این داستان تقدیم به شما
باسلام من اسمم آراز هست الان ۲۹ سالمه. داستان ما برمیگرده به ۱۴ سال پیش اونموقع من ۱۵ سالم بود و زنداداشم با داداشم نامزد بود و زنداداشم از من ۳ سال بزرگتر بود ۱۸ سالش بود. قیافش اونقدر خوشگل بود که من از بچگی وقتی میدیدمش دلم می لرزید…
اونقدر دوسش داشتم که جای توصیف نیس. اونم همیشه میگف کاش یه پسر داشتم مثل تو باشه سر به زیر خجالتی. منم که عاشقش بودم همیشه پیشش خجالت می کشیدم اینم بگم زنداداشم یه اندام عجیبی داشت پوست سفید و کون خیلی خوش فرمی داشت وقتی با شلوار جلوم راه میرفت من دیوونه میشدم ولی جرعت نگاه کردن نداشتم دزدکی دیدش میزدم. آقا بلاخره اینا بچه دار شدن و رفت و آمدمون خیلی کم بود تا اینکه من تو شهر تهران واسه دانشگاه قبول شدم وقتی رفتم دانشگاه خیلی دلم واسش تنگ میشد تا حدی که شبا گریه میکردم بخاطرش. واسه همدیگه پیام جوک و خنده دار میفرستادیم وقتی از تهران می یومدم خونه واسه دیدنش بال بال میزدم. یه شب وقتی تو خونه دانشجوییمون بودم دلو زدم ب دریا به زنداداشم پیام زدم که زنداداش من خیلی ادم کثیفی ام. بهم پیام داد چرا چیشده آراز. اونقدر اصرار کرد منم گفتم زنداداش مگه میشه ادم عاشق زنداداشش بشه. خواست منو نصیحت کنه که نمیشه و اینا گفتم من عاشقت شدم اگه به کسی بگی خودمو می کشم ازش قول گرفتم که به کسی نگه ولی خیلی می ترسیدم به داداشم بگه. بهم گفت دیوونه وقتی بیای خونه ریشاتو می کنم به شوخی. وقتی از تهران اومدم خونه گوشمو گاز گرفت. یه روز وقتی خونشون تنها بود رفتم پیشش بهش گفتم میشه عکس های زمان عروسیتو بیاری باهم نگاه کنیم خلاصه وقتی عکسارو باهم نگاه میکردیم صورتش کنار صورتم بود داشتم دیوونه میشدم
اون روز گذشت بعد چن روز اونا خونه ما بودن شب رو موندن خونه ما همه کنار هم خوابیده بودیم پای زنداداشمم درست بالا سر من بود همه جا تاریک بود به خودم جرعت دادم لبامو بردم روی پاهاش جوری که نفسام به پاهاش میخورد دیدم اونم داره از شدت هوس پاهاشو بهم میماله به خودم جرعت دادم دستمو گذاشتم رو انگشت پاهاش بازیش دادم دیدم خوشش میاد وقتی دستم برد لای کوسش زود دستمو پس زد نزاشت. وقتی صبح شد بهم پیام داد ظهر بیا خونمون کارت دارم اونقدر خوشحال بودم که نگو. وقتی رفتم خونشون باهام لب رفت داشتم از خوشحالی می مردم. منی که از بچگی آرزوم بود دست به بدنش بزنم الان دارم باهاش لب میرم. بعدش مهمون اومد نتونستیم کاری کنیم. بعد چن روز رفتم خونشون دیدم تنهاس بهش التماس کردم بزار یکم کوصتو بخورم تا حالا از نزدیک کوص ندیدم زنداداش. گفتم فقط باز کن لاقل ببینمش وقتی شلوارشو کشید پایین نگاه کنم مثل دیوونه ها سرمو کردم وسط پاهاش ایوای دارم چی می بینم یه کوص خیلی سفید و خوشگل تو عمرم فک نکنم کوص خوشگلی مثل اون باشه مثل دیوونه ها خوردم خوردم دیدم خودم دو بار ارضا شده بودم دیدم زنداداشم ارضا شد دهنم اوووف چه کیفی داشت. داشتم از خوشحالی بال درمی آوردم ولی اون روز نتونستم سکس کنم بعد چن روز باز دوباره رفتم خونشون تا خواستم واسش بخورم ارضا شدم اونم اصرار میکرد آراز تورو خدا بکن تو کوصم منم نمی تونستم هم خجالت می کشیدم و هم ارضا میشدم زود. سرتونو درد نیارم سر یه مسئله ای ما خانوادمون باهم قهر کرد یه دو سه سالی. بعد سه سال دوباره باهم حرف زدیم اولین دفعه ای بود که باهم بعد چن سال قهری حرف میزدیم که بهش پیشنهاد دادم بیام خونتون واسه سکس ،اولش گفت نه بعد که دید من اصرار دارم گف باشه بیا ولی فقط یه کمی مالیدن و بوسیدن. منم که دیوونش بودم وقتی رسیدم خونشون تو حیاط شروع کردم ب لب گرفتن و خوردن اون سینه های سفید برفیش.
الان که دارم این داستانو می نویسم واستون دو باره ارضا شدم. خلاصه لب گرفتیم شروع کردم به خوردن سینه های ۸۵. اوووف چقدر سینه هاش سفیدو خوشگل بود بوش میکردم مست میشدم خلاصه با اصرار شلوارشو کشیدم پایین اولش خواستم بزارم کون سفیدش که از بچگی دیوونه اون کونش بودم وقتی کونشو دیدم داشت بدنم می لرزید اونقدر کونش خوشگلو خوش فرمه که دیوونم میکنه. خلاصه نزاشت بزارم کونش کردم کوصش با ۱۰تا تلمبه خالی کردم تو کوصش اونم عصبانی شد با سیلی زد رو پیشونیم ولی بعدش ازم معذرت خواهی کرد حالا بعد اینهمه سال بازم باهم سکس داریم ولی اینبار هردفعه از کون خوشگلش هم می کنم یه آه و ناله ای می کنه که دیوونه میشم خودشم از کون حال کردنو خیلی دوس داره. منم عاشقشم هر روز آرزو می کنم کاش زنم بود. ..
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید