این داستان تقدیم به شما
شما چی میدونید از حاله کسی که بهش تجاوز شده ???
میدونید چرا لذت میبرم و دوست دارم داستان های تجاوز واقعا اتفاق افتاده باشه ???
چون سبک میشم، چون حس میکنم تنها نیستم، چون دوووووست دارم همههه این بلا سرشون بیاد …
چرا من ??? چرا یکی دیگه نباید اون اتفاق تلخ براش میوفتاد ???
چندسالم بود کلا ???
13 سالم بود !!!
رفتم بادکنک ضخیم و تیوب بگیرم بدم به پسره همسایمون واسم دو مدل تیرکمون درست کنه.
سره ظهر بود، همیشه مامانم باهام مشکل داشت بخاطر ظهر و تو آفتاب بیرون رفتن که هنوزم که هنوزه میگه اسهال میشی نرو، گرما زده میشی نرو، دوباره خون دماغ میشی نرو، سیاه میشی نرو …
هیچوقتم گوش نمیکنم ولی کاشکی اون روز گوش میکردم به حرفش
بادکنک و گرفتم و رفتم به سمت مغازه ی موتور سازی برای گرفتن یه تیوب پاره، همونجا که داشتم صحبت میکردم و تیوب و میگرفتم یه مردی حدود چهل و پنح ساله که اصلا نمیشناختمش وایساده بود.
من وسایلم و گرفتم و رفتم … پنجاه متر دور نشده بودم هنوز که امد بغلم با موتورش وایساد، و سوال کرد برای چی میخوای تیوب رو و به چه دردت میخوره ???
یه مرد بزرگ، مخصوصا نسبت به یه بچه ی سیزده ساله، با موهایی سفید صورت سه تیغ چشم های طرف هم آبی … و طرز صحبت بسیار ملایم که اصلا نمیتونه آدم حتی بهش شک کنه که این چه گرگی درونش داره …
بگذریم، جوابش و دادم و گفتم میخوام بدم دوستم برام تیرکمون درست بکنه.
گفت مگه بلده ???
گفتم آره دهاتی هستن از درختایه باغشون چوبایی و پیدا میکنه که بشه باهاشون تیرکمون درست کرد.
در جواب گفت اخه چرا تیرکمون ??? چرا تفنگ بادی نداری ???
گفتم خوب ندارم دیگه.
خیلی راحت باهاش صحبت میکردم، ولی ته دلم دلهره داشتم نکنه بابام رد بشه ببینه و به این قضیه خیلی حساس بود که با کسی که یکسال از خودت بزرگتره هم حرف نزن و دوست نشو …
بعد ادامه داد به صحبت هاش که من هم عاشق تفنگ و تیرکمون و غیره هستم و اتفاقا دوستم برام از روسیه و ترکیه پنجاه تا تفنگ بادی آورده.
اون لحظه به حالش غبطه خوردم کههههه وااااای خوشبحالش خوووشبخت ترین فرد روی زمینه … و حتی یک درصد شک نکردم که داره دروغ میگه !
گفت یکیش و بهت میدم ولی به یه شرط !
(قدرت تکلمش و محاله فراموش کنم اگر همین به یه شرط و نمیگفت شاید نمیرفتم باهاش)
منم سریع تا دیدم شرط گذاشت بیشتر کنجکاو شدم و گفتم که شرطی ???
گفت وقتی تفنگ و بهت دادم، دوتا هم میدم تو به من خونه ی دوستت و نشون بدی که همیشه بهش بگم برام تیرکمون بسازه …
من تو اووجه پاکی و نجابت و صداقتم، گفتم باشه ولی نباید بیایی تو کوچمون بابام ببینه قبول نمیکنه …
طرفین قبول کردیم و من خوشحال از اینکه قراره دوتاااا تفنگ بگیرم
سوار موتور شدم و حرکت کرد …
پنج دقیقه ای رو موتور با سرعت داشت میرفت که بخاطر دور شدن از خونمون استرس گرفت منو.
و گفتم عمو خیلی دوره ???
گفت نه رسیدیم …
دو دقیقه بعد پیچید تو یه کوچه …
کوچهه مثل قبرستون بود، یه کوچه بلند و باریک با دوتا پیچ که کلا توش سه تا در خونه میدیدی.
ولی بازم بخاطر ذوقم هیچی نگفتم و منتظر بودم تفنگارو با دستم لمس کنم و صاحبشون بشم.
یه پسره بسیار پاک و نجیب و تصور کنید که از بچگی دروغ گفتن و دوست نداشت و تربیت شده بودم که هیچوقت دروغ نگم حتی اگر به ضررم باشه …
شاید کاری و انجام میدادم که غلط بود ولی وقتی بازخواست میشدم راستش و میگفتم …
پسری که تو سن کم هربار که پدر و مادرش میبردنش حمام تا آخر حمام شدن سرش و مینداخت پایین و از خجالت سرخ میشد و یک کلمه صحبت نمیکرد …
در حالی که اون زمان تا سن حتی دوازده تا چهارده سالگی هم مادر و پدر بچه هارو حمام میکردم … برای خیلی وقت پیش نیست صحبت هام برای شاید پونزده سال پیش باشه …
پسری بودم که همیشه تو قرعه کشی وام های خونگی منو بلند میکردن که اسم و از داخل پلاستیک دربیارم و عقیده داشتن دستم خیره …
بگذریم …
وارد خونه شدیم …
انگار تو اون خونه پنجاه سال هیچکس زندگی نمیکرده، سوت و کور حیاط کثیف …
مثل حیاط وحش بود بکر و دست نخورده !
وقتی حیاط و دیدم فقط با خودم فکر میکردم مگه میشه تو همچین جایی پنجاه تا تفنگ و یه عالمه چیز باحال باشه ???
گرگ وحشی دستم و از ساعد گرفت و با خودش کشی به سمت داخل خونه یعنی از حیاط بریم تو ساختمون …
حالتش عوض شد.
انگار یکی دیگه و داشتم میدیدم …
حس میکردم خشونت و رذالت و کثافت بودنش رو و مثل یه اشعه به من برخورد میکرد.
وقتی به پله ها رسیدیم جوری دست منو میکشید که تو سه تا پله سره هرکدوم نزدیک بود بخورم زمین که دستش و میگرفت بالاتر و میکشید منو بالا ….
یه دره آهنیه سبز رنگ بود با کلید بازش کرد و منو هل داد تو …
من ترسیده بودم … ولی نه فکر کنم میخواد بهم تجاوز بشه فکر میکردم میخواد منو بکشه یا اون زمان میگفتن بچه هارو میفروشن یه افغانیا …
کلید و انداخت و دو دور چرخوند و درو کامل قفل کرد …
حتی یک کلمه باهام صحبت نکرد و بهم دست نزد تا درو قفل کرد کلید و گذاشت بالای چهارچوب در که من اصلا قدم بهش نمیرسید و شروع کرد لباساش و در آوردن.
من مبهووووت بودم ! اصلا نمیدونستم باید چه عکس العملی داشته باشم .
اصلا میگیم داد و بیداد میکردم ! کی بود تو اون کوچه به داد من برسه ????
کامل لخت شد، چشمام دوبرابره همیشه شد و ترس و تعجب و خجالت و حیا و همه ی حس هارو یجا داشتم.
دستش و تکون داد و منم چشمم دنبال دستش بود که داره میره به سمت کیرش، کیرش و گرفت تو دستش و مثل آونگ جلوم تکونش داد !
یه مرددددددددد مریض، یه مرد مریضهههه جنننننسی.
اصللااا نمیتونستم حرف بزنم …
حتی نمیتونستم گریه کنم ….
ترسسسسیده بودم.
بغض گلوم و گرفته بود انگار که یه نفر با تمام قدرت بخوات خفت کنه …
امد جلو، دستش و گذاشت پشت گردنم و سره منو به سمت کیرش آورد و کیرش و میمالید رو لبام …
حالم داشت از خودم بهم میخورد، حس میکردم کثیف شدم … حس میکردم الان خدا نابودم میکنه، حس میکردم گناه کارم …
بچه بووووودم، خودم و مقصر میدونستم، اصلا نمیدونم چجوری باید توضیح بدم …
شروع کرد لختم کنه …
حتی دستم و بلند نکردم …
وقتی داشت شرت مامان دوزم و در میورد و اشکم بدون هیچ صدایی جاری شده بود …
جاری شده بود به معنی واقعی … قطره نبود دیگه … یه حالتی که پشت سر هم آب راهه درست کرده بودن اشک هام .
وقتی شرت و داشت در میورد پاهامو گرفت بالا که از پام درش بیاره، تعادلم و از دست دادم و تو خلصه ای که بودم کاملا ناخوداگاه گوشش و گرفتم کشیدم که زخم شد.
یه چکی بهم زد، که اگر به مرد بالغ میزد بیهوشش میکرد.
درجا خوردم زمین با تن نحیفم دست گرفتم روی صورتم و اشک ریختم و اشک ریختم.
دوباره دستش و بلند کرد چکه بعدی و بزنه اون یکی دستم و سپر کردم و داد زدم عممممممووو تروخدا نزن.
داشتم جای سیلی که بهم زد میمالوندم که دلا شدم به سمت دولم و تمام اون قسمت و کرد تو دهنش و جوری میک میزد که داشتم از درد میموردم، و حتی خودم و عقب نمیکشیدم، چون همون اول که سعی کردم خودم و عقب بکشم یجورایی با دندون و قدرت مکش بیشتر یه دردی بهم وارد کرد که از دردی که تو حالت عادی داشتم میکشیدم خیلی بیشتر بود.
آخ تف تو ذاتت آی بی همه چیز.
بعد از حدود شاید سی ثانیه که خورد برام یدفعه وحشیانه منو برگردوند و با یه تف خیلی سریع انگشت کوچیکش و کرد تو سوراخم ….
چنگ میزدم به زمین و گردنم و سعی میکردم از زیر دستش مثل گربه فرار کنم.
با اون یکی دستش پهلوم و گرفت و من و از حرکت به سمت جلو نا امید کرد.
شاید بگین انگشت کوچیکش اینطوری درد نداشته که من میگم ولی واقعا درد داشت و خیلی درد داشت و دردش به حد مرگ بود.
شروع کرد با انگشتش توی سوراخم به صورت دورانی چرخوندن و سعی در گشاد کردنم داشت.
با هر دوری که میزد انگشتش تو سوراخم درددددد میکشیدم قلبم دیگه تحمل اون همه درد و نداشت و مطمئن بودم که میمیرم.
به این کارش ادامه داد، و واقعا سوراخم گشاد شد ولی دردش کم نشد !
بلعکس حس میکردم سوراخم ووورررم و باد کرده.
من و کامل پخش زمین کرد و رو شکم خوابیده بودم و دست رو کمرم بود که تکون نخورم …. خیلی زور داشت ….
مطمئنم مردهای این زمونه با سن اون اینقدر زور تو بازوهاشون نیست.
وزنش و انداخت روم …
بدن کثیفش با بدنم برخورد کرد …
یه گرگ که خوابیده بود روی یه بره ی خوشگل و ناز …
خوشگل بودم کوچولو بودم سنی ننننننداشتم، ساده بودم صادق بودم اااصللللا زششششت بودم تخممممی بوووودم ولی نااااااامرد سیزده سااااااااله رو کردی ???????????
اصللللللاااااااا لذتتتتت داره ححححرومممممی ????
وای وای وای وای وای
کیرش و تنظیم کرد، با وزنش کامل خوابید روم و همونطوری با فشار کامل وزنش کیرش کامل رفت تو کونم ….
خون نیومد …
کاملا سوراخم پاره شد …
حلقه ی سوراخم کامل پاره شد …
درد نکشیدم …
چون غش کردم و بیهوش شدم …
وقتی بیدار شدم سه روز گذشته بود .
فقط وقتی چشمام و باز کردم مادرم و دیدم بغل تخت در حالی که من مثل فردی که جن دنبالش کرده داشتم دور و برم و جستجو میکردم که نننننکنه اونم اونجا باشه ??
خیلی وارد جزئیات نمیشم دیگه به اندازه ی کافی گفتم …
تا همین الان که میرم دستشویی درددددددددد میکشمممم …
هربار حس میکنم حلقه ی سوراخم پاره میشه …
با ایننن سن بعضی وقتا که تیر میکشه گریه میکنم ….
با این سن سره کار نمیرم، دوستی ندارم … درس نخوندم … با خانواده نمیتونم ارتباط برقرار کنم … حسی به ازدواج ندارم … تمایل جنسی ندارم … غذا خوردنم مثل آدم نیست … صحبت کردن بلد نیستم … تنها دوستام یه سری روانپزشک بودن که به هیچ دردی نخوردن و اون دوستیشون بخاطر پول و ویزیت بوده …
شاید بخواید کامنت بزارید و مثل بقیه داستان ها بگین به خودت بیا زندگی عادی بکن …
نمیشه
اون فرد هم بعد سه سال اعدام شد.
یعنی بعد از سه ماه گرفتنش ولی سه سال طول کشید تا اعدامش کردن …
خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم خواهش میکنم خواهششششش میکنم …
اگر دیدید یه جایی یه مردی یه پسره خوسگلی یه دختره خوشگلی و گرفته و داره باهاش مشکوک صحبت میکنه برید جلو و بزنید تو صورت طرف … شاید تو ندونی چرا ولی اون خودش میدونه …. تروخدا برخورددددد کنید با چنین افرادی اگر به پستتون خورد ….
نمیتوننننید بفهمید چقدر کاره اون نامرد از قتل بدتر بود …
نوشته: مُرده
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید