این داستان تقدیم به شما
باسلام خدمت شماعزیزان این ماجرایی که امروز براتون میگم برای اولین باره که پس از این همه سالی که رو سینه من سنگینی میکردو من مجبور بودم با این موضوع کنار بیام…
دوستان فکر کنم من تنها برادری هستم که خواهرش رو جلوی چشماش به بدترین وضع ممکن و با زور و خشونت مورد تعرض قرار دادن خواهرم رو جلوی چشمام بهش تجاوز کردن و من تنها نظاره گر بودم و یدتر اینکه مجبور شدم سالها این درد رو توسینه ام نگه دارمو و هر روز خودمو دادگاهی کنمو و هر روز بایت اون بی غیرتیمو و زبونیم مجازات کنم و البته که با وجودیکه همیشه دوست داشتم با درد و دل کردن با یک دوست خودمو و عقدهای حقارتی رو که رو دلم تلنبار شده بود رو سبکتر کنم ولی مجبور بودم باهاش کنار بیامو و صادقانه جرات بازگو کردنش را برای کسی نداشتم چون از تبعات افشای این راز میترسیدم و آبروی خواهرم و ایضا خانواده ام و غیرت و شخصیت خودم کمترین هزینه هایی بودن که امکان داشت هزینه دهن لقی من بشه
همانطور که گفتم همیشه خودمو تنها برادری میدونستم که خواهرشو جلوی چشماش به بدترین شکل ممکن و با خشونتی شدید بزور بهش تجاور کردن و و اون لحظه ای که خواهر من به حمایت و پشتیبانی من احتیاج داشت و از ترس و وحشت تمام بدنش متل بره ای که تو چنگ گرگ افتاده میلرزیدمن تنها نظاره گر بودمو وهیچ کاری نکردم…
این خاطره برمیگرده به سالها قبل ، اواخر پاییز بود و من بشدت سرم درد میکردو دچار مسمومیت شده بودم و بخاطر همین هم توی اتاقم استراحت میکردم واز خونه بیرون نرفتم خواهر بزرگم بتازگی وضع حمل کرده بود و پدر ومادرم شهرستان خونه اونا بودن و من و خواهرم بعدیم تنها خونه بودیم من تقریبا خواب بودم که صدای در و شنیدم و فهمیدم خواهرم که دوسال از خودم بزرگتر بود از دانشگاه اومدو چون اتاق من طبقه بالا بود فکر کرده بود من رفتم دبیرستان من حالم اصلا خوب نبود و دوباره خوابیدم خلاصه خواب بودم که باصدای پریدن یک نفر توی حیاط ازخواب پریدم غروب بودو هواتقریباتاریک شده بودرفتم پشت پنجره دیدم یه مرداز رو دیوار بالااومده وپریدتو حیاط خونمون جریان از این قرار بود که خواهرم عصر رفته بود اشغالهارو بزاره تو کوچه که یهو در حیاط بسته میشه وخواهرمم چون نمیدونست من خونه ام وازطرفی بالباس خونه رفته بود بیرون ازهمسایه خواهش میکنه که در رو باز کنه براش خلاصه همسایمون هم در وباز کردو خواهرم اومد داخل که یهو همسایمون در وبست وخواهرمو بغل کردو کشون کشون برد تو اتاق پایین من یه لحظه مغزم کار نمیکرد و نمیدو نستم باید چکار کنم ولی بعدش آهسته و بی سر و صدا رفتم پایین و صحنه ای رو دیدم که تنها همون روز تو عمرم این صحنه رو دیدم خواهر تمام زورش رو میزد خودش رو از دست اون رها کنه ولی طفلک زورش نمیرسید نزدیک ده دقیقه ای این کش و قوس ادامه داشت و خواهرم سعی کرد خودش رواز دستش خلاص کنه ولی موفق نمیشد و در مقابل مرده هم که فشار شهوت به مرز جنون کشونده بودش و این مقاومت خواهرم هم بیشتر عصبیش کرده بود داشت بشدت خواهر مو کنک میزد و با مشت و لگد میزدشبعد از یمدت دیگه خواهرم کاملا فهمید تقلاهاش بیخوده واون کار خوش روانجام میده کم کم ارومتر شد و در حالیکه شدید گریه میکرد و التماس میکرد سعی داشت زور اخرش رو هم بزنه و مقاومتش کمتر شده بود
یواش یواش خواهرم اروم تر شدو اونم بایه دستش سینه های خواهرمومیمالوند وبایه دستشم لای پای خواهرمو صدای قلبمو میشنیدم ولی نمیدونستم باید چیکارکنم هر فکری که از ذهنم میگذشت اخرش کار خراب تر میشد ترجیح دادم فعلا کاری نکنم بعد ازچند دقیقه ای که بابدن خواهرم بازی کرد یهو خواهرمو بغل کردوخوابوندش رو زمین و خودشم خوابید روش من از شدت هیجان بدنم داشت میلرزیدوبی سر و صدااز پشت پنجره خونه نگاه میکردکچ مچ دیدم خواهرمو خوابونده و خودش هم روش خوابیده روش و داره باهاش بازی میکنه خواهرم ساکت بود ولی هراز چند گاهی شروع به تقلامیکرد که مانعش شه وخواهش میکرد تمومش کنه ولی پسر همسایه بشدت شهوتی شده بودواجازه نمیدادخواهرم تکون بخوره متاسفانه منم تحت تاثیرقرار گرفته بودمو منم ته دلم مایل بودم به کارش ادامه بده خلاصه بلوز خواهرمو ازتنش دراوردوسینه بندش رو هم بازکرد وسینه های خواهرمو به نوبت میکرد تودهنشو مک میزد همزمان دستش رو بردسمت شلوار خواهرم معلوم بود خواهرم هم شهوتی شده چون چشماش رو بسته بود وداشت لذت میبردزمانی که خواست شلوار خواهرموبکشه پایین یهو خواهرم بخودش اومدو بشدت مانعش شدولی پسره که دیگه کاملاشهوت دیونه اش کرده بودبا خشونت شدیدی خواهرموخوابوند و بزور شلواروشرتش روکشید پایینو همزمان از پاش دراوردو کاملا خواهرمولخت کردبرای اولین باربود خواهرموبرهنه میدیدم خواهرم افتاده بود گریه والتماس میکردکاریش نداشته باشه اونم بدون توجه به گریه های خواهرم لخت شد ابجیم بهش میگفت الان داداشم میاد ابروم میره ولی اون بی اهمیت خواهرموخوابوند روزمین وافتاد رو خواهرموبازشروع کردبه مالیدن بدنش یواش یواش باز خواهرم داشت شهوتی میشدوبدنش شل میشد اونم پاشوگذاشته بودلای پای خواهرم وبازانوش رو کس خواهرمومیمالیدو کم کم پاشو انداخت لای پای خواهرموبازکردوکیرشو تنظیم کردو فشارداد…
یهو خواهرم مثل برق گرفته هانیم خیز شد وخودشو از زیر ش کشید بیرون وگفت بی شعور گه عقلت نمیرسه من دخترم گویایک لحظه کیرشو کرده بودتو کس خواهرم وبعداز کمی کشمکش خواهرم راضی شداز عقب بهش بده و به شکم خوابید ولی تامیخواست بکنه خواهرم سریعخودش رو از زیرش میکشید کنار ومیگفت دردم میاداخرش پسره به لاپایی راضی شد وخواهرم خوابیدواون کیرشو گذاشت رو کس خواهرمو شروع کردبه جلو عقب کردن وسینه های خواهرمو میخوردوخواهرم هم چشماشو بسته بودو صدای نفس نفسش خونرو گرفته بودوپسره رو بغل کرده بودو بخودش فشارمیدادکه یهوپاهش یکم لرزیدن ویه اخ گفت وارضا شد و همزمان پسره همسایه هم ابش اومد وریخت روشکم خواهرم و چند لحظه خوابید رو خواهرم که ابجیم بهش گفت پاشو برو دیگه الان داداشم میاداون بلند شد بره منم سریع رفتم اتاقم تاصدای در اومد که رفت یواش لباس پوشیدمو رفتم پایین دیدم خواهرم داره با دستمال لای پاشو رو شکمشوپاک میکنه یواش رفتم بیرون و چند دقیقه دیگه باسروصدا اومدم داخل که وانمود کنم از بیرون اومدم دیدم
خواهرم حمومه…
نوشته: محمد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید