این داستان تقدیم به شما

سریال یوسف پیامبر خیلی برام جالب بود و تا حالا به این اندازه پیگیر و منتظره قسمت های بعدی یه سریال نبودم، اسمم امیره و ساکن قم هستم.
زمانی که سریال یوسف پیامبر پخش میشد دوازده سالم بود.
سریال رسیده بود به زمانی که یوسف پیامبر تو دوره نوجوونی هست و خونه مامان بزرگ با زندایی و دایی و بابام اینا داشتیم تماشا میکردیم، که زندایی وقتی دوره نوجوونی یوسف و دید.
گفت: این کجاش خوشگله ??? تازه خیلیم چاق و خپله ! امیر و باید میبردن خیلی خوشگل تره.
مامان بزرگ حرفش و قطع کرد: اگر هم میخواستن قبول نمیکردیم، میدونی چقدر چشم میخوره الان این پسره ???
سریال تموم شد و شب برگشتیم خونه مامان همش زیر لب غر میزد و اسفندونی و آماده کرد دود راه انداخت تو خونه و وقتی اسفند سوخت با انگشتش له کرد دونه سوخته های اسفند و درحالی که از چشم شوره زندایی گلایه داشت وسط پیشونیم کشید انگشتشو، روی پیشونیم رده سیاهی به جا گذاشت که بر این اعتقاد بودن که چشم و دور میکنه.
بگذریم، سریال یوسف و بنظرم باید بدون سانسور میساختن، شایدم بدون سانسور ساختن ولی خواست خدا بوده که یوسف و فقط زنها بهش چشم داشته باشن، وقتی هر قسمت و میدیدم تو طول پخش فقط به این فکر میکردم پس چرا بچه بازی یا پسرخاله ای یا پسرعمویی یا بچه های محل یا حتی بزرگترا نمیمالوننش ???
به خودم میومدم و خودم و سرزنش میکردم که دارم راجب پیامبر خدا اینجوری فکر میکنم همین الانه که سوسک بشم، خدایا غلط کردم.
رسید به اونجا که یوسف و بعنوان برده داشتن میبردن و یه بچه سیاه پوست باهاش دوست شد، خب دیگه حتما این پسره کار دستش میده. ولی بازم خبری نبود
شایدم برای دوره ما اینجوریه که اصلا انگار یه قانون نانوشته ای هست که پسرا که خوشگل نیستن یا معمولی هستن از پسرای خوشگل باید انتقام زیبا نبودنشون و بگیرن …
یوسف رفت پیش زلیخا و ….. خبر پیچید تو شهر که زلیخا یه بچه خوشگل تو خونش داره و خانوما ریختن تو خونه زلیخا، شاید آقایون و راه ندادن وگرنه مگه میشه ???
حالا که زنا امدن نکنه زلیخا آلبومه عکس بچگیایه یوسف و بیاره و از عکس ختنه کردن یوسف تا عکسایی که بچه بوده و عکسایه بی معنی که وقتی لخت بوده ازش گرفتن و روز اول مدرسه و مشهد رفتن و اصفحان رفتن و غیره رو بهشون نشون بده و یوسف خجالت زده بشه ??
نه بابا، اون زمان که دوربین نبوده …. اصلا یوسف که بچگیشو اینا ندیدن که عکسی ازش بگیرن.
سریال رسیده بود به جایی که زلیخا یوسف و انداخت زندان و یوسف با یه مرد شرور که خاره همرو گاییده بود و خر زور بود مچ انداختن و یوسف در کمال ناباوری مرده نامحترم شرور و گره زد به هم، ایوووووول حتما کسایی که خوشگلن زورشونم زیاده، اینبار که پسرعموم خواست بهم دست درازی کنه همین کارو میکنم.

منتظر بودم زمانش برسه، همیشه محکوم بودم پسرعموم ازم بهره جنسی ببره هفده سالش بود، همیشه هم مکان براش محیا میشد و هم خودم با پای خودم به حجلش میرفتم بماند چرا و به خریتم ببخشید، (اینکه به بقیه میگه و این حرفا) خلاصه زمانش رسید و با بچه عموم تنها بودم و یک ماه و نیم از نخوابیدن با من گذشته بود، شور و شهوت تو چشماش موج میزد، نه حرفی نه سخنی تا امد جلو، مثل یوسف خواستم باهاش پنجه تو پنجه بشم، که ریده شد بهم 😐
منم تو حالت عجز و ناتوانی وقتی وایساده بودم و دستم رو شونه هاش بود داشت شلوار و شرتم و در میورد، بهش گفتم نمیخوام و این داستانا و چه زیبا قانعم کرد، شروع کرد به توضیح دادن و تو همین حین شرتم و در میورد که اشاره کرد به خایم، گفت دست بزن این زیرو، گفتم خب ??? (حد فاصل آلت و سوراخ مقعد و اینا) گفت ببین تو دوجنسه ای، پونزده سالت که شد اینجا یه سوراخ درمیاری و مثل زنا میشی، و وقتی من اینکارو باهات میکنم تو حال میکنی و ممکنه زن نشی.
من تو زندگیم دوتا صفت داشتم که جفتش حرف اولش خ بود، یک”خوشگل” دو “خر”.
این داستان با پسرعموم از یک سال پیش یعنی یازده سالگیم شروع و شده بود و ادامه داشت، تا جایی که من دیگه گرایشم به این نوع رابطه کشیده شده بود و هرجور دوست دارین فکر کنین ولی لذت میبردم، شد چهارده سالم و ای دل غافل دوتا پسرعموهایه دیگمو هم در جریان رابطه ما قرار داده بود، من هم محکوم به قبول کردن و سرویس دادن بهشون، یکی از این دوتا پسرعموهام بیست و یک سالش بود در زمان چهارده سالگیه من، که اسمشم میاد با خودم میگم چقدر خوبه آدم شهوت بهش غلب نکنه …
در ادامه متوجه میشین، موعدش که شد سه تا پسرعموهای بنده که همه غیر اون که هم سنم بود بلوغ و رد کرده تخمایه بزرگ و آویزون کیرای تقریبا کلفت و پر رنگ، اصلا یه چیز ترسناک …. اول از همه پسرعموی بزرگم میخواست که از این سفره ای که قرار بود پهن بشه (هنوز نخوابیده بودم) استفاده رو ببره. طبقه سوم خونمون بودیم و بقیه طبقه اول … خلاصه امد با یه لرزشی تو دستاش شروع کرد باز کردن دکمه های شلوارم و شرت و کشید پایین و با اینکه جفت پسرعموهایه دیگه بنده نظاره گر بودن تو حالتی که انگار از خود بیخود شده تخمام و کیره کوچیک در حال رشدم و کرد تو دهنش، جوری میک میزد که من از میک زدناش اینور و اونور میشدم، به خودش امد، با اینکه من راضی بودم به این عملشون در حالتی که شلوارم و شرتم تا زانوهام تقریبا پایین بود، از ساق پام و پشت زانوم منو زد زمین منم به علت نداشتن تعادل تو اون حالت خوردم زمین و هوی و نثارش کرد، سریع نشست پشتم تف و انداخت!

تو دلم گفتم نکنهههههه میخواد بزاره تو سوراخه کونم !!! اصلا میدونه من سولاخی تا حالا ندادم ??? (فقط لاپایی میکرد منو اون پسرعموم) مهرداد ! مهردااااااااد ??? اصلا جوابم و نمیداد، تف سوم و زد، ولی از دوتای اول خیلی کمتر بود انگار که دهنش خشک شده، مهرداد سوم و که امدم بگم مهرررررررررررررررررررررردااااااااااددد آییییییییییییییییییییییی، نفسم بند امد، گلایه قالی و پرپر کردم، و پنجه میزدم بیام بیرون از زیرش، شاید باورتون نشه الان که دارم مینویسم یه دردی با عرض معذرت تو سوراخم پیچید … ولی اون دستش و گذاشت رو شونم و با اینکه جا باز نکرده بود سوراخم شروع کرد تقه زدن، اولین رفت و برگشت و که رفت با حالتی که احساس میکردم الانه که ملک الموت سر برسه و روح از بدنم خارج بشه یه جججججججججیغ بلند کشیدم و گریه کردم …
مادر موجوده عجیبیه !!!! فکر نکنم به اون سرعت که امد بالا سریعترین دونده میتونست خودش و برسونه تو اون فاصله زمانی به طوری که بقیه میشه گفت ده ثانیه بعدش رسیدن !!!
پسرعموم به خودش امد بلند شد با حالتی که هنوز موفق نشده بود شرتش و بکشه بالا مادرم رسید بهش با یه دست !!! شاید براتون باورش سخت باشه با یه دست فقط که اونم بزنتش کنار زد رو سینش که بچه عموم قشنگ دو سه متر اونورتر رفت، برای همین میگم موجود عجیبیه، ولی این حالت بلند شدن پسرعموم از روم اونم تو اون حالت نامیزون که با ترسش بود باعث شد وقتی میخواست کیرش از سوراخ کونم خارج بشه احساس کنم تا کمر جر خوردم، و در حالتی که نه شلوار پام بود و نه شرت و لخت فقط مثل یه کرم جوری به خودم پیچیدم که قالی داشت لوله میشد،،، بگذریم که پسرعموم چه کتکی خورد و من چه کتکی خوردم 😐 آره بخدااا منم کتک خوردم 😐 ولی خب من درده چکی که خوردم برام مهم نبود و درد سوراخ کونم داشت آتیشم میزد و مامان همچنان چندتا چک حوالم میکرد 😐 شلوارم و کشید بالا، تو حالتی بودم روم نمیشد حرف از درد بزنم و بگم یه درمان میخوام 🙁 که خودش متوجه شد، تشت تو حموم و پر از آب گرم کرد و نمیدونست طفلی چکار بکنه ?? که توی اون تشت آب یه گیاه هست اشتباه نکنم میخکه که شکوند و انداخت تو آب و منو نشوند تو تشت، آخ که چشمتون رو بد نبینه داستانم الکی بلند نمیکنم رفتم تو آب داغ جججججووووووری درد کشیدم جوووووری سوختم که واقعا اون باعث شد کککککککککلا گه بخورم گرایش به همجنس بازی و این داستانا داشته باشم 😐 که البته روش درمانیش جواب داد
با تشکر
تمام

نوشته: امیرم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *