این داستان تقدیم به شما

چند سالی بود که تو مسجد محلمون کار دفتری انجام میدادم من از بچگی محجبه بودم و خیلی حواسم به اعتقاداتم بود ممکنه بپرسید پس الان پس تو این سایت چیکار میکنی خب دلیل نمیشه هر کس مو به مو به تمام دستورات دینی عمل کنه منم گاهی این سرپیچی جزئی رو دارم خاطره ای که براتون تعریف میکنم مال سه سال پیشه بعد از مدت ها مدیر مسجد و فرهنگسرا تغییر کرد و خانم زهرا حسینی اومد و مدیر شد روز اولی که دیدمشون خیلی جذب زیبایی و اقتدار این خانم شدم یه خانم چهل ساله با پوست سفید و قد متوسط که خیلی مقتدر بودن خودمو بهشون معرفی کردم و گفتم زهرا فلانی هستم خانم حسینی و ایشونم باهام سلام کرد دو هفته ای گذشت و ما آبدارچی مدیر نداشتیم خانم حسینی چند بار درخواست چایی دادن و دخترا یکی دوبار آوردن اما بعد صداشون در اومد که ما کارمندیم و آبدارچی نیستیم من از فرصت استفاده کردم و رفتم پیش خانم حسینی در زدم و وارد شدم گفتم عرضی داشتم خانم حسینی سلام کرد و گفت بگو دخترم گفتم خانم حسینی من شرمندتونم که همکارام از شما اطاعت نکردن و ازتون یه خواهشی دارم گفت تو چرا شرمنده ای بگو درخواستتو گفتم خانم حسینی لطفا هر موقع چایی میل داشتین زنگ بزنید من از طبقه ی بالا میریزم میارم خدمتتون خندید و گفت تو چه دختر خوبی هستی اما بذار روشنت کنم که حقوق ها سر این موضوع تغییری نمیکنه گفتم این چه حرفیه خانم من شمارو رییس خودم میدونم احترامتون واجبه وظیفم اینه که براتون چایی بیادم خندید و گفت خب باشه دختر به تو اطلاع میدم ممنون گفتم لطفا هرکاری داشتین به من بگین گفت حتمااا دو ماه گذشت و ایشون به کنیزی کردن من تو محل کرد برای خودش عادت کرده بود و روزی چند بار درخواست چای میداد و میرفتم حتی میزشم تمیز میکردم بعد چند وقت منشی ایشون که خانم ساکرالشریعه بود پدرش یه کار تو بانک براش پیدا کرد و از فرهنگسرای مسجد ما رفت و خانم حسینی هم گفت من رو به عنوان منشی میخواد منم با علاقه رفتم پیشش با تمام وجود براش کار میکردم و میگفت تو خیلی دختر خوبی هستی و اخلاقتو دوس دارم و منم میگفتم از خدمت کردن به شما لذت میبرم
 
کم کم کفشای خاکی خانم حسینی رو دستمال میکشیدم و ایشون هم از این کارم لذت میبرد و کنیز ایشون شده بودم اون روز آخر هفته بود بعد از اذان مغرب و نماز باهم تو نمازخونه بودیم خانم حسینی اون روز کلی جلسه داشت و حسابی خسته شده بود تو نماز خونه دراز کشیده بود و چادرشو روش انداخته بود منم رفتم و گفتم خانم حسینی اجازه بدین کف پاهاتون رو ماساژ بدم خیلی خسته شدین گفت خیلی خوبه ماساژ بده نیاز دارم بهش منم با دقت مشغول ماساژ دادن پاهاشون شدم و ایشون آخیش میگفت و به ترکی یه سری حرف میزد که من متوجه نمیشدم بعد چند دقیقه ماساژ نگام کرد و گفت تو خیلی دختر خوبی هستی همه جوره به من خدمت میکنی ازت خوشم میاد منم کف پاشو بوسیدم و گفتم وظیفمه خانم خندید و گفت پامم بوسیدی واقعا مطیع و تحت سلطه ی منی گفتم بله با افتخار کنیزتونم و دوباره لبهامو به کف پای سفید و بزرگ و داغ خانم حسینی چسبوندم و بوسیدم بوی ملایم جورابش رو حس کردم لبخند زد و گفت بهم ادامه بده اگه خوشت میاد گفتم میشه بلیسم گفت چرا که نه دهنتو باز کن باز کردم و پاشو با جوراب برد داخل دهنم و من شروع کردم به لیسیدن بهم گفت جورابامو در بیار کنیز در آوردم پاهاش سفید بود و عرق ملایم داشت زبونمو چسبوندم به کف پاهای خانم حسینی و میلیسیدم عرق پاشو با زبون ظریف دخترونم پاک میکردم و حسابی ماساژ میدادم زبونمو لای انگشتای پاش میبردم و میک میزدم و خوشش میومد و میگفت بخور حسابی پاشو از دهنم در آورد و گفت جای دیگرو هم میخوری گفتم بله گفت پس بلند شو بریم خونمون سوار ماشینش شدیم و رفتیم خونشون خونه ی شیک و با سلیقه تو راه هیچی نمیگفتیم و من خجالت میکشیدم تا رسیدیم گفت بخواب زمین و شلوار و شرت سفیدش رو کشید پایین کون بزرگ سفیدش رو گذاشت روی صورتم لای کونشو باز کرد کونش حسابی بوی عرق میداد گفت بلیس تمیزش کن زبونمو بردم لای سوراخ کونش از خودش بیخود شد و حسابی رو صورتم کون گنده و سفیدش رو میچرخوند یکم که زبون زدم کسشو گذاشت تو دهنم حس جالبی بود خوردن کس رییسم من میخوردم و آبش وارد دهنم میشد یکم که خوردم دیدم خانم حسینی داره میلرزه و کم کم تو دهنم ارضا شد و صورتمو خیس کرد کل کارمون شاید یک ربع طول کشید بعد از اون من مرتب کف پاها و کون و کس رییسم رو لیس میزنم و کنیز شخصی ایشون شدم.

 
نوشته: دختر کوچولو

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *