این داستان تقدیم به شما
سلام. این اولین داستانیه که توی این سایت میزارم. من سارا هستم و بیست و یک سالمه ولی این داستانی که میگم مال چهارده سالگیمه…
مشخصات ظاهریم: قد بلند با وزن متوسط. مو هام اون موقع کوتاه پسرونه بود.
داستان از اینجایی شروع میشه که یه روز توی مدرسه تنها نشسته بودم که یه دختری اومد پیشم گفت بیام پیشت بشینم؟ توی مدرسه دوست های زیادی نداشتم اونم تنها بود همین باعث شد که بیشتر با هم دوست شیم. اسمش آیلا بود و یه سال از من بزرگ تر بود.
از مشخصات ظاهریش بخام بگم : قدش متوسط و تقریبا لاغر بود و پوستشم تیره بود. مو هاش خیلیییی بلند بود.
خلاصه این که هر روز بیشتر و بیشتر با هم دوست شدیم. مدرسه مون درواقع دو تا مدرسه بود که دیوار به دیوار بودن و یه جا بین دو تا دیوار پشت مدرسه یه جای خالی بود که یکم البته کوچیک بود ولی چون هر کسی اونجا رو ندیده بود و جای باحالی هم برای نشستن نبود معمولا خلوت بود.
یه بار با آیلا رفتیم اونجا و من روی زمینش نشستم. جایی که از بقیه ی جا هاش کمتر خاک و خل داشت.
آیلا گفت :من رو خاک و خلا بشینم؟
گفتم : بیا رو من بشین
گفت : جدی جدی میاماااا
گفتم : بیا
با خنده اومد و روی من نشست طوری که صورتش رو به روی صورتم قرار گرفت. اون لحظه برای اولین بار احساسی به جز دوستی بهش پیدا کردم و قشنگ احساس کردم که دارم داغ میشم.
گفت : چه جای گرم و نرمی برای نشستن!
بعد آروم مقنعه م رو کشید پایین با دستش و سرش رو توی گودی گردنم قرار داد. نفسش به گردنم میخورد و باعث می شد بیشتر تحریک بشم.
در گوشم گفت : از این به بعد همیشه این جا میشینم!
و خندید. منم خندیدم.
همون موقع زنگ خورد و رفتیم سر کلاس هامون. سر کلاس تمام مدت داشتم بهش فکر می کردم.
وقتی زنگ خورد تو راه برگشت به خونه بودم که یکی یهو دستشو گذاشت رو شونه هام. ترسیدم ولی وقتی برگشتم دیدم آیلاس.
گفتم : ترسوندیم!
کلی خندیدیم و شوخی کردیم. تا راه رفتن به خونه مون که یهو دیدم داره باهام میاد تا خیابون خونه مون.
گفتم : مگه راه تون چقد با راه ما یکیه؟
گفت : اومدم ببینم خونه تون کجاس. یعنی من نباید بدونم خونه ی بهترین دوستم کجاس؟
وقتی رسیدم به خونه چونکه خونه مون کسی نبود( تک فرزند بودم و مامان و بابام سر کار بودن) ازش دعوت کردم که بیاد تو. اونم با کمال میل قبول کرد.
وقتی رفتیم توی خونه مون تلویزیون روشن کردم و پفک ریختم تو ظرف واسه دو تایی مون که بخوریم.
دونه ی آخر که رسیدیم من خوردمش. با اعتراض گفت : ولی اینو من می خواستم!
گفتم : ولی دیگه من خوردمش!
گفت : ولی من هنوزم میتونم از یه راهی بهش برسم!
گفتم : از چه راهی؟
یهو به طور ناگهانی لبش رو گذاشت روی لبم و شروع کرد به مک زدن لبم. لبم رو با ولع می خورد و من نمی دونستم باید چی کار کنم. وقتی نفس کم آورد خودشو ازم جدا کرد و در حالی که بازم فاصله مون خیلی کم بود گفت: لبت مزه پفک میداد!
اینو گفت و دوباره شروع کرد به بوسیدنم. این بار منم سعی کردم همراهیش کنم ولی اصلا خوب بلد نبودم. خودش رو ازم جدا کرد و آروم بهم گفت: تو خیلی جذابی!
لبخند زدم، نمی دونستم چی باید بگم. به ساعتش نگاه کرد و گفت: مامان و بابات کی از سرکار میان؟
گفتم: به نیم ساعت دیگه
گفت : خب پس من جمع کنم برم.
گفتم : نه بمون!
گفت : نه آخه تو خونه منتظرمن!
خلاصه این که گذشت و ما هر روز بعد از مدرسه از هم لب می گرفتیم ولی خیلی جدی با همدیگه وارد رابطه نشدیم تا این که کم کم امتحانا نزدیک شد
یه شب به تلفن خونه مون زنگ زدن و مامانم برداشت و با تلفن صحبت کرد. وقتی قطع کرد بهم گفت : دوستت بود. گفت امشب بری خونه شون با هم دیگه درس بخونید بعد از اون ور با همدیگه صبح برید مدرسه.
مامان و بابام زیاد سخت گیر نبودن و میزاشتن شب خونه ی آیلا بمونم. خیلی هیجان داشتم.
رفتم حموم و خودمو خوشگل کردم و شورت و سوتین مشکی نو م رو پوشیدم و با یه بلوز شلوار پسرونه جین. کلا تیپم همیشه بیشتر پسرونه بود ولی خب از درون یه دختر بودم.
بعدم مانتو صورتی و شال زردمو پوشیدمو یه چند تا کتاب درسی برداشتم و رفتم خونه شون.
وقتی رفتم خونه شون یه پسر حدودا بیست ساله در رو باز کرد که می دونستم داداش آیلا عه و اسمش هم آیدین بود.
رفتم داخل آیلا اومد به پیشوازم. تاپ و شلوارک سبز روشن پوشیده بود که اندامش رو خیلی زیبا تر نشون میداد. راهنماییم کرد به سمت اتاقش و بعد در رو بست.
لبخند زد و گفت : خب، درس بخونیم؟
و خندید. انگار که حرف خنده داری زده باشه. من متوجه نشدم کجاش خنده دار ولی بازم خندیدم.
بهم نزدیک شد و دستش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش چسبوند و گفت: چرا درس بخونیم وقتی کلی کار باحال تر برای انجام دادن هست؟
اینو گفت و گودی گردنمو بوسید. اونم چند بار پشت سر هم. تنم گر گرفت. بعد کم کم از گردنم به سمت لبم نزدبک شد. لبش رو وحشیانه روی لبم می مالید و خودش رو بیشتر بهم می چسبوند.
هلم داد روی تختش و بلوزم رو در آورد و بعدشم سوتینم رو در آورد و شروع کرد به مکیدن سینه هام. سینه هام رو محکم می مکید و می مالوند.
همون موقع در اتاقش باز شد و داداشش اومد داخل. آیدین خیلی شبیه به آیلا بود فقط قد بلند تر بود.
اونم اومد سمت من و ازم لب گرفت. گفت: میدونم واسه آیلا اومدی ولی یه چیزی هم نصیب ما کن دیگه!
اینو گفت و بازم لبم رو مکید. آیلا هلش داد اون ور و گفت : عه آیدین! امشب شب دو نفره ی ماس! دفعه ی بعدی تو هم بیا
آیدین گفت : بر می گردم! و رفت.
آیلا آروم بهم نزدیک شد و گفت : این داداش مام همیشه مزاحمه!
اینو گفت و آروم شلوارمو کشید پایین. شورتم خیس خیس بود. شورتمم آروم کشید پایین. دیگه کاملا جلوش لخت بودم. شروع کرد مکیدن و لیس زدن کسم. خیلی زود ارضا شدم و ول شدم روی تختش.
اونم لباس هاش رو سریع در آورد و ول شد روم و لبش رو گذاشت روی لبم و شروع کرد بازی کردن با لبم. و از اون پایین کسش رو روی کسم عقب و جلو می کرد.
بعد به حالت 69 نشست روم و منم شروع کردم کسش رو لیس زدن. اونم بعد از چند دقیقه ارضا شد و کنارم روی تخت دراز کشید.
در همون حال که دراز کشیده بود دستش رو به کسم می مالید. برگشتم رو بهش و ازش پرسیدم : من چندمین دختریم که باهاش رابطه داشتی؟
خندید و گفت : زیادن! باید به روز بشینم همه رو لیست کنم!، از بچگی دخترایی که داداشم می آورد خونه با منم یه کارایی می کردن.
گفتم : ولی تو بار اولمی
گفت : معلومه!
و بازم خندید. پرسیدم: پس مامان و باباتون کجان؟
گفت : بابا و مامان مون جدا شدن. ما با مامانم زندگی می کنیم که این چند روز پیش مامان بزرگم بود. چون مریض شده.
چرخید و منو محکم بغلم کرد و سرش رو گذاشت بین سینه هام و آروم خواب مون برد.
شب تمام مدت لخت تو بغل هم بودیم. صبحش یکم خجالت می کشیدم ولی آیلا عادی برخورد می کرد و باعث میشد کمتر خجالت بکشم
آیلا تنها دختری بود که باهاش رابطه داشتم. بقیه شون همه پسر بودن. ولی تا آخر عمرم مطمئنم لذت بخش ترین شبم همون شب بود که کنارش خوابیدم.
بازم میگم این اولین داستانم بود و اگه خطایی داشت شرمنده.
عاشقتونم لاوا =^..^=
نوشته: لاو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید