این داستان تقدیم به شما
سلام من سایه هستم ۲۶ سالمه قد۱۶۷سینهامم ۸۵ یکمم تپلم این داستان که میخوام تعریف کنم مربوط به یکماه پیشه
خواهرم که ۸ سال ازم بزرگتره ازمن زودتر ازواج کرد شوهر خواهرم یه مرد چارشونه و سفید وخیلی هم مهربون.از اول ازدواجشونم رابطش بامن خوب بود چندین بارم تا قبل ازدواجم خونوادگی میرفتیم بیرون حواسشم بهم بود وهوامو داشت شوهرم که الان یکساله تو پمپ بنزین کارمیکنه وقتی میاد اینقدر خستس که حال هیچ کاری رو نداره همش به خواهرم حسودیم میشد تویه مهمونی دخترونه که باهم بودیم یهو بحث سکس باشوهرامون باز شد همه حرف زدن ودرباره سکساشون گفتن الاخواهرم چون خیلی باحیاست خلاصه اونروز ۵.۶نفری دوره ش کردیم واونم تعریف کردکه شوهرش خیلی دوس داره که کسش رو بخوره اما خنگول راضی نمیشد وازاین حرفا خلاصه از اون روز دیگه من توحال خودم نبودم چون شوهرم کسمو نخورده بود همش توفکر این بودم که چجوری سعیدو راضی کنم که کسم رو بخوره البته چند باری دیدم که نگاهش بین پاهامه ولی من تا اون روز بروم نیاوردم بگذریم گذشت و حرف از ورزش کردن اومد تو خونه سعیدم بود اونم خیلی دوس داشت اما خواهرم چون میرفت سر کار وبعدش وقتی میومد خونه خسته بود وبچه داری میکرد وقت نداشت یهو پیش خودم فکر کردم الان بهترین موقع هست گفت سعید. سامان(شوهرم)هم اصلا پایه ورزش نیست بیا باهم بریم اونم گفت اگه سمیه(خواهرم) بیاد منم میام که خواهرم گفت من حال ندارم خواهرم یه شیفت صبح میرفت یه شیفت بعدازظهر که شیفت دومش تا۱۱شب سرکار بود پیش خودم این بهترین فرصته به سعیدگفتم اون موقع که سمیه شیفت بعدازظهره بریم ورزش که بعدش بریم دنبال خواهرم بیاریمش خونه اونم قبول کرد دیگه دل تو دلم نبود شبا به عشق اینکه کسم رو بخوره میخوابیدم ولی میترسیدم که سعید ناراحت بشه چون خجالتی بود خلاصه جوری شد که خواهرم شیفتش با شیفت شوهرم یجور هماهنگ شد که هردوتاشون شب سرکار بودن ما شروع کردیم به ورزش ۲روزی گذشت و من هی باخودم کلنجار میرفتم که چطوری نقشمو پیاده کنم تا اینکه سعید زنگ زد بریم ورزش اومد دنبالم و دیدم لباس ورزشی تنش نیست گفتم چرا لباس نپوشیدی گفت میریم خونه میپوشیم باورم نمیشد انگار همه چی داشت جور میشد خلاصه رسیدیم خونشون گفت توبشین توماشین من برم لباس بپوشم منم بهونه دسشویی گرفتم باهاش رفتم تو الکی رفتم تو دسشویی اونم رفت لباس عوض کنه اومد بیرون دیدم شلوار گرمکن پوشیده اما پیراهن نپوشیده وداره پشت به من باتلفن صحبت میکنه گفتم الان بهترین موقعس شلوارمو درآوردم وبعدش گرمکن و شورتمو یواش بهش نزدیک شدم همون لحظه تلفنش تموم شد یهو برگشت دید منو چشاش ۴تا شد منم فرصت ندادم فکر کنه پریدم روش خوابوندمش روتخت بهم گفت داری چیکار میکنی دیوونه شدی سریع رفتم روصورتش دستاشم زیر پاهام گرفتم جوری که نتونست حرکت کنه گفتم من میدونم که دوس داری کس بخوری گفت نه نمیشه و ازاین حرفا امان ندادم بهش کسمو گذاشتم رولباش
نمیخواست بخوره سرشو با دستام گرفتم فشار دادم به طرف کس تپلم گفت باید برام بخوری میدونم که مال سمیه رو میخوری باید کس منم بخوری میخواس اززیرم فرار کنه اما نمیتونست یکم ورجه وورجه کرد دید نمیتونه گفتم زود باش شروع کن اونم کم کم آروم شد وشروع کرد به لیسیدن کسم وااااییی داشتم روانی میشدم بالاخره به هدف رسیده بودم منم کل کسمو چپوندم تو دهنش انگار دنیا رو بهم داده بودن اونم که حالا راضی شده بود تند تند کسمو میخورد تو دهنش تلمبه میزدم یه ۱۰دقیقه ای که خورد تنم داشت میلرزید دوست داشتم آبمو بخوره چنگ زدم تو موهاش سرشو کشیدم طرف کسم همینجورتلمبه زدم که آبم داشت میمود فریاد زدم دهنتو باز کن سعیییید اونم باز کرد منم با تموم فشار آبمو ریختم توحلقش کسمم فشار دادم تو دهنش که نتونه بریزه بیرون اونم مجبور شد غورتش بده وااای انگار تو بهشت بودم آبمو خورد شهوت تموم وجودمو گرفته بود کسمو از تو دهنش درآوردم اما نذاشتم بلند شه گفت بسه دیگه پاشو اما من نمیخواستم کسم مالیدم به کل صورتش دست وپا میزد پاشه من که حسابی حشری شدم گفت چته جنب نخور گفت کارتو که کردی بسه دیگه با این حرف بیشتر حشری شدم دوباره کسمو گذاشتم تو دهنش گفتم هنوز آب کسم تموم نشده دکباره تو دهنش تلمبه زدم اونم وقتی دید نمیتونه فرار کنه مجبور شد بخوره کسمو ۵دقیقه ای شد دوباره دیدم آبم داره میاد گفتم باز کن دهنتو اونم باز کرد منم آب کسم رو خالی کردم تو دهنش دیگه کامل ارضا شده بودم خواستم پاشم دیدم نخورده آبمو گفتم یالا غورتش بده وگرنه دوباره مجبورت میکنمااا دیدم نمیخوره نشتم رو لباش که نتو نه نفس بکشه اونم با یه غوووورتتت گفتن آبمو برد پایین ااااووووف کلی حال کردم دیگه بی حال شده بودم ولو شدم رو تخت سعید پاشد رفت بیرون منم یکم حالم جا اومد پا شدم لباسمو پوشیدم رفتم تو حال دیدم میخواد آب بخوره رفتم لیوان رو ازش گرفتم نذاشتم وگفت اینهمه آب خوردی نمیزارم رو آب کسم که خوردی چیزی بخوری خلاصه نشستیم رو مبل دیدم خجالت کشیده رفتم تو بغلش لباشو بوسیدم اونم لبامو خورد منم کلی ازش تشکر کردم و گفتم بهترین ورزش رو امشب کردم اونم خندید خلاصه رفتیم بیرون یه چرخی زدیم و بعدش رفتیم دنبال خواهرم باهم رفتیم خونه بابام اونشب خواب اونجا بودیم اما سعید رفت خونه آخر شب تو تلگرام باهم چت کردیم بازم ازش تشکر کردم و پرسیدم حالش خوبه اونم گفت آره قند تو دلم آب شد بهش گفتم آب کسم بهت ساخته ها اونم شکلک خنده برا فرستاد وگفت آره انگار ایندفعه میخوام بهش یه حال بدم که تلافی اونشب و بکنه چون اونشب وقت نبود که سکس کنیم
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید