این داستان تقدیم به شما

من امیرعلی هستم شوهر زینب. یکسال از عقد من و زینب گذشته بود.
زینب دخترخاله من هست که با اصرار مادر و پدرم در سن بیست و پنج سالگیم باهاش ازدواج کردم.
زینب یک دختر بیست ساله خیلی ناز و خوشگلی بود که بخاطر مذهبی بودن خانواده هامون کمتر همو دیده بودیم.
یعنی اصلا هیکل و تیپشو قبل عقد ندیده بودم.
قد بلندی داشت. حدود 175 سانتیمتر. هیکل توپر و سفید. وزنش موقع عقد حدود 80 بود.
پاهای کشیده و رونهای گوشتی و کون گنده تاقچه ای ژله ای. کمر باریک و دوتا پستون سربالای گرد و حجیم. با اینکه پستوناش گنده بود ولی سربالا وایمیستاد.
من قدم 170 هست از زینب کوتاه ترم. لاغر و ریزه هستم.
وقتی کنار زینب راه میرم خیلی کوچیک به نظر میام.
 
زینب دانشجو پزشکی هست. من مهندسی عمرانم رو تموم کردم و سربازی رفتم و حدود یکسالی هست تو یک شرکت راهسازی مشغول کارم.
چند ماه پیش به دعوت مدیرعامل شرکت با زینب رفتیم دبی. نمایشگاه ماشین الات راهسازی بود.
اولین مسافرت خارجی من و زینب بود.
زینب با اینکه چادری بود ولی تو دبی چادرش رو با اجازه من برداشت.
با یک شلوار گشاد و یک پیرهن بلند و یک کلاه از هتل بیرون میومد.
روز دوم توی رستوران برای چندبار کلاهشو برداشت و خودش رو باد زد.
برای من و اون حس عجیبی بودکه بدون حجاب باشه.
روز سوم شب باهم رفتیم بازار.
باهم راجع به لباسهایی که میدیدیم صحبت میکردیم.
دیدم خیلی دوست داره هنجارشکنی کنه. احتیاج به تشویق و حمایت داشت.
سر شام توی فودکورت مرکز تجاری بهش پیشنهاد دادم که یک بار با لباس باز بچرخه و حسشو بهم بگه.
تصمیم گرفتیم که یک تغییر ناگهانی رو تجربه کنیم.
فردا رفتیم بازار.
 
یک شورت لی کوتاه انتخاب کرد با یک تیشرت یقه باز کوتاه که نافش معلوم بود.
یک جفت کفش ورزشی هم گرفت.
توی پرو پوشید.
بالای سینه های بزرگ و سفیدش از یقه باز تیشرت معلوم بود. سوتین نپوشید.
شلوارک جینش همه رونشو بیرون انداخته بود. سفید و گوشتی.
برامون شکه کننده بود.
از پرو بیرون اومد. قرمز شده بودیم.
نفس نفس میزد.
انگار تو استخر آبسرد پریده.
یک چرخی تو فروشگاه زد.
با سرعت برگشت تو پرو و نتونست ادامه بده.
برگشتیم هتل.
روی تخت حسابی نوازشش کردم.
ترسیده بود.
هردو حال عجیبی بودیم.

 
یک سکس متفاوتی باهم کردیم که برامون شروع ماجرا بود.
هردو فهمیدیم که هات تر از قبل شدیم.
راه عجیبی رو کشف کرده بودیم.
شب همون لباسها را پوشید و با ترس و لرز رفتیم تو لابی.
زینب یک گوشه لابی نشست و میترسید راه بره.
هر مردی رد میشد چشماش به پاهای سفید و لخت زینب بود.
حس میکردم همه نگاهش میکنن.
خودش جرات نگاه کردن به آدما رو نداشت.
کیفشو رو پاهاش نگه داشته بود تا کمتر رونای گوشتیش دیده بشن.
در همین بین مهندس فرامرزی رییس شرکت مارو دید.
زبونمون بند اومده بود.
اولش زینب رو نشناخت. کم کم فهمید.
خیلی گرم گرفت با زینب.
اون همیشه زینب رو با چادر دیده بود.
کنار زینب نشسته بود و کم کم یخ زینب هم باز شد.
 
چشاش رو سینه ها و رونای زینب بود همش.
مهندس فرامرزی حدودا پنجاه سالش بود.
هیکل گنده ورزشکاری داشت. قد بلند و بازوها و دستای کلفت.
دستش یک ساک بزرگ بود و توش کلی قوطی و شیشه های رنگی که بعدا دیدم مشروبه.
با اصرار من و زینب رو برد تو اتاقش.
یک اتاق بزرگ دوخوابه داشت. خانوادش بخاطر فوت خاله خانومش باهاش نیومده بودن.
تنها بود.
زینب تو اتاقش حس بهتری داشت و راه میرفت.
تازه متوجه کون گنده زینب شدم که چجوری کیر مهندس فرامرزی رو سیخ کرده.
به اصرار فرامرزی آبجو خوردیم.
برامون عجیب بود که هردو اینقدر راحت شده بودیم.
بعد دو سه ساعت زینب کنجکاو شد بقیه شیشه هارو تست کنه.
تست کردن انواع مشروب همان و مست شدن زینب و من همان.
تا اینکه زینب خیلی مست و گیج شد و به پیشنهاد فرامرزی زیر بغلشو گرفتیم بردیمش رو تخت دونفره اتاق خواب درازش کردیم.
برگشتم تو هال اتاق فرامرزی
فرامرزی پیشنهاد داد همونجا بخوابیم.
 
من رفتم از اتاق خودمون لباس خواب و قرصهای خودم و زینب رو بیارم اتاق فرامرزی
تلو تلو خوران رفتم اتاق خودمون.
خیلی گیج بودم.
دوست داشتم بالا بیارم.
سرم درد میکرد.
از یخچال آب برداشتم خوردم و سرمو رو بالش گذاشتم شاید حالم جا بیاد.
چشم باز کردم دیدم صبح شده.
گیج و مست اطرافو نگاه کردم
دیدم زینب نیست.
یادم اومد که تو اتاق فرامرزیه.
با سرعت خودم رو به اتاق فرامرزی رسوندم.
در زدم.
زنگ زدم.
کسی درو باز نکرد.

 
یک چند دقیقه وایسادم یهو در باز شد.
رفتم تو دیدم فرامرزی با حوله حموم درو باز کرد.
رفتم تو.
دیدم خبری از زینب نیست.
صدای دوش حموم میومد.
یکم تعجب کردم.
نشستم تو هال.
زینب با حوله از حموم اتاق خواب اومد بیرون.
خیلی راحت بود.
حولش اونقدر کوتاه بود که فقط سینه و نصف کون زینبو پوشونده بود.
منو دید جا خورد و سلام کرد.
یکم غمگین بود.
شلوارت جین و تیشرتش رو زمین پای تخت افتاده بود.
گیج بودم.
نمیتونستم درک کنم چی شده.
زینب چی شده عشقم؟
چرا حالت بده؟
زینب زد زیر گریه.

 
فرامرزی سرش رو به قهوه درست کردن بند کرده بود.
زینب گریه میکرد.
بغلش کردم.
یهو در گوشم گفت
امیرعلی جان گناه کردم.
دارم میمیرم از ترس.
پرسیدم چی شده زینب جان.
یهو در گوشم آروم گفت
زنا کردم.
صدای گریش بلندتر شد.
من خشکم زده بود.
تو تخت نشوندمش رفتم براش آب بیارم.
فرامرزی دستپاچه شد منو دید.
پرسیدم میشه آب بدی.
خم شد از یخچال آب برداشت.
تو چشام نگاه نمیکرد.
منم نگاهش نکردم.
 
یهو متوجه شدم کیرم بدجور شق کرده.
فرامرزی دوتا لیوان پر آب کرد یکی رو داد من
یکیو خودش برد تو اتاس برای زینب.
نشست کنار زینب.
حوله زینب افتاده بود.
زینب لخت مادرزاد کنار فرامرزی بود. تقریبا تکیه داده بود بهش.
فرامرزی لیوانو برد طرف لباش.
زینب آروم شروع به آب خوردن کرد.
بعد که آبش رو خورد فرامرزی لیوانو عقب کشید.
لبای زینب رو آروم بوسید.
بلند شد و به من که تو کهارچوب در وایساده بودم نگاهی کرد.
من خشکم زده بود.
برگشتم تو هال نشستم روی مبل.
فرامرزی برام چای آورد.
بعد رفت تو اتاق.
دیدم حولشو درآورد.

 
تو آینه دیدم فرامرزی لخت وایساده کنار تخت.
کیرگندشو میدیدم.
نشست کنار زینب و اونو بغل کرد.
دستاشو از تو آینه میدیدم.
تو موها و رو سیته زینب بود.
زینب در گوشش چیزی گفت.
فرامرزی بلند شد اومد در اتاق رو بست.
من بیحس بودم.
صدای مبهم مکالمه زینب و فرامرزی لای ناله های زینب و جیغ های شهوتناک زنم و خوب که دقت کردم صدای شلپ شلوپ.
همه بدنم میلرزید.
بلند شدم.
رفتم در اتاق رو آروم باز کردم.
زینب رو کیر فرامرزی داشت بالا پایین میرفت.
پشتش به من بود.
 
کون ژله ایش رو رونای پشمالو و گنده فرامرزی بازوبست میشد.
کون سفید یک دختر خوشگل و گوشتی بیست ساله روی کیر گنده و سیاه یک مرد پشمالو پنجاه ساله.
فرامرزی چنگ انداخته بود تو سینه های زنم.
و زینب داشت با ناله رو میرش آسانسوری بالاپایین میشد.
فرامرزی تا لای درو دید داد زد که بیا تو ببین زن خوشگلتو بچه.
بیا تو
زینبو بلند کرد و به پشت خوابوند رو تخت.
بلند شد اومد دست منو گرفت.
بزور جلوش خمم کرد کیرشو کرد تو دهنم.
پشت سر هم میگغت
تف بزن.
تف بزن.
بخور تمیزه.
آب کس زن خودته رو‌.
بخور.
کیرشو تا ته کرد تو حلقم.
شروع کرد تلم زدن کف حلقم.
داشتم تفه میشدم.
بو و طعم کس زنم رو میشناختم.
کیرش پر تف شد.
گفت خدا تورو رسوند.
 
اونقدر از دیشب تو کس و کون تنگ زینب تلمبه زدم آب دهنی برام نمونده. اونم کسش خشک شده.
دهن تورو خدا رسوند.
منو ول کرد رفع لای پای زینب نشست.
روناشو گذاشت رو سینش.
کیرشو تا ته فرستاد تو کس زینب و با فشار و قدرت شروع کرد کوبیدن و تلم زدن.
زینب ناله های ریتمیک میکرد.
با هر ضربه کیرش به ته کسش جیغ کوچیکی میزد.
رونای سفیدش دور کمر فرامرزی جمع شده بود.
فرامرزی بیست دقیقه ای تو کس زینب تلم زد و یهو منقبض شد.
کیرشو کشید بیرون.
کس زینب قرمز شده بود.
آبکیر از سوراخ کسش زد بیرون.
فرامرزی بهم گفت که قرص اگه نخورده بشین آبکیرارو بمک.
من بیحس فقط نگاه کردم به فرامرزی.
فرامرزی سیگاری آتیش زد و گفت.
کسی به این نابی تا حالا نگاییدم.
زنت کس نابیه. آفرین….

 
امیرعلی بودبودیان.
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *