این داستان تقدیم به شما

سلام اسمم بهنوش و قدم 172 سانت و وزنم 65 کیلو، سینه ها و باسن خیلی خوشگلی دارم و ارثی هستش، حمید دو سال خواستگارم بود، بالاخره بعد از دوسال تمام شرط های بابام رو قبول کرد و ازدواج کردیم، شب عروسی همه اش میگفت بالاخره مال خودم شدی چشم عسلی، نمیزارم حتی یه لحظه ازم دور بشی،
من با این قد و هیکل و پوست سفید و چشمهای عسلی تو کل فامیل حمید زبون زد شدم، همه زن ها و دختراشون پشت سرم و جلو روم میگن هیکل بهنوش عالیه و بهنوش فلان و بهمان
دوسال پیش حمید رفت چابهار واسه ماموریت، منم تو خونه تنها بودم، خونه ویلایی دو طبقه که طبقه بالا پدر شوهر و مادر شوهرم هستن، مادرشوهرم وقت دکتر داشت و با شوهرش رفت، زنگ زدن درو باز کردم برادرشوهرم بود، حدود 10 سال ازم بزرگتره، بفرما زدم اونم اومد تو، تا چایی براش گذاشتم شروع کرد از هیکلم تعریف کردن، اول خجالت کشیدم اما بعد با ناراحتی گفتم: آقا وحید زشته، لطفا تشریف ببرید، از این به بعد هم وقتی حمید نیست اینجا نیایید

بلند شد و اومد بازوهامو کشید و گفت وقتی جرت دادم یاد میگیری واسه من تعیین تکلیف نکنی
بعد منو خوابوند زمین و به زور شروع کرد بوسیدنم، هرچی تقلا کردم فایده نداشت، بلوزم تو تنم جر داد و شروع کرد چنگ زدن سینه هام، از درد نفسم برید که دامن و شورتمو کشید پایین، تا خواستم بجنبم نشست رو پاهام و دوتا سیلی زد رو شکمم که اشکم دراومد، از درد به خودم میپیچیدم که چنگ زد تو موهامو بردم تو اتاق، به شدت پرتم کرد رو تخت که گردنم صدای بدی داد و جیغم دراومد، بعد از گیجی من استفاده کرد و لختم کرد، شلوار و شورت خودشم درآورد و نشست وسط پاهام ، چنان سیلی زد رو کسم که پاهامو جمع کردم التماس کردم توروخدا نزن، جوون بچه ات ، گفت یا آروم میگیری یا اینبار میزنم تو دهنت، و یه سیلی دیگه زد رو شکمم، گفتم باشه باشه، غلط کردم، اشکام هم عین سیل میومد، شروع کرد به خوردن سینه هام، بعد هم ازم لب گرفت، دوباره نشست بین پاهامو شروع کرد به مالیدن کسم، خواستم دستشو بگیرم که مچمو پیچوند، از درد جیغ میزدم، یه نشگون هم از کسم گرفت که تا جیگرم تیر کشید، بعد گفت بتمرگ سرجات تا نکشتمت، و شروع کرد مالیدن و انگشت کردن کسم، وقتی دید خیس نمیشم یه تف زد رو کسم و کیر بزرگش رو به زور فرو کرد داخل، حس میکردم پوست دیواره کسم رفت، یه چند لحظه نگه داشت و بعد شروع کرد تلمبه زدن، همزمان سینه هامو و پهلو و شکممو چنگ میزد، بعد گفت قمبل کن، از درد و ترس برگشتم، خواست کونم بزاره که انقدر تکون خوردمو جیغ زدم نزاشتم، چندتا سیلی زد رو کونم و بیخیال شد و از پشت دوباره انداخت تو کسم، کیرشو تا خایه فرو میکرد داخل، بعد کلی مدت ارضا شد و آبشم ریخت داخلم بیشرف
بعد افتاد رو کمرم، نفسش که دراومد بلند شدو رفت سراغ لباساش، من همونطور دمر گریه میکردم، یه کم بعد صدای دراومد و فهمیدم رفت، مجبور شدم یه هفته به بهانه مریضی بابام برم خونه پدرم تا کبودی های تنم خوب بشه، حمید هم بنده خدا هرچی میومد طرفم پسش میزدم، یک ماه بعد برادرشوهرم گفت ازم عکس داره، عکس کونمو برام فرستاد، و تهدید کرد که به حمید میگه من با کس دیگه بودم، حمید هم خیلی رو من غیرتیه، بفهمه منو و خودشو میکشه، الان دوساله وحید بیشرف دور از چشم حمید منو میکنه، منم مجبور شدم به حمید کون بدم تا جا باز کنه وگرنه اون بیشرف اگه اولین نفر کونم میزاشت مطمئنا جرم میداد، حتی مطمئن نیستم دخترم بچه وحیده یا حمید، چون تو اون دوران هردوشون تو یک هفته هرکدوم سه بار منو کردن

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *