این داستان تقدیم به شما

سلام به همه ی دوستان 
این خاطره ای که میخوام براتون بنویسم مربوط میشه به پارسال.
من فرهادم و ۳۵ سالمه . کارم تعمیرات تخصصی پکیج و کولر گازیه.
همسرم عسل ۲۹ سالشه و دبیر آموزش و پرورش هستش.
 
مثل اکثر زوج ها اوایل ازدواجمون زندگی سکسی خیلی خیلی داغ و پر شوری داشتیم. و کلا رابطمون خیلی خیلی خوب بود.
تا حدی که تو کل فامیل همه جوون ها یواش یواش سبک زندگیشون داشت شبیه ما میشد. و حتی اون بزرگترهایی که اوایل زندگی ما یه جورایی دنبال حرف و حدیث بودن و یه گاردی در مقابل سبک زندگی ما داشتن. بعد سه چهار سال، وقتی میخواستن  یه زندگی خوب رو مثال بزنن من و عسل رو مثال میزدن.

 
عسل دبیر زیست بود و واقعا توی کارش خیلی خیلی پیگیر بود و تو همون دو سال اول تدریس و استخدامش تو آموزش و پرورش. اکثر مدیران مدرسه های منطقه درگیر این بودن که عسل تو مدرسه ی اونا باشه. و دورادور به خودش پیام هایی میرسوندن. و خبر میرسید که به آقای کریمی که مسئول تقسیم نفرات تو آموزش و پرورش بود درخواست دادن.
دلیلشم این بود که عسل تو دو سه سال اول دبیر بودنش تو هر مدرسه ای که بود . دانش آموزها توی درس زیست بالاترین نمره هارو تو منطقه میاوردن.
رو حساب همین درخواست های پی در پی مدیرها. یه جورایی تلفن و تلفن بازی آقای کریمی با عسل من شروع و روز ب روز بیشتر شد. که برای اینکه مدرسه اش رو مشخص کنه زنگ میزد و از عسل میپرسید که فلان مدرسه اوکی هستی . مثلا ۶ ساعت بدم بهت .؟ چون فکر کنم هفته ای ۲۴ ساعت باید پر میکرد . حالا چه همش تو یه مدرسه ، یا تو دو سه تا مدرسه.
 
ولی عسل بیشتر درگیر این بود که کلش رو اوکی کنن براش تو یه مدرسه ، که کل زیست اون مدرسه دست خودش باشه. مدیرها هم راضی بودن اما کریمی قبول نمیکرد.
دلیل پا فشاری عسل هم ماشینمون بود. چون من همیشه ماشین رو میدادم به اون و خودم با یه موتور طرح کلیک میرفتم. و اون همیشه استرس من رو داشت و میگفت موتور خطرناکه. درگیر این بود که جایی باشه که هی مجبور به رفت و آمد نباشه و هر روز تو یه محل نباشه. که ماشین و بده به من و خودش با یه کورس ماشین تاکسی برسه ب سرکارش برسه.
رو همین اصل بود که تلفن و ارتباطش با مسئول اون قسمت از آموزش و پرورش بیشتر بشه.
 
معمولا سرکار که بودم روال این بود که ساعت ۹ که میشستیم واسه صبحونه من به عسل زنگ میزدم و از حالش با خبر میشدم. اما تو یک هفته دو سه بار اتفاق افتاد که کل تایم صبحونه رو من زنگ میزدم و عسل جواب نمیداد. و بعد یکی دو ساعت زنگ میزد میگفت شرمنده تو اداره بودم و با آقای کریمی حرف میزدم. ولی خوب برا من جای سوال بود که چ‌خبره که تو یک هفته چهار روزش رو عسل میره دفتر آقای کریمی؟ چرا تو دو سه سال اول برا تقسیم انقدر جلسه نداشتن.
رو همین حساب یخورده ته دلم نگران شدم. و فرداش که ب بهونه سرکار ساعت ۶ صبح زدم بیرون. رفتم نزدیکای اداره آموزش پرورش و اون دور و ورها پرسه زدم که اداره باز کنه. تقریبا دو ساعت و نیمی تو خیابون چرخیدم تا ساعت شد ۸:۳۰ حالا شاید ده دقیقه و یک ربع بالا پایین.

 
زنگ زدم ب عسل . جواب نداد. دوباره یک ربع بعد زنگ زدم . بازم گوشیرو ورنداشت. ساعت های ده اینا بود که خودش زنگ زد و بعد سلام و احوالپرسی . گفتم عسل کجایی چرا برنمیداری؟ گفت ای بابا از دست این اداره . هر روز آدم رو میخوان ، ‌‌‌‌جلسه بودم. این حرف رو در صورتی زد که من از صبح چشمم به دره ورود و خروج آموزش و پرورش بودم و رفتن عسل به داخل اداره رو ندیدم.
بهش گفتم مگه دوباره رفتی اداره. ؟ مثلا تعطیلات تابستونیه توعه. نصف شهریور ماهت رو تو توی اداره گذروندی. که گفت چیکار کنم بی برنامگی اداره است دیگه.
تو همین حرف ها بودیم یهو دیدم ۱۰۰ متر پایین تر از اداره عسل از یه پرشیا سفید پیاده شد و با قیافه خندون راه افتاد ب سمت اداره.
پرشیا حرکت کرد و جدا از انتظار من که فکر میکردم الان رد میشه میره. یهو پیچید تو حیاط اداره و دربون اداره هم جک درب رو براش زد بالا و باهاش خوش و بش کرد. اما من نتونستم چهره کسی که پشت فرمون بود رو ببینم. بعد داخل شدن اون . عسل هم از درب ورودی نفر که حراست داره رفت داخل.
 
من کلا گیج و منگ بودم که چ اتفاقی داره میوفته. بعد یهو با صدای عسل که پشت گوشی گفت فرهاد هواست کجاست گوشت با منه؟ ب خودم اومدم و گفتم آره آره . هواسم ی لحظه پرت کار شد ببخشید. بعد پرسیدم از ساعت چند رفتی اداره؟ امروزم مجبور شدی زود بیدار بشیا. عسل هم گفت آره بابا از ساعت ۸ صبحه اینجام. یه چند دقیقه دیگه میرم سمت خونه.
دیگه برام یقین شد که یه اتفاق های عجیبی داره میوفته. وگرنه چرا باید عسل به من دروغ بگه . چرا باید دو تا کوچه پایینتر پیاده شه و بعد جدا جدا برن تو اداره؟ اصلا اون ماشینیه کی بود که رفت تو اداره؟ کجا رفته بودن با هم؟
این سوال ها داشت مغزم رو منفجر میکرد
رو همین اصل تصمیم گرفتم که هر جوری شده ۱۰۰ در ۱۰۰ قضیه رو متوجه بشم. اونم با جزئیات.
اولین کاری که کردم برای داخل خونه دوربین نصب کردم. بعلاوه میکرفون برای شنود کردن.
 
دوم اینکه داخل ماشین هم دوربین و شنود و جی پی اس نصب کردم و سوم اینکه همه جوره و هر شب هر تایمی پیدا میکردم گوشیش رو چک میکردم.تو گوشیش چیزی پیدا نکردم
دو سه هفته ای هر چی دوربین ها و گوشی و اینارو چک کردم هیچ چیز مشکوک و غیر عادی ندیدم و دیگه یواش یواش این شک داشت از سرم میپرید و دوباره داشتم آروم میشدم و میوفتادم رو روال زندگی طبیعی که تایم صبحونه گفتم بذار یه زنگ به عسل بزنم و حالش رو بپرسم. چون کلاس هاش هم چند روزی بود شروع شده بود و اون روز روز آف و استراحتش بود.
دو سه هفته بود انقدر ذهنم درگیر بود که واقعا رفتارهام تلخ و بی حوصله شده بود. و ته دلم گفتم زنگ بزنم یخورده اول صبحی نازش رو بکشم و سرحال بشه.

 
زنگ زدم بعد چند بار بوق خوردن گوشیرو جواب داد. و پرسیدم خوبی عشقم اونم جواب داد و گفتم چ خبر که اونم گفت تازه بیدار شده و میخواد پاشه صبحونه بخوره . که در حال حرف زدن بودیم که یهو یه صدای مردونه اومد که با شروع کردن و گفتن دو سه تا کلمه یهو قطع شد . گفتم عسل صدای کی بود ، هول کرد و گفت هیچی . تلوزیون بود. باز در حین همون حرف زدن فکرم درگیر شد. اما خودم رو زدم ب کوچه علی چپ. و بعد قطع کردن سریع رفتم تو برنامه که بتونم آنلاین دوربین هارو چک کنم. یهو دیدم عه یه مرد چهارشونه و ورزشکار و تقریبا درشت اندام تو خونه هست . اما با سراسیمگی داره گوشیو سوئیچ و اینا و جمع میکنه که بره. در همین حین حرفاشونم میشنیدم که مرده میگفت مطمعنی شک کرده. که عسل جواب داد ، نه صد در صد ، ولی امروز رو برو بمونه برای یه وقت دیگه. ی موقع اگه شک کرده باشه و بیاد خونه زندگیم ب باد میره. اون مرتیکه که اسمش علی بود ، هی میگفت لعنت به دهانی که بد موقع باز شود. من تا فردا میمیرم که.
دیگه خوب تقریبا همه چی دستم اومده بود و فقط دنبال مدرک صد در صدی و دادگاه پسند باید میبودم.

 
یهو ب ذهنم اومد که زنگ بزنم یه کاری کنم که طرف بمونه. که البته کاشکی این کار رو نکرده بودم. چون من فکر کردم که قبلا هم با هم تو مکان بودن. ولی بعد ها فهمیدم که اون روز اولین بارشون بوده و هنوز کاری نکرده بودن.
اما خودم باعث شدم که طعم خیانت و شیرین یه کیر خیلی کلفت و دراز بشینه زیر زبون عسل. از طرفی هم عشقم دست خورده بشه.
خلاصه سریع زنگ زدم به عسل و گفتم عشقم یادم رفت بهت بگم . من تا یه ربع دیگه با ماشین شرکت باید برم سمت سئول. نمایشگاه بین المللی واسه اینکه بالا سره بچه ها باشم برای دیزاین غرفه و چیدمان غرفه.
 
یخورده هم با خنده و ناز کشیدن طبیعی ترش کردم که پرسید کی میای عشقم . منم گفتم معلوم نیست. چون نمایشگاه دو روز دیگه شروع میشه باید کارهارو تموم کنیم. مثل هر سال دو روز آخر چیدمان پدرمون در میاد انقدر شلوغیم. احتمالا شب برسم خونه. میخوای تو برو خونه مامانت اینا که حوصله ات سر نره‌ . اونم گفت اوکی ، بذار اول کارهای خونه رو بکنم بعد میرم. واسه غروب میرم. بعد قطع کردن تلفن سریع رفتم تو برنامه دوربین که تا برنامه باز شد مغزم سوت کشید. دیدم عسل پریده بغل اون مرتیکه و با دستاش دو طرف صورت یارو رو گرفته و دارن لب بازی میکنن. مرده هم دستاش رو گذاشته بود زیر کون عسل که نگهش داره. و عسل هم پاهاش رو قفل کرده بود دوره کمره مرده. عسل همیشه عاشق این مدل شروع کردن سکسمون بود.
باورتون نمیشه پاهام شل شده بود و مغزم کار نمیکرد. نمیدونستم باید چیکار کنم.

 
رفتم به سمت دفتر کارم و از خط تولید زدم بیرون که یموقع کسی نیاد سمتم برای سوالی چیزی و ببینه صفحه گوشیم رو.
رسیدم دفتر و نشستم پشت میزم و شروع کردم به دیدن فیلم سکسی و زنده زنم. که من همه ی زندگیم میدونستمش. و تا حالا کوچکترین خیانتی ، حتی از طریق نگاه کردن و هیز بازی و دید زدن زن های دیگه هم بهش نکرده بودم. در صورتی که هم تو شرکت و هم دو نمایندگیهای شرکت کلی طراح و منشی و فروشنده بود و خیلیهاشون انصافا بهم پا میدادن همیشه ، اما من توجهی نمیکردم و رد میشدم از کنارشون . البته که بیشتر ب خاطر موقعیت شغلیم بود که انقدر میچسبیدن بهم.
 
خلاصه همینطوری که عسل تو بغل اون مرده بود رفتن سمت اتاق خواب که من مجبور شدم شماره دوربین رو عوض کنم و دوربین دو رو نگاه کنم . رو همین اصل یه چند ثانیه ای رو از دست دادم. اما وقتی صفحه دوربین دو باز شد دیدم که طرف شلوار و شورت عسل رو درآورده و فقط یه تاپ نیم تنه تنش مونده. عسل رو طاق باز خوابونده رو تخت و خودش رو زانو نشسته پایین تخت و با صورت رفته لای پای عسل و داره با ولع کس و کون زنم رو میخوره و لیس میزنه. خدا نصیب نکنه . آدم اون لحظه واقعا گیج میشه و نمیدونه باید چیکار کنه. من واقعا لب مرز سکته و ایست قلبی بودم از ناراحتی و عصبانیت و دل شکستگی. اما نمیدونم چرا از طرفی هر بار دستم میرفت سمت فاق شلوارم . تا دستم ی کوچولو میخورد به کیرم. یهو راست میکردم. انگار که دارم فیلم سوپر میبینم.
حس خیلی عجیبی بود.
 
عسل دیگه داشت با دستاش سر طرف رو میکرد تو کسش. یه جوری سره اون حرومزاده رو فشار میداد رو کسش که آدم میگفت الان طرف لای پای عسل خفه میشه. همینجوری که یارو داشت کسش رو میخورد با انگشت شصتش هم داشت سوراخ کون عسل رو میمالید و هی تف میزد به دم سوراخ کون زنم.
که بعد چند دقیقه یهو عسل داد زد که علی تو رو خدا بکن. دلم کیر میخواد . کیر کلفتت رو میخواد. که علی هم نامردی نکرد و پاشد شرت و شلوارش رو با هم کشید پایین و کیرش عین فنر پرید بیرون. که عسل با دیدن کیر علی بدنش یه لحظه لرزید. و یهو گفت جووون . دیوث این چیه؟ این مال آدمیزاد نیست . با خنده گفت مطمعنی همش مال خودته. ؟ که علی ام گفت نه عزیزم کی گفته مال منه. ماله توعه. واسه جنده کوچولوی خودمه. واسه آب بیار ناناز خودمه. که عسل هم گفت . دیوث اگه برا منه زود باش بکن که دیگه دارم میمیرم.

 
علی هم شروع کرد سره کیرش رو میکشید لای چاک کس تنگ و داغ عسل و داشت با آب کسش کیرش رو آماده میکرد. که یهو صدای آخ گفتن عسل پیچید تو گوشم که بعدش گفت آرومتر وحشی. پاره ام کردی. دیوث اون همه کیر رو محکو فرو کرد تو کس عسل. بعد که عسل قاطی کرد ، یه چند باری آروم آروم عقب جلو کرد و بعد دوباره شروع کرد ب تلمبه زدن.
که عسل هم بالش تخت رو ورداشته بود و گذاشته بود رو صورت خودش و چنگ میزد ب بالش. فکر کنم برای اینکه صداش تو خونه و راه پله نپیچه این کار رو کرده بود. وای صحنه خیلی خیلی سکسی و هوسناکی بود. یه کیر تقریبا سیاه و یه هیکل درشت و چهارشونه برنزه شده داشت رو تن سفید زنم خودنمایی میکرد و فکر کنم ته کیرش میرسید به معده عسل انقدر دراز و کلفت بود. تا حالا این همه حشری بودن و چنگ زدن و وحشی بودن از عسل ندیده بودم. قشنگ عین بازیگرهای پورن شده بود ، مثل فیلم های پورن blacked . بعد چند دقیقه گاییدن تو اون پوزیشن که فکر کنم عسل یک بار هم ارضا شد. بهش گفت پاشه حالت داگی براش قمبل کنه. عسل هم سریع و خیلی با سرعت پاشد و پوزیشن درخواستی علی رو واسش آماده کرد.
 
قشنگ کس و کون رو داده بود بالا و یه مقدار پاهاش رو هم از هم باز کرده بود. واقعا صحنه دیوونه کننده و داغی بود. علی یه تف انداخت روی سوراخ کون عسل و سور خورد اومد رو ورودی کسش که یهو سره کیرش رو گذاشت و تا وسطها کرد تو کس زن من. اولش عسل یخورده خودش رو ب سمت جلو کشید . وگرنه علی ب قصد اینکه تا دسته جا کنه فشار داد. عسل گفت علی آروم دیگه. دیوث پاره ام نکن که. علی هم ب خاطر عسل چند باری کیرش رو آروم و آروم عقب جلو کرد و تا ته تو نمیداد. اما بعد یک دقیقه و حسابی تف مالی کردن کس و کون عسل و کیر خودش . دیگه جوری تلمبه میزد که صدای اصابت تخمهاش با پایین کس زنم رو میشنیدم. عسل هم که دیگه کم مونده بود روتختی رو پاره پوره کنه. فکر کنم تقریبا یه ده دقیقه ای تو همون حالت کس عسل رو گایید و عسل هم لابلاش دوبار ارضا شد و هی میلرزید. در حدی میلرزید که نمیتونست رو زانوهاش تو حالت داگی بمونه. یخورده شل میشد و میرفت پایین و دوباره علی دست مینداخت حالتش رو میزون میکرد و دوباره تو کسش تلمبه میزد. بعد اومد کیرش رو بذاره دم سوراخ کون عسل که قبول نکرد و گفت بخدا بخوای این کار رو بکنی بلند میشم. که علی هم از حرصش موهای عسل رو گرفت تو مشتش و هر چی زور تو بدنش بود رو گذاشته بود پشت کیرش و میکوبید تو کس عسل. که یهو داد زد دارم میام که عسل هم گفت درش نیار درش نیار دیوث بذار داغیش رو حس کنم.
 
علی با ی نره ی مردونه تمام عصاره ی نیم ساعت گاییدن عسل رو تو کس زنم خالی کرد و بعد هول داد رو تخت و تو همون حالت کیر تو کس ، خوابید روش. یه دقیقه بعد عسل گفت علی بلند شو له شدم آخه لامصب . بعد علی خندید و بلند شد و رفت دست شویی . اما زنم تو همون حالت دمر افتاده بود و انگار جون بلند شدن نداشت. علی که اومد عسل گفت علی آقا بیا کسم رو با دستمال پاک کن. الان بلند شم همه ی آبت میریزه زمین. که اون حرومزاده با خنده و یه حالت غرور خاصی گفت ای بابا . زنگ بزن فرهاد بیاد واست پاک کنه. من لطف کردم پرش کردم اونم بیاد خالی کنه. که یهو عسل با یه حالت تشر زدن و ناراحتی گفت. اصلا خوشم نیومد. و دفعه ی آخرت باشه اسم فرهاد رو تو این حالت میاری. حالا پاک میکنی یا نه؟ که علی هم دید اوضاع خرابه سریع دستمال برداشت و شروع کرد کس عسل رو پاک کردن و قوربون صدقه اش رفتن.
و بعد چند دقیقه خدا حافظی کرد و با دو سه تا لب گرفتن از خونه رفت بیرون.

 
من بعد ها فهمیدم که این علی حرومزاده که یک ساعت تو کس زنم تلمبه میزد . همون آقای کریمی اداره هستش.
اما من واقعا نتونستم اقدامی بکنم. با اینکه یه مدرک خیلی خیلی موثق دارم. اما هر بار که میخوام اقدام بکنم یا حتی به خود عسل بگم . انگار یه حسی جلو دهنم رو میبنده و من واقعا گیر افتادم تو همچین حالتی. یه حسیه بین شهوت و خود درگیری و و انگار هوس دوباره دیدن یه فیلم جدید. که فعلا تا حالا دوباره اتفاقی نیوفتاده. البته نیوفتاده که نمیتونم صد در صد بگم. تو خونه و ماشین که من دوربین گذاشتم نیوفتاده. اینکه بیرون از این دو جا باز هم عسل بهش کس داده باشه رو نمیدونم. اما این رو میدونم که از اون روز به بعد بیشتر عاشق عسل شدم و حتی فکر عسل و جنده بازیاش اینقدر حشریم میکنه که بدون اینکه به کیرم دست بزنم آبم میاد. از من میشنوین بذارین زنتون کس بده تا بفهمین لذت واقعی‌ ازدواج یعنی‌ چی‌. ..
 
نوشته: مهندس شق دردیان

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *