این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان… میخوام داستان زندگی خودمو خیلی کوتاه تعریف کنم، من الهام هستم پنجاه ساله، دوتا دختر دارم که هر دو ازدواج کردن، من با شوهرم سی سال زندگی کردم و از اولش باهم جور نبودیم و حتی سکس خوبی هم نداشتیم، طوری که ما بیست سال بود اتاقمونم جدا بود و شاید هفته ای یکبار یک سکس ده دقیقه ای میکردیم و من اصلا دوست نداشتم ارضا بشم فقط شوهرم کار خودشو میکرد و میرفت میخوابید، تو این سالها اصلا سکس برام جذابیتی نداشت و فقط فکر و ذکرم بچه هام بودن، بعد از ازدواج بچه هام خیلی تنها تر شدم و سعی کردم با کلاس های مختلف خودمو سرگرم کنم، ی کلاس یوگا میرفتم که تو یک خونه ای تو الهیه بود خونه خیلی بزرگ و باحال بود با حیاطی پر از درخت، نازنین مربی یوگا با شوهرش اونجا بودن و تقریبا هم سن بودیم، ده دوازده تا شاگرد داشت و هفته ای دو روز میرفتم، شوهرشو اصلا نمیدیدم اونجا که میرفتم، ولی شنیده بودم دکتره و مطب داره، کلاس ما صبح ساعت ده بود، یک روز رفتم زنگ زدم شوهرش اومد دم در تعجب کردم، ی مرد پنجاه ساله ولی خیلی خوش هیکل و به نظر جوونتر، ی تیشرت سبز تنش بود با شلوار گرمکن تنگ، مات و مبهوت نگاه میکردم، منی که اصلا تو فاز سکس نبودم تو این سالها ولی یک دفعه ای یک جوری شده بودم، خلاصه گفت الهام خانم نازنین رفته هند پیش دخترمون و به همه شاگردا تو تلگرام پیام داده ولی ظاهرا شما آنلاین نشدید پیام رو ببینید، منم گفتم که اینطور، پرسیدم کی میان نازنین جون اونم گفت دقیقا نمیدونم و از این حرفا بعدش گفت چرا تشریف نمیارید داخل تا ی نوشیدنی یا چایی در خدمت باشیم، منم فهمیدم برم داخل ترتیبمو داده ولی ی حسی گفت برم، رفتم تو پذیرایی نشستم و شربت آلبالوی خنک آورد و نشست روبروی من و از هر چیزی صحبت کردیم و تقریبا کم کم رسوند به مسائل جنسی، منم گرمم شده بود گفت چرا لباستو در نمیاری راحت باشی منم تو رودروایسی در آوردم با تاپ و شلوار نشستم، نگاهش روی سینه و رونم بود که خیلی توپره، گفت من با نازنین چند سال میشه سکس ندارم و از هم طلاق گرفتیم فقط بخاطر اینکه بچه ها متوجه نشن پیش هم زندگی میکنیم، منم از زندگی خودم گفتم که رابطه باشوهرم چطوره و از سکس خوشم نمیاد، اونم گفت بهت میاد خیلی سکسی باشی، گفتم مگه سکس چیه که مردا انقدر دنبالشن، گفت سکس خوب داشته باشی متوجه میشی گفتم نمیدونم شاید، گفت دوست داری با من تجربه کنی، از اینکه راحت حرف میزد خوشم میومد، گفتم من متاهلم آخه، گفت یکبار تجربه کنی قول میدم خوشت بیاد، دیگه نذاشت حرف بزنم اومد بغلم کرد بلندم کرد رو دستش لب تو لب شدیم همونجوری منو برد رو تخت خوابید روم شروع کرد لب و گردنمو خوردن برام حس جدید بود تا حالا با شوهرم اینجوری داغ نشده بودم نمیدونم چرا الان اینجوری شدم، تاپمو درآورد سینه هام رو کرد تو دهنش چنان میخورد که داشتم بی هوش میشدم، شلوار و شرتمو کشید پایین زبونشو گذاشت روی کوسم با اولین لیس ارضا شدم اونم چه ارضایی مست شدم، بلند شد شلوار و شرتشو در آورد واااای چه کیری داشت نا خواسته بلند شدم کیرشو کردم دهنم، من تا حالا مال شوهرمو نخورده بودم، ولی این ی چیز دیگه بود، کمی خوردم بعد منو طاق باز خوابوند پاهامو داد بالا کیرشو دم کوسم بالا پایین کرد ی دفعه فرو کرد تو کوسم دوباره ارضا شدم وااای، کمی صبر کرد بعدش شروع کرد به تلنبه زدن، خیلی برام لذت بخش بود، بعد از پنج دقیقه برگشتم حالت سگی از پشت کرد تو کوسم شروع کرد محکم زدن منم داشتم حال میکردم، ده دقیقه بعد دوباره ارضا شدم اونم کشید بیرون آبشو ریخت روی کونم خیلی داغ بود، افتاد کنارم بغلم کرد لب تو لب شدیم گفت خوشت اومد عزیزم منم گفتم تا حالا اینجوری لذت نبرده بودم، گفت حالا نظرت چیه، میای هر روز بکنمت، گفتم خیلی دوست دارم ولی شوهرمو چیکار کنم، گفت طلاق بگیر با هم ازدواج کنیم، گفتم باید فکر کنم، خلاصه اونروز برگشتم خونه فردا دوباره رفتم تا غروب دو سه بار سکس کردیم، بعد از یکی دو هفته راضیم کرد کونمو هم فتح کرد، هنوز باهمیم و اون اصرار میکنه که جدا بشم، منم واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم……
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید