید برمیگشتم پیش مامانم یکسال این وضع بود شرتای مامان پر از اب منی های مردم تو ماشین لباسشویی و گوشه حموم
مامانم تو شرکتشون مقام گرفت و پولدار شدیم یکی از همکارای مامانم جلوی من یه شب تو رستوران اونقدر داغ بود که به مامانم میگفت فدای تو و عارف جون بشم مامانم با پاش زد به پای همکارش. هر روز لباسای جدید و چسبون میپوشید و یه مدل رنگ مو و من واقعا از این وضع خسته شده بودم هیچ محبتی بهم نمیکرد و فقط گاهی با همون رژ لباش یه جای لب میزاشت رو لپم و میرفت سرکار
یه شب بسرم زد گوشیمو تو اتاق مامان جاساز کردم پشت کمد لباسی آخر شب یکی از مدیرای خفن شرکت اومده بود خونمون. مامانم خیلی بهش احترام میزاشت و همش ازش تشکر میکرد فرداش که گوشیمو از اتاقش برداشتمو دیدم که یک ساعت که نشسته بودن رو تخت و فقط حرف میزدن و اون آقا یه دستش از پشت تو شلوار مامانم بود و مامانم نشسته بود رو دستش و حسابی داشت مامانمو انگشت میکرد بعدش بلند شدن مامانم لباساشو دراورد لخت شد و لباسای مدیرشونم دراورد و زانو زد جلوش و شرتشو کشید پایینو شروع کرد براش ساک زدن, مدیر هم در مورد شرکت داشت صحبت میکرد و اینکه به مامانم پول میده و میارتش تو هیات مدیره مامانمم خوشحال از وعده های اون خودشو در اختیار مدیرشون گزاشته بود خلاصه بعد کلی مالیدن و لیسیدن پاهای مدیر داگی استایل پوزیشن گرفت و اونم تف کرد سر کیرشو و تا صبح کون مامانو حسابی گایید چندبار ارضا شد و باز تو همون حالت کرد تا حافظه گوشی منم پر شده بود و فیلم قطع شده بود
من بعد اونروز رفتم پیش بابام و دیگه تو خونه مامانم زندگی نکردم و بعد دیپلمم رفتم سرکار باید بگم الان که بیس سالمه و این خاطره رو نوشتم یکساله که اعتیادمو ترک کردم و بابامم داره اعتیادشو ترک میکنه و قصد داره باز با مامان ازدواج کنه مامانم نه تنها اعضای هیات مدیره نشد از شرکت اومد بیرون و الان بیکاره و خودشم بدش نمیاد شوهر کنه ولی به هر حال من دیگه مستقل شدم ولی خبرای زیادی از عباس و مامانم دارم و میدونم که هنوزم شوهر خالم با اینکه تصادف کرده و رو ویلچره تو کف مامانمه.
اگه خوشتون اومد بگید تا بیشتر براتون بنویسم ممنون که وقت گزاشتید
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید