این داستان تقدیم به شما
سلام به همه اعضای سایت و ادمین خوب سایت که این سایت رو درست کردن تا اینجا خیلی چیزها رو بی پرده بگیم، من تقریبا همه داستانهارو میخونم ، اسمم فاطمه هست چهل و پنج سالمه متاهلم، یک پسر و یک دخترم دارم، رابطم با شوهرم بد نیست، تقریبا هفته ای دو سه بار سکس داریم، شوهرم آدم رمانتیک و احساسیه طوری که دور از چشم بچه ها یک واحد آپارتمان دیگه هم گرفته که باهم میریم اونجا و یکی دو ساعت سکس خوب انجام میدیم باهم، قضیه ای که تعریف میکنم نمیدونم اسمش خیانته یا نه ولی کاملا ناخواسته از طرف من بوده، شش ماه پیش برای عمل زیبایی بینی پیش ی دکتری رفتم که با شوهرمم دوست بود ولی من هیچ وقت ندیده بودمش، خلاصه کارای اولیه رو انجام دادیم و چند روز بعدش عمل کردم، عمل سختی هم بود، غروب که برگشتیم خونه اصلا حالم خوش نبود و مسکن خوردم خوابیدم، فردا کمی بهتر بودم و شوهرمم دید حالم بهتر شده رفت سرکارش، من احساس کردم سینه هام میسوزه رفتم تو اتاقم لباسمو درآوردم تو آینه دیدم سینه هام سرخ شده، حتی شوهرم اینهمه سینه هامو میخوره تا حالا اینجوری نشده بود، خلاصه گذشت بعد از یک هفته رفتم پیش دکتر برای باز کردن و کشیدن بخیه هام
شوهرم نیومد خودم تنها رفتم دکتر هم با دیدن من گل از گلش شکفت، خیلی زبون باز و پررو بود، همش از اندام و زیبایی من حرف میزد، بهش گفتم آقای دکتر فکر نکنی نفهمیدم اونروز تو اتاق عمل چیکار کردی، خیلی ریلکس گفت هر کسی جای من بود همین کارو میکرد، ی دفعه احساس ترس کردم که نکنه باهام سکس کرده خیلی ناراحت شدم، من فکر میکردم دارم ی دستی میزنم که سینه هام کار اون بوده ولی با فهمیدنش ی جوری شدم، گفتم این تجاوزه من میتونم شکایت کنم اونم با هزار ترفند و تعریف و عذر خواهی منو قانع کرد که دست خودش نبوده و فقط کمی سینه هامو خورده، منم بی خیال شدم و اومدم، هفته بعد دوباره رفتم پیشش اینبار یک زنجیر طلا برام خریده بود تا ازم عذر خواهی کنه بخاطر اون رفتارش، ولی من قبول نکردم و گفتم که فراموش کردم اونروزو، بعد از اینکه معاینه کرد اومدم خونه، دیدم مسیج اومد از طرف دکتر بود، شماره منو از پرونده برداشته بود، نوشته بود ولی من نمیتونم فراموش کنم، جوابشو ندادم تا شب صدتا پیام عاشقتم و دوست دارم و دیوونتم برام فرستاد، منم براش نوشتم مگه نمیبینی متاهلم تازه خودتم متاهلی چی میخوای ازمن، اونم جواب داد من تورو به دست نیارم میمیرم، خلاصه چند روز کارش فقط همین بود، منم از ده تا مسیج یکی رو جواب میدادم، دیدم هر کاری میکنم دست بردار نیست، میگفت یکبار بریم بیرون باهم حرف بزنیم، منم خداییش تا حالا با هیچ کس حتی تلفنی دوست نبودم، خلاصه مجبوری قبول کردم باهاش رفتم بیرون، رفتیم ی رستوران تو جاده چالوس دو سه ساعت فقط گفت عاشقتم و میخوامتو با من باش نگران هیچی نباش… انقدر گفت تا گفتم باشه بلکه بی خیال بشه، به محض اینکه گفتم باشه لبشو چسبوند به لبم چنان ذوقی میکرد که انگار دنیا رو بهش دادن، اینم بگم من خوشگل بودنم معمولیه مثل خیلی های دیگه، نمیدونم چرا دکتر اینجوری شده بود، شاید واقعا عاشق شده بود، راستی اسمش شهروزه، خلاصه با شهروز راه افتادیم برگردیم دستمو گرفته بود همش بوس میکرد، نزدیک تهران که شدیم گفت بریم خونه ما خانمم نیست گفتم شهروز سکس نمیتونم الان گفت چرا، الکی گفتم پریودم اونم گفت فقط میخورمت گفتم چه کاریه بعدا میریم دیدم بی خیال نمیشه مجبوری قبول کردم
رفت سمت خونش احساس خوبی نداشتم گفتم خانمت بیاد چی گفت نترس نمیاد، منم دیدم دیگه وا دادم گفتم بریم واحد ما کسی نمیاد اونجا، رفتیم وارد آپارتمان شدیم بغلم کرد مثل گرسنه ها افتاد به جونم لختم کرد شروع کرد به لیس زدن از سینه هام تا کوس و کونمو زبون میکشید، دیدم داره کونمو میخوره و انگشتشو میکنه توش گفتم شهروز فکرشم نکن گفت نترس آروم میکنم گفتم نمیخوام، گفتم مگه نگفتی میخورم فقط، خلاصه دیدم گفت باشه دلم سوخت بهش گفتم پریود نیستم از جلو بکن انگار دنیا رو بهش دادم بلند شد لخت شد کیرشو گرفت جلوی دهنم کمی براش خوردم بعدش پاهامو گذاشت رو شونه هاش کیرشو وارد کوسم کرد، دیگه همه چی یادم رفت که شوهر دارم و خیانت میکنم و…. خلاصه چنان میکرد کوسمو که داشتم از حال میرفتم، کیرش از مال شوهرم کوچیکتر بود ولی بی رحمانه میکرد و کمر سفتی هم داشت، حدود چهل دقیقه تو چند تا پوزیشن منو کرد تا ارضا شد منم دوبار ارضا شدم، سریع دوش گرفتم و منو رسوند جلو خونه و خودشم رفت، الان چند ماه میشه باهم رابطه داریم و هفته ای یکی دو بار سکس داریم، نمیدونم چجوری از شرش خلاص بشم خودمم دارم وابسته میشم…
فاطمه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید