این داستان تقدیم به شما
سلام
اسمم خاطره س، 31 سالمه و شوهرم 39 سالشه، 11 ساله ازدواج کرد یم
قدم 173 سانته و وزنم 66 کیلو، تو نگاه اول لاغر و کشیده ام، اما باسن و پاهام توپر و قشنگه، چون ورزش میکنم
اما سایز سینه هام 70 هست، شوهرم عاشق هیکلمه و سه سال خواستگارم بود، منم بعد از ازدواج عاشقش شدم و تقریبا هفته ای 5 یا 6 بار سکس داریم، هردو مون فوقالعاده داغیم، حتی گاهی من دلم بیشتر میخواد که شوهرم مجبوره قرص و کاندوم تاخیری استفاده کنه…
خلاصه اینکه من تا به حال بدون اجازه همسرم کاری نکردم، چون منو الکی محدود نمیکنه و به نیازهامم جواب میده، از شانس من همسرم کارشو از دست داد و مجبور شد بره جای دیگه واسه کار که بهش ماموریت های چند روزه میدن، منم خیلی سختمه اما تحمل میکنم،
تا اینکه تابستون با خانواده برادرشوهرم رفتیم شمال، این برادرشوهرم از همه بزرگتره و 45 سالشه، خیلی ساکت و سرده و منم خیلی ازش حساب میبردم، زنش هم قشنگه و کارمنده و یه پسر دارن، خلاصه یه سوییت مال یکی از فامیلا دستمون بود که دوتا اتاق داشت، یه روز آرش رفت شنا، منم رفتم حموم، دیدم یکی زد به در گفتم بله؟
جاریم گفت ما داریم میریم بیرون درو قفل میکنیم گفتم باشه، اومدم بیرون و رفتم اتاق خودمون داشتم کرم دست و صورتمو میزدم که صدای دراومد، از تو اتاق گفتم آرش تویی؟؟؟ جواب نداد یهو در باز شد برادرشوهرم اومد تو، منم فقط یه حوله دورم بود، گفتم: واییی، دویدم سمت تخت که برم زیر روتختی، فکر کردم اشتباه کرده یا فکر کرده لباس تنمه، یهو دیدم اومد پتو رو کشید و پای منم کشید، که حوله ام باز شد، جیغ زدم که محکم یه چک زد رو شکمم، از درد تو خودم جمع شدم که شلوارش رو بلز کرد و درآورد، منم اصلا شوک شده بودم باورم نمیشد سجادی که همه روش قسم میخوردیم این کارو کنه، تا اومدم از
اون ور تخت برم پایین کمرمو گرفت و خوابوندم رو تخت، دروغه اگه بگم اصلا بهش فکر نکرده بودم، همیشه فکر میکردم اونم با زنش مثل من و آرش داغن یا نه، اما فکر نمیکردم یه روز بخواد منو بکنه، دستشو سعی کردم بگیرم و گفتم نکن، توروخدا ولم کن
گفت خفه شو تا پاره ات نکردم و یه سیلی دیگه زد رو سینه ام که اشکم دراومد، به زور پاهامو باز کرد و خوابید روم، یه زانوشو گذاشت وسط پاهام که نتونم ببندمش و با یه دست گلومو گرفت که داشتم خفه میشد، وقتی داشتم واسه خفگی دستاشو کنار میزدم کیرشو به زور کرد تو کسم، گردنمو که ول کرد شروع کردم نفس کشیدن، که دستامو برد بالا سرمو و خوابید روم، شروع کرد به وحشیانه تلمه زدن و خوردن گردنم، وسط آه کشیدناش و تقلا کردن های من میگفت: آههههه،…. چه داغی توله… آهههه.. آههه… چند ساله که تو فکرتم …… آهههه…هوممم…. بیا…بیا… دارم میکنمممت …. آهههه….جوووون…. تو هم خوشت میاد نه…
.. اوووففف….. آهههه
هرچی التماسش میکردم فایده نداشت، کم کم بدنم تحریک شد ، خیس شدم، و دروغه اگه بگم لذت نداشت، دیگه مقاومت نکردم، واقعا من ذلیل سکسم ، فکر به اینکه یکی غیر آرش داره میکنتم بیشتر داغم میکرد، کم کم ناخودآگاه آهه میکشیدم، که یکی زد رو سینه هام و تا ناله کردم برم گردوند و از پشت گذاشت کسم، بعد موهامو گرفت و گردنمو عقب کشید، یه کم دیگه کسمو کرد که ارضا شدم، بیحال زیرش بودم که شروع کرد انگشت کردن کونم و گفت : لیلا میگه قرص میخوری توله، آره؟ میخوام آبمو بریزم داخل کس خوشگلت، بعد هم ارضا شد و واقعا آبشو ریخت داخلم. یه چند لحظه کیرشو نگه داشت که تو کسم دل دل میزد
بعد هم کشید بیرون و لباسشو برااشت و رفت، منم از ترس آرش بلند شدم و خودمو جمع و جور کردم، دوباره دوش گرفتم
بعد یه ساعت آرش اومد و گفت سجاد و لیلا منتظرن بریم ناهار، نمیدونم زنشو چطوری پیچونده بود، چون تا آخر سفر من زیاد حرف نمیزدم و بدون آرش هم تنها نمیموندم، هنوز هم گاهی یواشکی منو دستمالی میکنه که کاری از دستم برنمیاد، اما قسم خوردم دیگه نزارم اون اتفاق بیوفته، میدونم لذت بردنم از اون ماجرا خیانته اما واقعا دست خودم نبود
نوشته: خاطره
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید