این داستان تقدیم به شما
چند وقتی بود که احساس میکردم زنم مث سابق نیس به سکس کمتر اهمیت میداد. و ببشتر وقتها توی تلگرام مشغول چت با دوستاش بود ولی حرکت مشکوکی نکرده بود
البته شایدم کرده بود ولی من ندیده بودم
بعضی وقتها با دوستهای من خیلی صمیمی صحبت می کرد و از من مخفی نمی کرد
با اونها می گفت و می خندید وشوخی می کرد
ولی حرکت ناجوری نکرده بود
بعضی شبها که کنارش می خوابیدم ناخوداگاه اون صحنه ها جلو چشمهایم ظاهر می شد
پیش خودم می گفتم شاید زنم دلش میخواد با کس دیگری سکس بکنه ولی میترسه آبروش بره
شایذ از حسین خوشش بیاد یا شاید از عباس چون با این دوتا خیلی شوخی میکرد
یک شب که مشغول سکس بودیم بهش گفتم چرا چشمهاتو می بندی گفت تو کار خودتو بکن به من کار نداشته باش
ولی احساس کردم داره به ککس دیگری فکر می کنه
چیزی بهش نگفتم و مشغول عشق بازی شدم
ولی دلم میخواست بدونم به چی فکر میکنه
برای همین عمدا گفتم امروز حسین رو دیدم بهت سلام رسوند
زنم گفت مرسی حالشون چطور بود
دستمو دور گردنش انداختم و
گفتم خوب بود ولی شاکی شده بود که دیر بهدیر بهشون سرمی زنیم زنم
گفت میگفتی اونها بیان
گفتم ببخشید یادم رفت بگم میخوای الان زنگ بزنم خودت بهش بگی
گفت مزخرف میگی یعنی نگفتی
گفتم کمی صبر کن و گوشی را از کنار تختخواب برداشتم و شماره حسین رو گرفتم
زنم گفت الان وقت زنگ زدنه آخه؟ نمیگی مردم خوابن
گفتم الان اونم مث من کیرشو گذاشته لا پای مژگان و داره اینجوری لبشو میخوره و بعدش کیرمو گذاشتم رو کوس زنم و لبشو بوسیدم که دیدم تکونی به خودش داد و لبمو مکید دست انداخت رو کمرم ……
حسین گوشی رو جواب داد و بعد سلام احوالپرسی گفت خیر باشه این موقع شب
گفتم هنوز که سر شبه مگه شما خوابیدین
گفت پس میخواستی چکار کنیم
الهام رو بیشتر به خودم چسبوندم و گفتم هیچی ولی الان با الهام درباره شما حرف میزدیم گفتیم زنگ بزنیم حالتون رو بپرسیم
تشکر کرد و گوشی رو به الهام دادم
اونها که مشغول صحبت شدند من بیشتر تحریکش کردم و اونم بیشتر خودشو به من می مالید
اون شب یک حال درست وحسابی به من داد و خودشم خیلی قشنگ ارضا شد
شبهای بعد هم موقع سکس بحث تلفن اون شب رو پیش می کشیدم یک بار گفتم اگر تماس ااون شب تصویری بود و حسین ما رو تو اون وضعیت می دید چکار میکرد
الهام گفت چه میدونم شاید میرفت سراغ مژگان یا می خوابید گفتم نه ممکن نبود بخوابه
اون حسین شیطون رو من بهتر از تو می شناسم
اول حسابی بدن تو رو دید میزد بعدش به یاد تو می رفت سراغ مژگان و اینجوری بغلش می کرد و الهام رواز پشت بغل کردم کیرمو وسط پاش گذاشتم و در حالی که سینه هاشو می مالیدم و گردنشو میخوردم در گوشش با صدایی شهوتناک گفتم اینجوری کیرشو میذاشت. و سینه هاتو می مالید تا یک سکس توپ رو شروع کنه
الهام گفت خاک تو سرت چی داری میگی سینه های منو می مالید
کمی بیشتر کیرمو بهش فشار دادمو
گفتم ببخشید ناز نازیم منظورم مژگان بود نه تو
تو که توی آغوش منی نه حسین که بخواد اینجوری کیرشو بذاره توی اون کوس ناناز
و همینطور هرکاری میکردم میگفتم حسین اینکارو میکرد
و میدیدم الهام خیلی شهوتی میشد
من هم خودمو جای حسین میذاشتم و از اینکه می دیدم زنم مثلا زیر یکی دیگه داره ارضا میشه لذت می بردم
کار به جایی کشید که دلم میخواست واقعا اونو زیر یکی ببینم ولی نه زیر حسین که فردا باعث شرمندگیمان بشه
حس کردم الهام هم خوشش میاد زیر یکی دیگه بخوابه و سکس جدیدی رو تجربه کنه ولی بروز نمیداد من هم
می ترسیدم به الهام قضیه رو بگم ولی نقشه ای کشیدم که هم میتونست منو به چیزی که میخواستم برسونه و هم الهام سکس با مرد دیگری رو در عالم واقعی تجربه کنه
همونطور که گفتم احساس میکردم زنم دوست داره با کس دیگری سکس کنه ولی بخاطر آبرو کاری نمیکرد
من هم دلم میخواست سکس زنم رو با مرد دیگری ببینم و لذت ببرم برای همین دنبال این بودم که با نقشه ای حسابشده اونو تو کار انجام شده بذارم
نمی شد مستقیما به الهام حرفی بزنم می ترسیدم ناراحت بشه و پیش او ضایع بشم
یک روز که باهم رفته بودیم بازار توی یک مانتو فروشی گشتی زدیم و صاحب مانتوفروشی که جوان خوش سیما و مودبی بود حسابی ما رو تحویل گرفت بعد هم کارت ویزیت خودشو به خانمم داد و گفت هفته آینده تماس بگیرید اگه مانتوهای جدیدمان رسید بهتون بگم تشریف بیارید
الهام هم بی خبر از همه جا کارت را گرفت و تشکر کرد
وقتی اومدیم بیرون گفتم واقعا خیلی خوش برخورد بود انگار از خانواده ای اصیله این آقا
الهام گفت آره مرد خوبیه
دیگه چیزی نگفتم و ادامه ندادم
وقتی رسیدیم خونه شماره همراه روی کارتی که به الهام داده بود را یاداشت کردم و روز بعد از منشیم خواستم با گوشی یکی از دوستاش بهش پیام های عاشقانه بده و اگه گفت شما کی هستید بگو همون خاتمی که دیروز غروب بهش کارت ویزیت دادی و گفتی هفته دیگه. زنگ بزن مانتوی جدید میاریم
خلاصه این منشی بلا و ناقلای ما حسابی باهاش رو هم ریخت و جوان صاحب مانتوفروشی اصرار میکرد دوباره همدیگرو ببینند
دست آخر به منشیم گفتم باهاش قرار بذار ولی نه از اون قرارهای معمولی
گفتم بهش بگو من شوهر دارم و میدونم تو هم هدف آخرت اینه که باهام سکس داشته باشی
مانتوفروش نوشت ممن خیلی دوستت دارم میخوام باهم بریم رستوران غذایی بخوریم و گردشی بکنیم
گفتم در جواب بنویس من وقت این کارها رو ندارم ولی چون ازت خوشم اومده بهت اجازه میدم یک بار بیای و باهم سکس بکنیم ولی دوست دارم اون یک بار هم طوری انجام بشه که من دلم میخواد اگه هستی بگو هستم تا شرطمو بگم
گفت بگو هر دستوری بدی اطاعت میکنم
گفتم دلم میخواد وقتی میای پیشم مثل کسی باشی که به زور میخواد به من تجاوز بکنه
نوشت دردسری که نمیخوای برام درست کنی
نوشتم نه بخدا فقط این فانتزیرو دوست دارم عملی کنم
گفت آخه اینجوری که حال نمیده
گفتم حال هم بهت میدم
و. خلاصه کلی پیام رد و بدل کردیم و آخر سر نوشتم من میخوام ازشوهرم انتقام بگیرم و تومثلا به بهانه دیدن خونه بیا دم در زنگ خونه رو بزن بگو از بنگاه اومدم من میگم این خونه اجاره ای نیس اشتباه اومدی و تو اصرار کن حالا یک لحظه در رو باز کن یک لیوان آب خوردن به من بده بعد که آب رو آوردم بگو عجب اتفاقی شما همون خانمی نیستی که اون روز اومدی مغازه به شما کارت دادم که مانتوی جدید آوردیم بهتون اطلاع بدم
بعد از این بگو اجازه میدین از تلفن شما زنگ بزنم خانمم شارژ گوشیم تموم شده و و وقتی اومدی تو چاقوتو در بیار و بگو لطفا سروصدا نکنید وگرنه مجبورم این از این چاقو استفاده کنم
نمیخوام بهت آسیبی بزنم و ….ِ بعد هم منو ببر توی اتاق خواب
هرچی خواهش و التماس کردم گوش نکن منو توی اتاق خواب من و شوهرم ببر و بگو بجای شوهرت امروز من در خدمتتم و کار خوذتو انجام بده وسطهای کار من هم باهات همکاری میکنم و همه جوره بهت حال میدم
خلاصه با اس ام اس حرفهامونو زدیم و من بجای الهام تمام قرار و مدارها رو باهاش گذاشتم
قرار ما برای روز سه شنبه بود
صبح سه شنبه مثل همیشه ساعت هفت از خونه زدم بیرون و زنم خواب بود بچه ها هم رفتند مدرسه
در گوشه ای قایم شدم تا ساعت هشت ونیم که قرار بود جوان مانتو فروش بیاید
دل تو دلم نبود
نمیدونستم الهام تا چه حد بهش اجازه پیشروی میده
اصلا میذاره بره توی خونه یا نه
راضی میشه باهاشسکس کنه یا سروصدا میکنه .و ….
خلاصه ساعت هشت و نیم شد و جوان خوش شانسی که قرار بوذ با زنم سکس کنه وارد آپارتمان ما شد بعداز حدود ده دقیقه از طریق فرستنده ای که توی اتاق جاسازی کرده بودم صداهایی شنیدم فهمیدم که رفته تو
ولی نمیدونستم چی بهم میگن صداها نامفهوم بود ولی چندلحظه بعد صداها رساتر شد
صدای زنم بود با ترس و گریه می گفت آقا تو رو جون هرکی دوست داری کاری به کارم نداشته باش خودت میدونی من شوهردارم تاحالا دست هیچ نامحرمی به من نخورده اصلا تو چه جوری اینجا رو پیدا کردی
مرده گفت میخوای دستکش دستم کنم تا دستم بهت نخوره خوشگلم
ولی اونجوری کمتر لذت می بریم
حالا هم دیگه حرف اضافی موقوف
الهام گفت ببین آقای عزیز نمیدونم زن و بچه داری یا نه ولی تو خیلی خوش تیپی قشنگی بدن جذابی داری
این همه دختر و زن بیوه ریخته تو خیابونا هر کی تو رو ببینه عاشقت میشه پسره گفت نه زن دارم نه بچه
حالا هم بجای اینکه دیگرون عاشق من بشن من عاشق تو شدم
زنم گفت بیا کوتاه بیا من خودم واست آستین بالا میزنم بهترین دخترای فامیل رو بهت معرفی می نکنم
پسره گفت ببخشید خودمو معرفی نکردم من جوادم و شما
زنم گفت فهمیدن اسم من به چه دردتون میخوره
گفت به درد اینکه موقع کردن صداتون بزنم خوشگل خانم
بعد صدای الهام اومد که می گفت نه نه …. تو رو خدا همونجا وایسا
پسره گفت اسمتو بگو
صدای الهام رو شنیدم که گفت الهامم
پسره انگار دستشو جلو برده بود که به الهام دست بده ولی او می گفت نه همینجوری هم میشه
پسره محکم و خشن گفت دستتو بذار تو دستم با من دست بده ما تازه باهم آشنا شدیم
و بعد باصدای مهربانی گفت باریکلا ..قربونت برم عزیزم تو چقدر ماهی. این شد.ِِِ چه دست گرم و نرمی داری حالا هم لطفا بشین روی تختخواب تا بیشتر زیبایی های بدنتو ببینم
صدای گریه الهام اومد دلم براش سوخت باخودم گفتم برم تو و اون پسره رو بندازم بیرون که صدای پسره رو شنیدم
گفت انگار خواب بودی بیدارت کردم عزیزم؟
الهام گفت آره
کاش اصلا بیدار نمیشدم و این وضع پیش نمی اومد
پسره گفت حالا که پبش اومده
به قول خودت من که خوش تیپم جذابم قشنگم تو هم که خوشگلی ناز و ملوسی منو عاشق خودت کردی و اسیرت شدم
پس بیا لحظاتی رو با هم خوش باشیم
صدای الهام
ولم کن دستتو بکش
ازت شکایت میکنمها
پسره گفت بسه دیگه بیا بشین
و صدای افتادن رو تختواب اومد
الهام گفت تو رو خدا یواش تر مچم درمیره
جواد گفت اگه خانم خوبی باشی هیچی نمیشه عزیزمن
من اومدم اون بدن خوش فرم و زیبای تو را ببینم اومدم طعم اون لبهای قشنگت رو بچشم
من دوستت دارم عزیزم میخوام تو رو توی آغوشم بگیرم ِِِ. بیا دیگه… و صدای ماچ های پی در پی
صدای الهام. .. بسه دیگه دستمو که گرفتی لبمو که بوسیدی دیگه ولم کن قول میدم به کسی چیزی نگم بیا بروِ
جواد… نگران نباش عزیزم کاری میکنم که اصلا به کسی چیزی نگی.. و باز صدای ماچ کردن و سروصدای وختخواب……صدای الهام: آقا جواد بسه دیگه….. الان همسایه ها باخبر میشن آبرومون میره
جواد: الی جون چشاتو ببند و خودتو توی آغوشم رها کن
الهام : من تا حالا از این کارها نکردم
جواد: بیا و بس کن دیگه خودت که میدونی باید کار رو انجام بدیم
الهامبا صدایی شهوتناک گفت آه نه نکن …. وای … آقاجواد…… دارم میمرم
جواد: نه عزیزم نمی میری. بذار بهت جون بدم
الهام گفت: پس بذار بریم توی اون یکی اتاق
جواد هم گفت نه اتفاقا همین جا خوبه تا ووقتی شوهرت تو رو میکنه بیاد من بیفتی
الهام: وای جواد منو محکم تر بگیر جرم بده و …..
خلاصه اینکه احساس کردم الهام تسلیم جواد شد
کیر من هم شق کرده بود و دستم رو روی کیرم می مالیدم
حدود سه ساعت تمام به جون هم افتاده بودند
جواد گفت برای امروز بسه
الهام گفت یعنی میخوای بازم بیای
جواد: کدوم الاغی این بدن ناز رو بی خیال میشه که من بخوام دوباره نیام
و بعد از کمی صحبت با چند بوسه آبدار جواد از الهام خداحافظی کرد
حال عجیبی داشتم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید