این داستان تقدیم به شما
خانواده خواهر خانومم از شهرستان اومده بودند تهران خونه ما بعد از چند روز موقع رفتن دو قلو هاش که 5 ساله بودند گریه میکردد که نریم بمونیم و این حرفا و خانومم هم اصرار میکرد که بهناز جون تو و
بچه ها بمونین سعید تنها بره بخاطر کارش وماهم که آخر هفته میخواهیم بیایم کاشان دیگه برا عروسی با هم میریم بالاخره تصویب شد و باجناقم تنهایی رفت بعد یک هفته تا از شرکت برگردم و دوش بگیرم و وسیله جمع کنیم خیلی دیر وقت شد حدود ساعت 11
شب تازه را افتادیم یه نیم ساعتی بیشتر اتوبان رو نرفته بودیم که یهو تاریکی شب با 150 تا سرعت زدم به سگ بیچاره و جلوی ماشینم داغون و رادیات آب هم سوراخ شد چاره ای جز برگشت نبود سریع زنگ زدم به رضا یکی از رفیقام و گفتم با زن و بچه گرفتار شدم اونم دمش گرم 30 الی 40 دقیقه خودشو رسوند زن و بچه ها رو برگردوند خونه و خودم یه نیم ساعتی بعد با خودرو بر ماشینو برگردوندم خلاصه ساعت یک ونیم شب تازه رسیدم خونه ودیدم بچه ها همشون خوابند و خانومم و خواهرش که دو سال ازش بزگتره ناراحت نشسته بودند روی میز نهار خوری گفتم غصه نخورید خدا رو شکر کسی خون از دماغش نیومد خانومم گفت حالا چکار کنیم گفتم چی رو؟ گفت هم ماشین و هم عروسی و هم سعید
(با جناقم) رو که تو حرفش پریدم که: یواش تر بگو تا جواباشو بهت یکی یکی بدم که با خنده خواهر خانومم مواجه شدم و هر سه خندمون گرفت گفتم ماشین رو که باید حداقل سه چهار روز قیدشو بزنیم
چون داغون شده از کسی ماشین میگیرم . خانومم گفت عروسی چی ؟ خواهر خانومم اینبار با صدای بلند خندید و گفت برا عروسی میخواد بگیره دیگه خانومم با خنده گفت سعید رو چکار کنیم بنده خدا یه هفته س دلش برا زن و بچش تنگ شده از صبح بیست بار به بهناز زنگ زده منتظره ! گفتم مگر بهش خبر ندادین بهناز گفت چرا خودم زنگ زدم ماجرا رو گفتم ایندفعه منم با خنده گفتم بفرما اینم سومیش حل شد نگاهم افتاد به یه بطری روی میز گفتم این چیه؟ خانومم گفت راستی یادم رفت بگم اقا رضا (دوستم) موقع رسوندن ما اینو داد بدم بهت گفت تازه گرفتم (رضا چند سالی بود عرق خودش میگرفت و حرفه ای بود) گفتم دمش گرم اینم روزیمون من که خوابم نمیاد خانومم گفت منم همینطور گفتم دو تا پیک بیار بزنیم خواهر خانومم تا حالا مشروب نخورده بود گفت منم خوابم نمیاد ولی میشینم پیشتون تنها نباشین .شروع کردیم به خوردن … اولی و دومین پیک رو که سنگین رفتیم بالا خوب شدیم و مسخره بازی شروع شد دیگه از تصادف بگیر تا خودرو بر بیچاره و هر چیز دیگه ای میگفتیم و میخندیدیم منم هر چند دقیقه یه بار به شوخی میگفتم بریزم بهناز میگفت ممنون نمیتونم بخورم به شوخی گفتم بابا غصه نخور امشب نشد فرداشب میشه. خانومم با خنده والبته اخم گفت میثم زشته باز مست کردی هر چی دلت میخواد میگی گفتم من منظورم رفتن بود ولی شما بد برداشت کردین خانومم گفت من تو رو میشناسم همیشه حرفحات رو دو پهلو میزنی پیک سوم رو رفتم به سلامتی سعید باجناقم و گفتم خدایا ما رو که ردیف کردی
یه نفرم برسون که سعید رو ردیف کنه خانومم با خنده گفت لازم نکرده خواهرم خودش فردا میرسه ردیفش میکنه منم زیر لب و یواشکی گفتم : (یا برعکسش ) وباز الناز خانومم اخم کرد بهم
ساعت حدود 3 شب بود که بهناز گفت هر چی میگزره شما زن و شوهر سرحالتر میشید گفتم بله دیگه اثر زکریای رازیه بریزم؟؟؟ ایندفعه گفت یدونه بریز به حال خوبتون حسودیم شد منم مست مست گفتم الناز یه پیک خالی میاری برا بهناز ؟ یهو الناز پیک خودشو گرفت دستش به خواهرش گفت من مست مستم بیا مال منو بخور یه دفعه من با خنده توام با اخم گفتم اولا بهناز مال کسی رو نمیخوره دوما الناز درست صحبت کن باز مست کردی؟ با خنده گفت من منظورم ……پریدم تو حرفشو گفتم نه بابا من زورم… بهناز فقط داشت میخندید به این مناظره ما یه دونه دیگه براش ریختم گفت با همون اولی سرم گرم شد خانومم با مستی گفت بهناز جون دومی رو بزنی سرت میسوزه …. بعد بهناز گفت سومی رو بزنم چی ؟؟؟؟ الناز با خنده گفت ترو نمیدونم ولی من سومی رو میزنم کونم میسوزه !!!! فکر کنم یه دو سه دقیقه سه نفری میخندیدیم تا ساکت شدیم بهناز گفت من نفهمیدم منظورت چیه که الناز گفت جدی میگم جون تو کونم میسوزه .من که از همون اول منظورشو فهمیدم حیا کردم و چیزی نگفتم ولی بهناز از روی سادگی مدام میپرسید میثم تو بگو منظورش چیه؟ گفتم چه عرض کنم با خودم گفتم چجوری بگم
منظورش کون دادنه که زشتم نباشه گفتتم البته بعضیا سومی رو بخورن کونشون میسوزه منو شما اینجوری نمیشیم خانومم با مستی و خنده زد رو شونم و گفت عوضی تو کبریت میزنی کونم میسوزه دیگه
بهناز گیج شده بود و طفلک فکرشم به اونجا نمیرسید ما هم نمیتونستیم واضح بگیم ماجرا چیه موقع خوردن پیک سوم گفت میثم نخورم منم مثل الناز شم؟ الناز گفت مطمئنم که امشب نمیسوزه ولی خونه خودتون بودی شاید میسوخت با حیرت گفت وااااا چرااااا الناز گفت سعید باید کون تو رو بسوزونه دیگه کم کم فک کنم فهمیده بود با خنده پیک رورفت بالا و گفت فهمیدم بی ادب و سه تایی خندیدیم به خانومم گفتم میخوای چهارمی رو هم بزنی که زنگ بزنم آتش نشانی بیاد با خنده گفت بریز عشقم بهناز هم خیلی
مست بود الناز بلند شد و تلو تلو خوران رفت سمت دستشویی بهناز نگران گفت میثم حالش بد نشه با خونسردی گفتم همه میخورن که بد شن دیگه نگران نباش دفعه اولش که نیست مواظبشم ضمنا الان بیاد بیرون مستقیم میره رو تخت و میگه میثم بیا ماساژ !!!! در همین لحظه خانومم بدون شرت و شلوار
اومد بیرون منو بهناز خشکمون زد همینجوری ریلکس رفت سمت اتاق خواب و گفت میثم بیا ماساژ !!!! که منو بهناز منفجر شدیم از خنده گفتم لباساتو چرا در آوردی با سختی از روی تخت گفت قبل
رسیدن به دستشویی خودمو خیس کردم منم اونجا در آوردم مشکل داره مگه ؟؟؟؟ بهناز که خواهرمه و تو هم که شوهرمی هرشب میبینی برات عادیه گفتم چرا تهمت میزنی اولا هر شب اتاق تاریکه من نمیبینم دوما هرشب که نیست بهناز زیر لب خندید و کمی خجالت کشید گفتم این الفاظ و حرکتها برای ما مخصوصا بعد از مستی عادیه بهناز گفت خیلی خوبه که بیشتر با هم رفیق هستین تا زن و شوهر گفتم ما اینیم دیگه بهناز گفت زنده باشی گفتم من هر کاری از دستم بیاد خدایی برا هرکسی انجام میدم مخصوصا زن و بچم و مخصوصا تو عالم مستی که دیگه خیلی مهربون میشم با خنده و طوری که الناز نشنوه گفت پس آقای مهربون اینقدر کون خواهر منو نسوزون فک کنم اولین جرقه این داستان با شنیدن کلمه کون به این صراحت از زبان بهنازی که 10 ساله باهاش رسمی برخورد کردم زده شد یه حالی شدم نمیدونم چراااا با اینکه الناز لخت روی تخت آماده بود برم و همه جوره ترتیبشو بدم ولی فکرم درگیر چیزهای دیگه شد
بهناز گفت میثم صدای الناز نمیاد نگرانشم گفتم نترس اونخوابیده منتظره برم ماساژش بدم تا بیدار شه یکی دوبار یواشکی صداش کرد الناز ….الناز جان خوبی ؟ …. گفتم عزیز من خوابه میشناسمش
دیگه … گفت اره واقعا تا از دست شویی اومد بیرون دقیقا جمله ای که تو گفتی رو گفت . و خودم دو تا پیک ریختم و تعارف کردم گفت ممنون نمیخورم گفتم چرااااااااااا گفت خوبم گفتم میدونم ولی همه میخورن خراب شن ..گفت نه من دوست ندارم خراب شم گفتم مگه تا حالا خراب شدی با تعجب گفت نه بابا اولین باره مشروب خورم !!!!!!!گفتم پس چرا نگران خراب شدنی الان الناز مگه حالش خرابه گفت نمیدونم ولی اگرم خراب شه تو هواشو داری گفتم هوای تو رو هم دارررررم با دلگرمی گفت میخورم ولی نری بخوابی من حالم خراب شه گفتم میخوای تا صبح بالا سرتون بیدار باشم نگران نشید و با لبخندی سر شار از ناز گفت ممنون میشم اگه اینکارو بکنی دیگه داشت کم کم میزو جمع میکرد نا خود آگاه چشمم بهش بود چه سینه های خوش فرمی چه باسن جذابی قد 175 لاغر خوش تیپ با خودم گفتم ایکاش میشد امشب بهناز رو ماساژ میدادم دنبال روغن زیتون میگشتم پیدا نمیکردم بهناز گفت دنبال چیزی میگردی ؟ گفتم همیشه اینجا بود گفت چی گفتم روغن زیتون گفت برا چی میخوای با خنده گفتم برا خواهرتون گفت بفرمائید موقع گرفتن روغن ازش گفتم اینا آبشن ماساژ حساب میشن دیگه خندید و گفت ما که از کار شما سر در نمیاریم گفتم خوب سر در بیارین چیزی نگفت منم داشتم کم کم آماده اتاق سکس میشدم دلم براش سوخت خدایی من مست مست الناز هم که همینطور میخواستیم بریم سکس که دیگه نهایت لذته بعد مستیه ولی بهناز طفلک اولین تجربه مستیش بود اونم باید بگیره بخوابه گفتم خوبی گفت خیلی خوبم ولی چه فایده باید بخوابیم دیگه گفتم ساعت 5 صبحه خانوم تا ماساژ خواهرتون
تموم شه ساعت شده 6 گفت چه خبره یک ساعت مگه و خندید … گفتم ببخشیدا فقط 50 دقیقه ماساژه خودش سریع گرفت و جواب داد فقط 10 دقیقه آره؟؟؟؟؟گفتم شیره که نکشیدم مستماااااگفت فرقش چیه گفتم شیره بکشی نسبتش برعکس میشه 10 دقیقه ماساژ 50 دقیقه …… خودش گفت آره …مونده بودم چطوری شب بخیر بگم دلم نمیومد تنهاش بزارم اولین تجربه مستیش بود خودش گفت برو به کارت برس من تو موبایلم تا خوابم بگیره گفتم اذیت نمیشی چراغ آشپز خونه روشن باشه گفت چرا مگه با خنده گفتم
امشب میخوام ببینم دیگه با مسخره بازی گفت خوش بحالت منم موقع رفتن داخل اتاق به شوخی گفتم بفرمایید گفت نوش جونت در رو عمدا نیمه باز گذاشتم و لباسام رو در آوردم الناز هم که یه ساعت بود لخت مادر زاد به پشت خوابیده بود روغن رو ریختم روی بدنش و از نوک انگشتهاش شرع کردم به ماساژ خیلی سریع بیدار شد و شروع کرد به آه و ناله هرچی میگفتم بهناز بیداره رعایت نمیکرد خداییش هم خیلی مست بود خودمم بی میل نبوده سر و صدا کنه هم بیشتر حال میده هم اینکه بهناز بیچاره یه فیضی هم ببره یه ربع نگذشته بود که ملتمسانه الناز میگفت بکن توش بکن تو کونم بسوزونش منم دیگه حال خودم نبودم بلند جوابشو میدادم مطمئن بودم که بهناز وسوسه میشه ما رو ببینه پس سعی میکردم بهتر نقش بازی کنم اونشب هرچه در عمر 35 سالم از فیلمهای سکسی یاد گرفته بودم رو جلوی هیئت داوران انجام میدادم ازمالش ران پا بگیر و مالش پستون و کون و کس الناز تا خوردن تک تکشون بعد از هر پوزیشنی هم از الناز میخواستم برام ساک بزنه و اون امتناع میکرد میگفت خیلی مستم با لا میارم نمیدونم چرا یهویی سرم برگشت سمت در نیمه باز اتاق و چشم تو چشم بهناز شدم و یه حال بدی شدم هم اینکه طفلک از ترس کم مونده بود سکته بزنه و هم اینکه دلم براش سوخت شاید سه ثانیه چشم تو چشم شدیم و سریع رفت سر جاش منم که آخرای سکسمون بود تموم انرژی خودم رو با تلمبه زدن در کون چرب و باحال الناز خالی کردم و بی حس یه ده دقیقه ای افتادم سر جا بعد الناز که مثل مرده بود جون نداشت شرتشو بپوشه دیدم خانوم اصلا شرت و شلوار نداره رفتم براش از اتاق دیگه بیارم در رو که باز کردم دوباره بابهناز چشم تو چشم شدیم ولی ایندفعه اون داشت خودشو میمالید زیر پتو دیدم بیداره بهش گفتم این به اون در و رفتم سمت کمد لباس زیر های الناز گفت چی میخوای کمکت کنم ؟ گفتم تو خودت بیشتر کمک احتیاج داری میخوای کمکت کنم ؟ گفت نمیتونی با جمله سوالی گفتم نمیتونم ؟ یا تو نمیخوای ؟با خنده گفت هردوش . با هر مکافاتی بود شرتش الناز رو براش پوشیدم و اون حتی یه لحظه بیدار نشد مطمئن بودم تا ظهر تکون نمیخوره خودمم که مدام در فکر بهناز بیچاره بودم دوباره هوس افتادم برم ببینم چکار میکنه با جرات در رو باز کردم ودیدم با چشمانی باز با موبایلش ور میرفت تا منو دید گفت باز چی میخوای گفتم چیزی نمیخوام اومدم بهت سر بزنم ببینم خوبی گفت مثلا خوب نباشم چی گفتم بهت قولدادم کمکت کنم
گفت نمیتونی بهش گفتم نتونستی کاری بکنی( خود ارضایی) گفت نه نمیشه گفتم نمیشه یابلد نیستی کلافه بود گفتم گوشی چرا دستته گفت دنبال فیلمم با خنده گفتم دختر تو الان یه فیلم کامل دیدی گفت آخرش رو نزاشتی که ببینم با خنده گفتم خودت رفتی گفت ترسیدم گفتم آخرفیلم کبریتو زدم و تمام شد دیگه
گفت اونجاشو دیدم دقیقا چه کبریتی هم بود دیدم خودشم داره پا میده ولی متاسفانه هوا دیگه داشت روشن میشد گفتم میخوای کمکت کنم گفت آخه گفتم آخه نداره تو امشب هر چی نباید میدیدی که دیدی گفت خودت در رو باز گذاشتی گفتم تو هم بدت نیومد که گفت عالی بود تجربه خیلی خاصی بود امشب برام گفتم پس بزار کاملش کنم برات گفت نمیتونم خیانت کنم به شوهرم و خواهرم گفتم منم همینطور گفت پس چکار کنم گفتم الناز که عمرا بیدارشه تا بچه ها خوابن من میرم حمام چند دقیقه دیگه بیا حمام چیزی
نگفت منم رفتم حمام و باورم نمیشد که بیاد ولی با ترس اومد سر تاپا نگرانی بود از شدت ترس میخواست سکته کنه بهش گفتم لخت بیا تو گفت اگه الناز بیدارشه چی گفتم من میگم تو حمام بودی من
مست اومدم سراغت ولی مطمئن باش بیدار نمیشه قبول کرد واومد داخل هنوزم باورم نمیشه که چی میدیدم و چی لمس میکردم لال شده بودم فقط تمام بدنشو میمالیم گفتم از ماساژ روغن بگزریم بیا زیر دوش ماساژت میدم و قبول کرد خیلی استادانه پستونهاشو میخوردم و دستم روی کس و کونش بود کسش که دیگه غرق آب بود اول با خودم قرار گزاشتم فقط حالی بکنه وارضا شه خودشم نیتش این بود ولی اشتباه از طرف من صورت گرفت و نباید با انگشت سوراخ کونش رو میمالیدم چون وقتی اولش سوراخش رو لمس کردم زیاد خوشش نیومد ولی من از فضای موجود استفاده کردم و یواش یواش با انگشت رفتم تو گفت میسوزه گفتم صبر کن بعد چند دقیقه دو انگشتی میکردم توش و همچنان با کس مالی خودم و مک زدن
پستونهاش ادامه میدادم فضا اروم وفقط صدای دوش آب و نفس های ریز و درشت بهناز شنیده میشد یه دفعه خودش گفت تازه فهمیدم الناز چرا کونش میسوزه کیرم که بانوازش دستاش سفت و محکم شده بود گفت انگشت اینقدر درد داره پس الناز بیچاره چی میکشه با این و خودش سوال خودش رو جواب داد وگفت دیشب که التماست میکرد که بکنیش تو کونش منم گفتم درسته درد داره ولی لذتش بیشتره گفت میتونی یواش امتحان کنی اگه نرفت نکنی گفتم رو چشمم سعی میکنم و برگشت به پشت و سینه هاش تو دستام بود سر کیرمو گزاشتم روی سوراخش ولی هرچه سعی میکردیم نمیشد چون مکان و حالت خوبی نبود و مخصوصا هر دو مضطرب بودیم به زور کلاهک کیرمو فرو کردم تو و ناله کردنش شروع شد و منم از قید کون کردن گذشتم و با مالوندن سریع چوچولش به ارگاسم رسید و کلی خوشحال سریع خواست بره بیرون بهش گفتم پس من چی و کیرمو نشونش دادم گفت من دیگه نمیتونم بمونم دارم از ترس سکته میکنم رومو بوسید و تشکر کرد و گفت خودت یه کاریش بکن و بیرون پرید و رفت توی اتاق منم دوش گرفتم ولی حالم خراب بود اومدم بیرون و دیدم لباس پوشیده سرحال خوابیده سر جاش حوله رو باز
کردم که کیرمو ببینه تا دید گفت نتونستی بخوابونیش گفتم خواهر جونت میخوابونتش وبا تعجب گفت دوباره منم گفتم بله با حالت شیطنت بچگونه گفت منم بیام دید بزنم گفتم هزینه داره گفت میپردازم و تمام
نوشته: خواهر زن و کیر طلا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید