این داستان تقدیم به شما

سلام من نسترنم الان ۲۳ سالمه. میخام یه خاطره  بگم که منجر به این شد که با سکس آشنا بشم.
 
من یه دختر خیلی شیطون بودم . مامانم همیشه منو خوشگل میکرد مثل عروسک و همه دوسم داشتن چون سفید بودم و همیشه میخندیدم. تو اون سالا یه همسایه جدید واسمون اومد که یه خانواده بودن که عموی مجرد و جونشون هم باهاشون زندگی میکرد. من و‌دخترای خانواده خیلی زود باهم دوست شدیم و خونه ی همدیگه رفت و امد میکردیم یه روز بعدازظهر گرم تابستون یادمه مادرش و عموشون خواب بودن باباش هم سر کار بود ما دخترا هم تو حیاط بساطی پهن کرده بودیم و مشغول بازی که دوتا دخترا خوابشون گرفت منم حوصلم سر رفت رفتم تو اتاق.
 
با دیدن عموش زد به سرم که ببینم زیر شلوارش چیه که باد کرده اروم رفتم بالاسرش کش شلوارشو دادم پایین و کیرشو دیدم البته نمیدونستم چیه یا اسمش چیه تو ذهنم یه چیز مار مانندی بود که خوابیده ،یهو عموش چشاشو باز کرد و مچ دستمو گرفت منم که بشدت ترسیده خواستم گریه کنم که یهو با لبخند گفت نترس و در اتاق رو بست و گفت بیا خودم نشونت بدمش. منم تو ذهنم گفتم چقد ادم مهربونیه اشکامو پاک کردمو و نشستم کنارش شلوارو کشید پایین و کیرشو گذاشت تو مشتم گفت فشارش بده منم اروم فشار میدادم دیدم داره بزرگ میشه گفتم چرا اینجوری شد گفت خوشش اومده داره بزرگ میشه اگه هرروز بیایی فشارش بدی خیلی بزرگتر میشه ولی به کسی نگی بین خودمون بمونه گفتم باشه و بعدش لبامو  چند دقیقه بوس کرد و یه کمی هم زبون تو دهنم کرد که منم همکاری کردم و اونروز تموم شد.

 
یه روز که دوستام با خانواده شون رفته بودن مسافرت و‌من تو کوچه مشغول بازی بودم عموی دخترا صدام کرد گفت بیا بستنی و کلوچه خریدم بهت بدم منم با خوشحالی رفتم پیشش ،دوتا بستنی از فریزر درورد خوردیم موقع خوردن زبون میکشید روش گفت اینجوری بخور یاد بگیری منم تکرار میکردم وقتی تموم شد گفت زبون زدن به بستنی رو دیگه یاد گرفتی گفتم اره بابا گفت حالا امتحانت میکنم بینم راست میگی گفتم باشه.

 
شلوارشو کشید پایین و کیرشو داد دستم گفت فک کن این بستنیه میخای بخوریش منم اولش خجالت کشیدم ولی با حرفهاش منو راه انداخت یه کمی هم شکلات مایع از تو یخچال در آورد ریخت رو کیرش منم شروع کردم به خوردن و کیرش بزرگ و سفت میشد و اون اه و ناله میکرد بعد گفت منم می‌خوام تو ببینی که چقدر کلوچه خوردن بلدم بعدش با هم کلوچه بخوریم بعدش شورتمو در آورد و گفت ببین اونجات چقدر شبیه کلوچس منم کوسم کوچولو بود و سفید و بیمو یه کمی هم صورتی واقع شبیه کلوچه بود بعد گفت الان میخورم کلوچتو  ،اولش مقاومت کردم و گفتم زشته گفت نه چه زشتی من که دوستتم و این حرفها ،خلاصه از همون شکلات مایع ریخت روی کوسم و  شروع کرد به خوردن کصم یه حس های عجیبی داشتم ولی کم کم خیلی‌ خوشم اومد و  فکر کنم برای اولین بار ارضاشدم چون لرزیدم و بعدش بی‌ حس شدم و همینجور که به گوشه ی سقف بی‌ هدف نگاه میکردم و توی یه حالت خلصه بودم داشتم نفس نفس میزدم تا حالم بیاد سر جاش.
 
بعد دراز کشید روم و‌کیرشو میمالید به کصم بعد یهو ابش پاشید رو پاهام و کصم کلی بوسم کرد و اینبار زبونش رو تا ته میکرد تو حلقم و منم بی‌ اختیار زبونشو میمکیدم. یه بار دیگه آبشو پاچید رو صورتم و بعد منو برد و شست و یه مقدار پول داد بهم گفت برو واسه خودت خوراکی بخر و در مورد امروزم به هیچکس هیچی نگو ،منم خوشم اومده بود به هیچکس حرفی نزدم تا دو سال اونجا بودن چند بار دیگه هم بهم لاپایی زد  و کیرشو میمالید بهم آبشو همیشه میپاچید رو شکمم دو سه بارم تو صورتم..  یه روزم اون آخریا قبل از اینکه برن با انگشت و کرم ساویز کونمو باز کرد و بعدش کیرشو کرد توم و آبشو توم ریخت که خیلی‌ خوشم اومد…

 
بعد از اونجا رفتن و من بعدها فهمیدم جریان چی بوده با من کاری کرد که خیلی زود عادت به خودارضایی گرفتم ولی به جز سبزی فروش محل که فهمیده بود چیکار می‌کنم به هیچکس دیگه  ندادم تا زمانیکه ازدواج کردم و این خاطره موند برام و هنوزم به یادش خیس میشم.
 
 
نوشته: نسترن

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *