این داستان تقدیم به شما

ساعت 1 نصفه شب بود که تلفن خونه زنگ خورد . مادرم و برادر کوچیکم خواب بودن بابام داشت شیره تریاک درست میکرد منم تو ماهواره میچرخیدم دنبال یه فیلم .
با بابام نگران همدیگرو نگاه کردیم . این وقت شب زنگ تلفن خونه همیشه دردسرساز بوده و خبر بد داشته . تلفن رو برداشتم خاله بزرگم بود اونور خط . با فین و فین و گریه زاری بهم فهموند آقا (پدر مادرم) فوت کرده …
اواسط اسفندماه بود و هوا کم کم داشت از سرما رو به خنک شدن میرفت ولی اون موقع شب بیرون امدن و تو ماشین سرد نشستن خودش عذابی بود الیم ,حالا چجوری پا شدیم رفتیم خونه آقا و چی بسرمون امد تا رسیدیم و مادرم چقد جیغ و داد زد یه طرف غرغرهای بابامم که داشت شیره درست میکرد و وسط کار این جریان پیش امد یه طرف .
رسیدیم در خونه آقا محشر کبری بود .همه خاله ها و داییا و خانوادشون و فامیلای دیگه و همسایه ها ریخته بودن دم در . من غروب همون روز برای اولین بار تو زندگیم سرمو تراشیده بودم نمره 4 .کله گنده و دماغ کج و بدفرم رو یه گردن باریک و یه سیبیل کم پشت کیری هم قشنگ پکیج آلن دلونی منو تکمیل کرده بود . فامیلا که با دیدن من نمیدونستن گریه کنن یا بخندن هر کی منو میدید یه وری میرفت . این وسط هم خدیجه خانم همسایه روبروی آقا اینا امد گفت مهرداد جان سربازی ؟ گفتم نه گفت پس چرا موهاتو زدی ؟ یکم نگاش کردم حال جواب دادن نداشتم بی جواب رفتم تو . یه بیشعور بدرقه راهم کرد خدیجه خانم که چرا جوابشو ندادم . رفتم تو دایی مهران که میشد دایی بزرگم ته حیاط رو زانو نشسته بود سیگار میکشید . تخمشم نبود باباش مرده .خوب میشناختمش چشمش به مغازه های آقاس که الان کدوماشونو ورداره . هی زیر لب با خودش حرف میزد و ظاهرا دودوتا چهارتا میکرد . بابام از تو خونه امد بیرون رفت پیش دایی مهران و برای خالی نبودن عریضه روی همو بوسیدن و تسلیت و اینا که دایی مهران یه نیشخندی زد . ظاهرا بابام یه چیزی بهش پرونده بود .معمولا تو شوخیاشون به بابای هم فحش میدادن .صدای گریه های دایه (مادر مادرم) خیلی آروم میومد . خیلی دلم سوخت .رفتم تو جنازه آقا وسط خونه در حالی که کفن پیچ شده بود و فقط سرشو بیرون گذاشته بودن تا دونه دونه بچه ها باهاش خداحافظی کنن .رفتم بالاسرش اشک امونم نداد و افتادم رو جنازش …
تا ساعت 5 صبح منتظر شدیم آمبولانس بیاد و جنازه رو ببره پزشک قانونی برای تاییدیه تقریبا کل فامیل خبردار شده بودن و تو خونه و حیاط جای سوزن انداختن نبود .دایی کامران دایی کوچیکم هی میومد و میرفت و ظاهرا خیلی دست پاچه بود و هر چی میگذشت به این دستپاچگیش اضافه میشد .پسر خاله بزرگم امد سمتم گفت مهرداد یه دیقه بیا تو کوچه کارت دارم .دنبالش رفتم گفت این کامران خان مشکوک میزنه . گفتم چه مشکوکی باباش مرده خوب .گفت نه تو این چیزا رو نمیفهمی همش سرت تو درس و کتابه . نمیدونم چرا ولی همش حس میکنم پروانه اینجاس . گفتم پروانه ؟ گفت آره لباس کامرانو دیدی ؟ اونو پروانه براش خریده . جنده شخصیشه و هر وقت این پروانه رو میبینه میره پیشش یا میاد اینجا میپوشدش . گفتم برو بابا . خلاصه اون شب کاوه پسرخالم خیلی دنبال این بود که سر از قضیه دربیاره و لی نتونست . دایی کامران از اون نخاله ها بود . با اینکه حدود 40 سالش میشد ولی مجرد بود و همش دنبال خوشگذرونی .
صبحش رفتیم سرخاک برای خاکسپاری وسط مراسم دفن بودیم که کاوه امد منو برد یه سمت گفت بیا شکار کامران خانو ببین . فکم افتاده بود .پروانه یه زن تقریبا 45 ساله ولی به شدت درشت و قدبلند با رون و باسن فوق العاده درشت که ظاهرا سلیقه کامران خان تو این زمینه باب دل من بود . چنان حالت نعوظی بهم دست داد که خودم داشتم از دست میرفتم .عجب چیز ردیفی بود .یهو انگار زیر دلم خالی شد . کاوه نامرد جوری زد تو تخمام که نفسم بند امد .گفت واسه پروانه شق میکنی بیشرف ؟ گفتم به توچه گفت پروانه مال منه میخوام از چنگ کامران درش بیارم . با اون حالم زدم زیر خنده گفتم پفیوز اخه اون چجور کامرانو با اون وضع خوب مالی و تیپش ول میکنه میاد سمت تو .تو که سرت تا زیر ممه هاشم نمیرسه . اصلا کیرت از لای رونش رد میشه به کسش برسه ؟
یکم نگاه کرد گفت تو نمیدونی یه عاشق چی میکشه .پا شدم خودمو تکوندم یه اردنگی زدم در کون کاوه و فرار کردم .

عصرش رفتیم مسجد تا غروب و شب برگشتیم خونه آقا برای پذیرایی از مهمونا بابام و دایی مهران نبودن . من میدونستم جفتشون الان خونه مان و پای بساط تریاکشون . البته تقریبا همه میدونستن ولی به روی خودشون نمیاوردن . یه ساعتی گذشت سروکله بابام و دایی مهران پیدا شد . اینقد کشیده بودن حتی راه رفتنشون مثل رقصیدن بود . بابام اینقد دماغشو خارونده بود از نئشگی که داشت زخم میشد و دایی مهرانم که سیگار پشت سیگار و انگار داره تو ابرا سیر میکنه . تو راهروی ورودی وایساده بودیم و مردمو مشایعت میکردیم که دایی مهران یه سیگار دیگه درآورد و هرچی فندک زد روشن نشد . تو راهرو یه مشعل گذاشته بودن و دیگ خورشت روش بود و دایی مهران رفت سمت گاز و سیگارو از دور گرفت که روشن شه . حالا منو بابام و کامران و کاوه و دوتا شوهرخالم با یه پسرخاله مامانم که همسایه خونه آقا بودن وایساده بودیم داشتیم نگاه میکردیم . به دایی مهران گفتم دایی جان اینجوری نمیشه باید میک بزنی(به جای پک) .یهو به خودم امدم که این چه حرفی بود که زدم سرخ شدم از خجالت همزمان داییم برگشت گفت بابات باید میک بزنه . بابامم برگشت گفت بده بابات میک بزنه .تو راهرو ولوله شد و هر کی رو میدیدی جلوی دهنش رو گرفته بود صدای خندش درنیاد و یه سمتی در میرفت صحنه بشدت کمیک بود منم خواستم از در فرار کنم سمت حیاط که پس گردنی رو از داییم و سکندری همزمان و قبل اینکه پخش کف حیاط بشم اردنگی بابام که پرت شدم تو حیاط . بهر طریقی بود از خونه زدم بیرون کاوه امد دنبالم . مهرداد وایسا . گفتم چیه ؟ قبلش حسابی بهم خندید . گفتم بگو کیرم دهنت حوصله ندارم . گفت بیا میخوام پردتو وردارم . گفتم رو آب بخندی نمکدون الان وقت شوخیه ؟ گفت بیا بابا ترش نکن فقط خونه ما نمیشه چون همسایه پایینیمون زنش تازه زاییده شب تا صب بیدارن بریم خونه شما . گفتم یعنی چی ؟ گفت یعنی من کسکشی میکنم تو جاکشی . من کس میارم مکان از تو حله ؟ همزمان هم خوشحال شدم هم از ترس رنگم پرید . مثل سگ ترسیده بودم . بار اولم بود . با دلهره گفتم خوب ماشینت کو ؟ گفت چته پس نیفتی یه وقت ؟ تا تو برسی سر کوچه منم میام .اون رفت ماشینو بیاره منم راه افتادم که یهو خدیجه خانم از پشت سر صدام زد مهرداد جان سربازی ؟ برگشتم سلام کردم گفتم نه . گفت پس چرا موهاتو زدی ؟ گفتم همینجوری زدم مده . یه قیافه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و رفت خونشون .کاوه سر کوچه بوق زد و منم رفتم سمتش .
داشتیم میرفتیم اون سر شهر . به کاوه گفتم دور نباشه این دختره میری دنبالش شاید بابام برگشت یهو . گفت اونجور که بابات نئشه بود تا خود صبح هم ککش نمیگزه . اینقدی کشیده که تا سوم دووم بیاره . با غیظ نگاش کردم . بار اولی نبود که از بچه های فامیل این متلکارو میشنیدم . البته تخمم نبود چون واقعا عمل بابام به زندگیمون لطمه زده بود از طرفی هم بابام هم خیلی دیکتاتور مآب بود و رو حرفش نمیشد حرف زد . رسیدیم به محل قرار . یه دختره امد عقب سوار شد .من حسابی دست و پامو گم کرده بودم و حرفی نمیزدم از اون طرف کاوه حسابی با دختره خوش و بش کرد و گفت آقا مهرداد پسرخالمه بچه خوبیه فقط یکم گاگوله . زیرچشمی کاوه رو نگاه کردم خواستم چیزی بگم ولی دهنم خشک شده بود از خجالت .بارها با خودم توهم زده بودم اگه یه همچین موقعیتی بشه چه ها که نمیکنم .کاوه و دختره انواع شوخیای جنسی میکردن باهم منم مثل بز فقط نشسته بودم روبرومو نگاه میکردم .رسیدیم خونه ما و رفتیم بالا . تو آشپزخونه یه سینی بزرگ با دم و دستگاه های بابام ولو شده بود . چند تا تیکه زغال و لیوانای کثیف چای و بافور و چند تیکه تریاک که همینجور تو سینی صحنه مشمئز کننده ای رو به وجود آورده بود چند تا قند گوشه سینی بود که با سیخ داغ یه ورشو سوزونده بودن که بوش کل آشپزخونه رو ورداشته بود . کاوه امد تو آشپزخونه و گفت باغت آباد کیومرث خان (بابام)چه کردن با دایی مهران . پشت بندش دختره هم که اسمش پانی بود امد تو . یه ایولی گفت و خواست بره سمت سینی که کاوه جلوشو گرفت گفت چیکار میکنی؟ گفت یه دودی بگیریم خیلی هم خوش میگذره .کاوه گفت دود مود خبری نیست زود باش که وقت نداریم باید زود جمع کنیم بریم . پانی گفت خیلی بساطش ردیفه ده دقیقه بکشم باهاتون نصف حساب میکنم . کاوه یه نگاهی بهم انداخت فوری بردمش بیرون گفتم دیوونه چیکار میکنی مگه نمیشناسی بابامو آتیشم میزنه بعدشم اون مور رو از ماست میکشه نیم گرمش کم شه میفهمه . رفت پانی رو حالی کرد اونم با دلخوری رفت تو اتاق و کاوه هم رفت دنبالش . منم نشستم تو هال تا کارشون تموم شه . شنیده بودم قبل سکس جق میزنن تا مثلا یکم سکسشون دیرتر طول بکشه ولی لامصب از استرس کیرم بلند نمیشد . یهو صدای جیغ پانی امد . فکر کردم اتفاقی افتاده رفتم تو اتاق دیدم کاوه با اون هیکل کیرش لای پای پانیه و پاهای لاغر پانی اطراف کمر چاقالوی کاوه . یهو کاوه برگشت و گفت برو بیرون الاغ . امدم بیرون . تو یه لحظه کیر کاوه رو دیده بودم . عین شیشه شیر کاکائو . کوتاه ولی بشدت کلفت . شاید یازده نهایتا دوازده سانت ولی از مچ دست کلفت تر . عین هیکلش . قد کوتاه و چاقالو . صدای آه و ناله پانی میومد .

یه ده دوازده دقیقه ای گذشت کاوه امد بیرون و گفت گورتو گم کن تو . رفتم تو دیدم پانی نشسته لب تخت و داره با دستمال کاغذی لای پاشو پاک میکنه . پانی یه دختر لاغراندام و ریزه میزه بود که چهره ظریفی داشت . رفتم جلو نمیدونستم چیکار کنم . دستمو گرفت کشید سمت خودش و دست برد سمت شلوارم که یکم خودمو کشیدم عقب . چشاش پرد شد . گفت اولین بارته ؟ کاوه هیچی نگفت بهم کسکش . از لحن رک و لاتانش اصلا خوشم نیومد . لبه شلوارمو گرفت و تقریبا با خشونت کشید جلو و خواست دربیاره که دستشو گرفتم . نمیتونستم حرف بزنم از هیجان و استرس . ولی یکم جسور شدم و رفتم جلو ازش لب بگیرم که خودشو کشید عقب گفت مطمئنی ؟ گفتم واسه چی ؟ گفت آخه یه ربع پیش کیر کاوه دهنم بوده . کیر گنده کاوه امد جلو چشمم یهو . یه چند ثانیه رفتم تو فکر. پانی دو تا بشکن زد جلو صورتم و گفت کجایی عمو ؟ بکش پایین زود تموم شه بریم نذاشتی یه دود بگیریم که .شلوارمو داد پایین و کیرمو گرفت تو دستش . برعکس صورتم کیرم خوشگل بود . سفید و نسبتا باریک و از مال کاوه چند سانتی بلندتر . گفت آها این شد یه کیر استاندارد . نمیدونم به خاطر من گفت یا کلا گفت ولی اونجوری که اون داشت واسم میخورد ظاهرا لذت میبرد . صدای ملچ مولوچش بلند شده بود و برعکس تصورم که فوری آبم میاد اصلا حس انزال نداشتم . خیلی هم حرفه ای بود دندون نمیزد و خیلی هم پرتف ساک میزد و گه گاهی هم از دهن داغش درمیاورد که دمای کم محیط و اختلافش با گرمای دهن پانی یه حس تاخیری بهم میداد . حدود یه دقیقه قشنگ ساک زد و کیرم شق شد . یه کاندوم ورداشت و خودش کشید سر کیرم و به پشت خوابید و پاهاشو داد بالا . از دیدن کس سرخ و ملتهبش یه حالی شدم . کیر کاوه کار خودشو کرده بود و یکم گشاد شده بود تو همین زمان کم . شایدم کلا گشاد بوده . بهر حال یه دستمو گذاشتم یه طرفش و با دست دیگم کیرمو هدایت کردم . بدون هیچ فشاری کیرم تا انتها رفت تو . حسش با جق کاملا متفاوت بود و داغی فشار دیواره کسش خیلی مطبوع و دلچسب بود . یه لحظه با جق زدن مقایسش کردم . اصلا انگار دو لذت متفاوته (به مقام شامخ جق توهین نباشه زبونم لال) آروم شروع کردم تلمبه زدن . نمیدونم چرا ممه هاش برام هیچ جذابیتی نداشتن . ندید بدید بودم دیگه . یهو رفته بودم سر اصل مطلب . راست میگن که وقتی به هدف میرسی دیگه تموم میشه . اصل لذت تو مسیره . کم کم باید بگیری تا قدر بدونی . خودش ممه هاشو میمالید و لباشو گار میگرفت . یه چند دقیقه ای تلمبه زدم یه جریانی رو از کمرم حس کردم به طرف کیرم . حتی حس ارضای سکس با جق متفاوت بود .پانی متوجه تغییر حالتم شد و شروع کرد ناز کردن و چشماشو بست و دستاشو به سینه هام و پهلوهام میکشید . با شدت زیادی ارضا شدم جوری که افتادم رو تنش . یه چند ثانیه گذشت که حالم جا امد از روش بلند شدم . دست بردم کاندومو دربیارم گفت وایسا شل شه خودش درمیاد . پاشد خودشتو تمیز کرد همونطور کون لخت رفت جلو آینه مختصر آرایشی کرد و لباساشو پوشید . منم کاندومو انداختم تو کیسه و لباس پوشیدم و باهم امدیم تو هال .کاوه داشت با گوشیش ور میرفت . یه نیشخندی بهم زد و گفت مبارکه . ایشالا سری بعد تو میاری .

امدیم بیرون پانی رو رسوندیم و برگشتیم خونه آقا .کاوه توراه سیگار میکشید و منم محو تماشای بیرون و اولین تجربه جنسیم که کمتر از نیم ساعت ازش میگذشت شده بودم . چقدر حسش متفاوت بود . انگار انرژی اضافه ای بود که از روم برداشته شده بود . با اینکه کمتر از ده دقیقه طول کشیده بود کل ماجرا ولی تخلیه کامل شده بودم . حتی قبراقتر از همیشه بودم .رسیدیم خونه آقا . لامصب دلم میخواست به همه جار بزنم که چیکار کردم الان . انگار نقطه عطفی شده بود برام . انگار زندگی همین الان برام شروع شده . یهو با سقلمه کاوه به خودم امدم . گفت داری چیکار میکنی ؟ عادی باش . گفتم عادیم . گفت پس اون لبخند کیریت واسه چیه ؟ با این قیافه و سر کچل و اون سیبیلت . از دور داری برق میزنی لامصب . مثلا ختم آقاس . نخند آبرومون میره .
راست میگفت یکم به خودم امدم یکم با عضلات صورتم بازی کردم و یکم اخم کردم و خودمو جدی نشون دادم . باهم رفتیم تو و یه نیم ساعتی وایسادیم که بابام امد گفت بیا بریم تا یه جایی کار دارم . به مامانمم سپرد که واسه شام نمیایم یکم دیر میایم . مامانم با یه غیظ خاصی گفت این وقت شب ؟ بابام گفت خداحافظ . انگار قرار نیست کسی با حرف بابام مخالفتی کنه اگرم بکنه اصلا نمیشنوه .
رفتیم سمت ماشین دزدگیرو زد خواستم سوار شم گفت برو عقب الان خان داییت میاد . رفتم عقب نشستم بابام رفت کوچه بالایی وایساد که خان دایی هم امد نشست جلو و رفتیم سمت یه محله بالاشهر . دم یه خونه وایسادیم خان دایی رفت دم یه خونه یه بسته سیاه کوچولو گرفت و برگشت . اصلا تخمشونم نبود اگه بگیرنمون یا اتفاقی بیفته منم باهاشون بگا میرم . تزشون هم این بود مرد باید از پس هرکاری بربیاد و تخم داشته باشه .
رفتیم خونه و دایی مهران بسته رو داد به بابام و رفت دستشویی . بابام بسته رو گرفت و باز کرد . حدود سیصد گرم یا بیشتر سوخته بافور بود . بابام کاسه مخصوص شیره شو آورد . یه کاسه مسی اعلا که دورش رو فلم زنی کرده بودن و خیلی خوشگل بود . بابام اون کاسه رو از منم بیشتر دوس داشت . از وقتی که یادم میاد بابام سالی یبار منو میبوسید اونم وقت سال تحویل بود که این چند سال اخیر هم با اکراه این کارو انجام میداد ولی وقتی کاسه رو میاورد چند کلمه ای باهاش حرف میزد میخندید و شروع بکار میکرد .رفتم تو هال تلویزیونو روشن کردم ماهواره داشت یه فیلم اکشن میداد .
بابامم که هیچوقت نمیومد فیلم ببینه امد پیشم نشست . نمیدونم فیلمه چی بود دقیقا ولی تا لحظه ای که بابام امد همش اکشن بود . کمتر از پنج دقیقه فیلمه رفت تو فضای کاباره و لب گیری و همه تو بغل هم وول میخوردن یعنی فقط مونده بود سکس کنن . انگار یه فیلم دیگه از دل فیلمی که داشتم میدیدم درامد . تو یه حالت نکبتی گیر کرده بودم . نه روم میشد تو اون کانال نگهدارم نه تخم داشتم کانالو عوض کنم . بابام هم محو تماشای فیلمه شده بود . برگشتم سمت آشپزخونه رو یه نگاه کردم . دایی مهران تنهایی مشغول شیره گیری بود و سرش گرم بود .خواستم از اونجا برم که به مشکل دیگه ای برخوردم . از دیدن صحنه های فیلمه کیرم شق شده بود و منم یه شلوار پارچه ای نازک پام بود . نمیدونم تو اون شرایط چطور شق کرده بودم .یهو تلفن خونه زنگ خورد . ای خدا کیه باز نصفه شبی . آخه ساعت یازده شب چه وقت زنگ زدنه . اونم تلفن خونه . تلفن چند بار زنگ خورد بابام گفت میخوای بگم داییت جواب بده ؟ نگاش کردم گفت خوب برو تلفنو جواب بده یابو .نمیتونستم پاشم همونجور تاتی تاتی مثه بچه ها چهار دست و پا رفتم سمت تلفن بلکم کیرم معلوم نباشه . جواب دادم . همکار بابام بود با بابام کار داشت ظاهرا موبایل بابامو گرفته خاموش بوده . گفتم بابا بیا باتو کار دارن . دیدم یکم منو من کرد و میخواست نیاد . گفت بگو نیست گفتم خوب صدات زدم شنیده که هستی . یه فحشی زیر لب داد و اونم مثه من هار دست و پا امد سمت تلفن . از فکر شق کردن بابام مشمئز شدم .
نیم ساعت بعدش کار شیره درست کردن آقایون تموم شد و برگشتیم خونه آقا . رسیدیم دم در پیاده شدیم رفتیم تو . خدیجه خانم که دیگه داشت برمیگشت خونه خودشون رسید بهم گفت مهرداد جان چرا موهاتو زدی ؟ سربازی ؟ حوصله جروبحث نداشتم باهاش گفتم آره سربازم . گفت خوب اون چندبار ازت پرسیدم چرا گفتی سرباز نیستی ؟
نویسنده : کیرمرد

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *