این داستان تقدیم به شما

سلام. محمدم و اين داستانم مربوط ميشه با سكسي كه با زنداييم كردم.
 
اول از مشخصاتش بگم اينكه زنداييم تقريبا٣٦ سالشه و قدش معموليه قيافش خيلي خوشگله و سفيد سفيده و هميشه موهاشو بلوند ميكنه و سرموهاشو مشكي ميزاره و هيكل هم معمولي و وزنش متعادله و كونش هم زياد گنده نيست كه بزنه بيرون اما سينه هاش خيلي توپن و تقريبا٧٠ تا ٧٥ هست و فوق العاده خوش فرمن و مثل پنبه نرم.تو خانواده مادريم كلا ٤ تا خواهر و يدون برادر هستن كه داييم باشه داييم مهندش شركت نفته و تو جنوب كار ميكنه براي همين هر دوسه هفته كه خونه هست بعدش باز دو هفته اي ميره جنوب و زنداييم هم بخاطر اينكه تنها نباشه مياد خونه ما و طبقه دوم ميمونه اون دو هفته اي كه داييم نيست و اينم بگم مادر من و زنداييم هر جفت پزشكن و چون تو يك كلينيك كار ميكنن حتي قبل از ازدواج با داييم همه ميشناختن و خيلي رفيق بودن و من هم براي همين موضوع به زنداييم خاله رويا ميگفتم من يه خواهر دارم كه از من بزرگتره و تو تهران دانشگاه ميره و براي همين اكثرا تنها هستم و كاراي متنوع براي وقت گذروني انجام ميدم و مثل بابام عاشق عكاسي بودم و گاهي هم ميرفتم آتليه پيش بابام كار ميكردم و يا تو خونه براش عكسارو ويرايش و كاراي ديگ انجام ميدادم اما در كنار اينا خيلي اهل فيلم سوپر وپورن بودم و هميشه تو گوشيم پورناي جديدو داشتم و نگاه ميكردم تا اينكه دوست دختر گرفتم و كمتر سراغ جق ميرفتم و با اون عشق و حال ميكردم البته فقط در حد ساك زدن اون براي من و ليسيدن من براي اون بود و سكسي نكرديم مدتي ايجوري بود تا اينكه بيشتر درگير سكس با خانواده تو سايتا شدم و همش سبك هاي تابو ميديدم و ديدم نسبت به خانواده عوض شد اما به هيچ وجه اين ديدو نسبت به مادر يا خواهرم نداشتم و بيشتر رو خاله هام و اوجش رو زنداييم و يكي از زن عموهام كه خيلي سكسي بودن بود اما زندايي رويام واقعا يه چيز ديگه اي بود اخه يكي از پورن استار هاي معروف  شبيه زنداييم بود براي همين خيلي دوست داشتم باهاش سكس كنم اما خايه اينكه كاري كنم هم نداشتم و ميدونستم كه اگر كاري كنم داييمو بابام جرم ميدن منتها كلي حركت ميزدم و خودمو تخليه ميكردم ولي زياد جواب گو نبود…
 
تا اينكه عروسيه خواهر زاده زنداييم شده بود و قرار شد مراسمو بابام و تيمش فيلم برداري كنن تا براي اونا هم ارزون تر و همين كه انصافا آتليه بابام كارشون خيلي خوب بود من معمولا عكساي بخش مردونه و توي سالن تالارو تدوين ميكردم و بخشايي كه توش زنا و لختي بودو كار يك خالم بود كه براي بابام كار ميكرد اما عكساي خونوادگي خودمون مثل عروسي خالم يا دختر خالم تو كامپيوترم بود و راحت ميديدم و عكسايي كه توش زنداييم يا خاله هام بود جدا ميكردم و با اونا حسابي حال ميكردم و چهره هاي اونارو با فتوشاپ رو پورن استار ها مينداختم و باهاشون جق ميزدم و حتي اين موضوع هم به دوست دخترم هم گفته بودم و اونم از شوخي ميگفت يكيشونو جور كن تا تري سام بزنيم اما برگرديم به عروسي خلاصه عروسي برگذار شد و ماهم دعوت بوديم بهترين عروسي عمرم بود نميدونيد چه خبر بود زن و مرد قاطي هم ميرهصيدن و چه لباسا و تيپايي داشتن اما تيپ زنداييم يه چيز ديگه بود و كير همه رو راست ميكرد يه جوراب شلواري پاش بود كه يك طرح عالي روش بود و رنگش جوري بود كه زيرش سفيدي پاهاي زنداييم برق ميزد خالاصه كه يه دل سير كوس و كون مردمو ديد زدم و يه چند تا دستي هم به كون زناي فاميل زدم تا اينكه يكي دو روز گذشت و رفتم يه سر خونه خالم تا عكسارو بهش تحويل بدم وقتي رفتم خونشون اونم عكسارو گرفت و گفت ميره تا دخترهالمو ببره تا خريد و برميگرده و قرار شد من عكسارو تو لپتاپش بريزم از اونجا كه كير ما دنبال فرصت بود گفت كه بهترين موقع براي يافتن عكسايه زنداييم هست رفتم تو لپ تاپ خالم اما امنيتش بالا بود و هر گوهي ميخواستي بخوري رمز ميخواست منم با زرنگي رمزو از خالم گرفتم و رفتم سراغ كار كلي پوشه بود كه توش عكساي عروسيا بود ولي منم ديگه اينقدر هم لاشي نبودم همه رو ببينم فقط رفتم سراغ عروسي خواهرزاده زنداييم واييي چي ميديدم همه شون از جوون ها تا سن بالاهاشون سكسييييي بودن خواهر زنداييم كه يه ميچر عالي بود و دسته كمي از پورن استارا نداشت اما زنداييم اوفففف عالي شده بود خلاصه هرچي عكس كه زنداييم بود توشو ريختم تو فلشمو كارمو انجام دادم برگشتم خونه اخر هفته بابام قرار بود كه با دوستاش برن تا اردبيل و بعدم تبريزو ملا شمال غرب و يه هفته اي نبودن و مادرم هم كه صبح ها اكثرا يا شيفت بود يا كلينيك ولي يه بدشانسي اوردم و اونم اين بود كه داييم هم ميرفت جنوب و اونم نبود و زنداييم هم ميومد طبقه بالاي ما و نميتونستم برم اونجا دوست دخترمو بيارم و باهاش حال كنم پس يه برنامه ريختم و بهش گفتم كه صبح شنبه بياد خونه و منم تو فلش عكسايي زنداييمو و عكسايي كه فتوشاپش كرده بودم و ريختم تو فلش تا تو تلوزيون بزارم دوست دخترم اومد و منم بهش نقشه رو گفتم اونم اوكي داد و شروع كرديم همو ماليدن و عشق بازي و منم اونو جاي زنداييم تصور ميكردم و واقعا بهم حالم ميداد كم كم صداي ناله دوست دخترم زد بالا راسي اسمش خودش گفت كه ننويسم و كم كم جيغ ميزد منم كه تو آسمونا بودم اما از شانس كيري ما اصلا زنداييم صبح با مامانم نرفته بوده و خونه مونده بود يكم كه گذشت من زيدمو انداختم رو كاناپه و شروع كردم ليسيدن كوسش

 
آبش كه اوند اون م شروع كرد ساك زدن تا اينكه منم ارضا شدم يك ساعتي تو خونه موند تا اينكه رفتش و منم جمع و جور كردم تا اينكه زنداييم زد تو خونه ما منم كه ريدم به خودم اومد جلو و يه كشيده محكم كه حتي از بابام نخورده بودم زد و گفت معلوم هست چه غلطي ميكني منم گفتم خاله فقط بوس كرديم همه همين بود كاري نكردم اونم گفت بي شعور به تلويزيون نگاه كن تا برگشدم قلبم ريخت عكس زنداييم بود كه چهرشو روي عكسي انداخته بودم كه زنه كوسشو وا كرده بود منم هيچي نميتونستم بگم اشكم داشت ميريخت اون مگرفت تي وي رو خاموش كرد و گريه كنان رفت طبقه بالا منم سريع زدم بيرون يكم بيرون چرخ زدم و كلي گريه كردم و ميدونستم كه بابام حتما الان در جريانه و پوستمو ميكنه دوساعتي نبودم خونه و رفتم. خونه رفيقم و ناهار هم همون جا خوردم و بعدش رفتم سمت خونه رسيدم مامان درو باز كرد و پيش خودم گفتم حتما مامانم هم ميدونه و از اونم كتك حسابي ميخورم اما وقتي رفتم تو با نگراني اومد سمتم گفت كجا بودي عزيزم خيلي نگرانت بودم تعجب كردم گفتم شايد الان اين جوريه اما بعدم خبري نبود و حتي برام پوره كه غذاي مورد علاقم بود درست كرده بود يكم كه گذشت ازش از زندايي پرسيدم اونم گفت كه زنداييت بالاست و اتفاقا گفت هر موقع محمد برگشت بگو كارش دارم منم تا غروب لفتش دادم و با زور مامانم رفتم بالا رويا هم درو باز كرد و رفتم تو راستي زنداييم منو مثل خواهر زادش ميدونه براي همين سرلخته و توي خونش اصلا لباساي سنگين جلو من نميپوشه براي همين وقتي رفتم تو يه للاس آستين كوتاه و يه شلوارك پاش بود من كلمه اي حرف نميزدم و رفتم رو كاناپه نشتم اونم اومد روبه روم نشست و شروع كرد از اول اينكه چي شد من بهش نظر داشتم پرسيد تا رابطم با دوست دخترم و خيلي صحبت كرديم و منم اوايل چيزي نگفتم ولي به با گذشت زمان من بهش گفتم و حتي اينكه چقدر جذابه و پسري تو سنو سالم(اون موقع ١٧ سالم بود و يه تابستون قبل كنكورم) نياز هايي داره و سريع هم تحريك ميشه و اينجور چيزا و اونم به موضوع كنكورم اشاره كرد و گفت درس خيلي مهم تره و اينا تقريبا بحثمون كه تموم شد پاشد و اومد كنارم نشست دستشو گذاشت رو پاهام و از اين گفت كه وقتي داييت نيست منم خيلي سختي ميكشم و اينكه زنا خيلي بيشتر از مردا رابطه دوست دارن و اينكه خيلي لذت ميبرن و از اين حرفا منم كيرم هم كم كم راست شده بود ولي خوشبختانه زياد سه نبود كه شق كردم خلاصه اين ماجرا گذشت تا اينكه ٤شنبه بود مامانم هم شب كار بود و ميرفت بيمارستان و زنداييم هم به مامانم گفته بود محمدو شام بفرست بالا(ميدونم تا اينجا طولانيه اما يكم از خودم هم بگم من الان ١٨ سالم شده و تازه كنكور٩٨ دادم پسر خوشتيپيم يك كوچولو تپلم و كيرم هم تقريبا ١٨ ١٧ سانتي هست و كلفتيو قطرشم معمولي و عاشق مرده فتيش و فوت جاب و پوزيشن داگيم ) منم شام رفتم بالا پيش زنداييم باورم نميشد تيپي زده بود كه نگو معركه بود شام هم لازانيا بودش شامو كه خورديم كم كم شروع كرد با من بحث جنسي كردن و از اين چيزا و اينكه از شنبه تا الان جق زدم يا نه منم كم كم همراهي كردم و منم ازش پرسيدم كه اونم خودشو مالونده يا نه كه با خنده تاييد ميكرد و پيشنهاد داد شجاعت يا حقيقت بازي كنيم اونم رحم نداشت سوالاتي ميپرسيد كه آبرومو ميبرد
 
مثلا علاقم تو سكس چيه كه منم بهش فتيشو گفتم و اين چيزا منم درحد كير دايي چندسانته يا واژنش چه شكليه ميپرسيدم و شانس تخميم اكثرا به من ميوفتاد تا جواب بدم تا اينكه ازم پرسيد بجز من و زيدت به كي ديگه نظر داري پيش خودم گفتم خو اگه بگم خالم كه اين ولم نميكنه ك پس بزار شجاعتو انتخاب كنم منم گفتم شجاعت اونم گفتش كه سخته ها گفتم اشكالي نداره اونم گفت شلوار با شورتتو دربيار منم گفتم اخ اخ بدتر شد كه ديدم گفت ترسيدي ؟ گفتم نه بابا ولي زشته ها اونم گفت گفتم سخته ها قول ميدم نگاه نكنم منم مجبور شدم دربيارم وقتي كشيدم پايين كير بي پدر مثل فنر زد بيرون و رويا هم قهقه ميزد يكم رفتيم جلو اونم شجاعتو انتخاب كرد منم بش گفتم سينه هاشو بندازه بيرون و … فضاي سكسي حاكم بود فقط سكس نكرده بوديم تا اينكه شجاعت من رسيد و اونم فتيش باهاش بود عشقم بالاخره رسيد سريع و بدون وقفه رفتم سراغ پاهاش نميدونيد چه پاهايي داره و رگ هاي پاش ديوونم ميكرد و ميك ميزدم انگشتاشو كم كم رفتيم سراغ سكس اصلي كوسش داغ داغ بود و شبيه ساندويچ بود و صورتي چقدر حال ميداد كردنش زنداييم اهل ناله و جيغ نبود و يك لبخند سكسي ميزد و هر مدتي يه اهه ميگفت همين منو ديونه ميكرد تو آسمونا بودم داگي گذاشتم رو كاناپه و مثل سگ كردمش واقعا فوق العاده بود تا آبشو آورم دهنمو سرويس كرد ولي كوسش انگار به چاه وصل بود كله كانپه و زمين پر آب كوسش بود منم كه عاشقش  بودم و كلي كيف ميكردم زنداييم زير كير من ارضا شده و خيالم از بابت اينكه باهام حال كرده راضي شد منم رفتم سراغ اينكه خودم هم بايد ارضا بكنم پس يه تو غاري مشتي زدم و زنداييم هم نتونست تاب بياره و اونم شروع كرد جيغ زدن تقريبا ي سوراخ گنده براش وا كردم تا اينكه آبم اومد پاهاشو اوردم جلو كيرم و شرو كردم هرچي آب بود ريختم رو پاش و ….. اين شد شروع ماجرا و حتي بعد كنكورم هم براي جايزه ي سكس توپ ديگه كرديم …
 
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *