این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان
خاطره ای که واستون میگم برمیگرده به سه سال پیش زمانی که من دریکی از شهرستان های کوچیک جنوب شرق دانشجو بودم!
عرفانم با قد ۱۸۱
چندماهی بود که با دوس دخترم کات کرده بودم و بعد اون سرم گرم درس و رفیق بازی بود تو دانشگاه تا اینکه همه چیز از ی تماس شروع شد!
اینم بگم من و دوستام بخاطر محدودیت هایی که تو خوابگاه بود خونه دانشجویی گرفته بودیم واسه راحتی بیشتر،تو خونه نشسته بودم دم دمای غروب بود که شماره غریبه ای رو گوشیم افتاد!جواب دادم دختر بود! از همون اولش سلام و احوالپرسی گرررم شک کردم و هول شده بودم ولی خودمو نباختم شروع کردیم حرف زدن ولی لو نمیداد کی هست و منم همش تو این فکر بودم که یا دوس دختر قبلیم که میخواد یدستی بزنه بهم یا اینکه دخترا دانشگاه دور هم جمع شدن واسه مسخره بازی و اذیت کردن و اتو گرفتن!
کم کم که بیشتر تلفنی حرف زدیم و اینکه زیاد بهش تیکه مینداختم و اونم میخندید چون خیلی شوخم،فهمیدم ازین دخترای ساده سادس و تا حالا با کسی نبوده ولی دلش میخواد با کسی باشه یا بقول دوستان کونش میخاره!خخخخ،حرف زدنامون بیشتر شد تا اینکه حس کردم داره وابسته میشه و ازش فهمیدم که دختر چادری هست و ازونایی که زیر ذره بین نیستن و کسی زیاد تو نخشون نیس،قرار شد تو محوطه دانشکده همو ببینیم فقط واسه بار اول منم پیش خودم فکر میکردم ازین دخترای چادری زشت هست که کسی نگاشونم نمیکنه چ برسه تو کفشون باشه!روز قرار رسید و من همون جایی که گفته بود ایستادم و دیدم از بین اون همه دختر یکیشون خندون داره سمت من میاد و دقیقا از کنارم رد شد و بعدش اس اومد واسم که دیدی؟!!باورم نمیشد که این دختر سفید توپر اون باشه!نظرم عوض شد و بیشتر بهش اهمیت دادم.
چند روز گذشت و طبق معمول داشتیم تلفنی حرف میزدیم که من پیله شدم که الا و بلا باید بیای خونه پیش خودم من بیرون نمیام چون شهر کوچیکه و همه دانشجوها همدیگرو میشناختن و زود تو دانشگاه میپیچه!چون شهری مذهبی بود و خیلی گیر میدادن برادران اهل کلانتری و دوستان بسیجی!
بالاخره راضی شد و با هزار مکافات اوردمش خونه قبلش صب رفته بودم حموم و کلی خودمو تمیز کردم، و پذیرایی دانشجویی هم آماده بود،بالاخره زنگ در بصدا دراومد و من از هیجان تپش قلب گرفته بودم
درو باز کردم دیدم ی حوری پشت در بود با لبخند سلام کرد و چون خیلی بخودش رسیده بود خیلی خوشگل شده بود.جوابشو دادم و گفتم سریع بیا تو کسی نبینه ی نگاه انداختم تو کوچه و درو قفل کردم،خیلی خجالت میکشید و رفت ی گوشه نشست و استرس تمام وجودشو گرفته بود منم سعی کردم طبق معمول بخندونمش تا راحت باشه و احساس ترس نکنه.ازش پذیرایی کردم و نشستم کنارش.آروم دستمو گذاشتم رو دستش دااااغ داااااغ بود شروع کردم کف دستاشو بوسیدن و آروم نوازشش کردن روسریشو انداختم و شروع کردم بازی کردن با موهاش!با پشت دست لپاشو نوازش میکردم با انگشت شست لباشو آروم میمالیدم کم کم داغ میشد و ا
سترسش میریخت و شروع کرد همراهی کردن!صورتمو گذاشتم رو گردنش چشماشو بست و از ته دل آهی کشید و محکم منو به آغوش کشید نقطه نقطه گردنشو مکیدم و بوس کوچولو میکردم افتاده بود به نفس نفس.
کم کم اومدم پایین و سینه هاشو اروم دست میزدم از رو مانتو اصلا ممانعت نمیکرد و خوشش اومده بود مانتوشو کندم و ازش خواستم رو کمر دراز بکشه و خودمم رفتم رو سینش ی تاپ تنش بود فقط از زیرش شکمشو میمالیدم و نقطه به نقطه و با حوصله شکمشو میخوردم زبونمو آروم تو سوراخ نافش کردم و بازی میدادم کم کم صدای نالش بیشتر شد مست مست شده بود،تاپشو کند سینه های کوچولو دخترونش پیدا شدن!
اروم سینه هاشو میمالیدم و شروع کردم خوردن ی ربع ساعتی رو ممه هاش زوووم بودم طعم خوبی داشت زهرا فقط نفس نفس میزد و به التماس افتاده بود
رو کمر خوابیدم و گفتم بیا رو سینم شروع کن خوردن بالاتنم حرفه ای نبود ولی گرمی و خیسی لباش آتیشمو دوچندان میکرد.همونطور که رو سینم بود دستم رفت رو کونش فقط ی لبخند زد گفتم مال خودمه خندش گرفت از کونش بگم ی کون گوشتی و تپل و نرم و سفید زیر چادر!
لبام قفل لباش بود و دستام تو شورتش کسش خیسه خیس شده بود،تو همون حالت شلوار و شورتشو همزمان کشیدم پایین ی لحظه جا خورد و ممانعت کرد ولی داااغ بود از خجالت سرشو انداخت پایین.رو شکم خابوندمش و بالشت گذاشتم زیر شکمش و گفتم عزیزم اولش یکم درد داره فقط ی دقیقه تحمل کن دردش میخوابه بعدش فقط لذت میبری حرفامو گوش میداد تو خونه دانشجویی غیر از وازلین هیچی گیر نمیاد?
شروع کردم مالیدن کونش از هم باز کردم که سوراخش دیده شد انگشتمو پر وازلین کردم و مالیدم در سوراخ و قشنگ چربش کردم.انگشتمو فشاردادم داخل از جاش پرید خیلی تنگ بود.کم کم عادت کرد به انگشت دستم و توش جلو عقب میکردم تا خوب جا باز کنه و آماده بشه
کیرم داشت از شق درد میترکید!با وازلین چربش کردم و شروع کردم مالیدن کیرم رو خط کونش وااای چ لذتی داشت زهرا هم خوشش اومده بود و بیشتر باز میکرد سرشو تنظیم کردم روسوراخ و یدفه فشار دادم تو ی جیغی کشید و خواست خودشو بکشه جلو که محکم گرفتمش هرچی تقلا خورد نتونست اشک چشماش جاری شد تا نصفه توش بود وااااای چقد داغ و نرم و تنگ بود گذاشتم یکم بیشتر جا بازکنه و تا دسته فشارش دادم که صدای آه درد همراه با لذت ازش بلند شد اروم شروع کردم به تلمبه زدن آه و اوه زیاد میکرد ولی لذتم داشت واسش تا اینکه لرزید و فهمیدم ارضا شد منم بعد از دو دقیقه کل آبمو ریختم تو کون زهرا باور
م نمیشد اینقد آبم ازم دربیاد شاید چون خوب ارضا شدم شروع کردم بغلش کردن و بوسیدنش خودشو تو بغلم رها کرد خیلی خسته بود بعد از یک ساعت خوابیدن بیدارشد و گفت باید برم تا به تایم خوابگاه برسم تا دیر نشده و به خانوادم زنگ نزنن!
بعد ازین شروع شد برنامه های من و زهرا دختری از جنوب شرق!
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: عرفان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید