این داستان تقدیم به شما
سلام اسم من مونا 25 سالمه قدم 160 سینه 65 میشه گفت کوچیک اما رون و کونم بزرگه. این ماجرا برای 21 سالگیمه. خلاصه میگم ک حوصلتون سر نره. حدودا 1 سال از نامزدیم با هادی میگذشت که بخاطر بیمه مجبور بود بره سربازی. هادی تو یه فروشگاه مدیریتشو داشت و با صاحب فروشگام رابطه خوبی ذاشت. صاحب فروشگاه 34 سالش بود و قد و اندام جذابی داشت چون بدنسازی هم کار میکرد. یه چندباری که بعد از اتمام ساعت کار نامزدم رفته بودم ک باهم بریم جایی صاحب فروشکاه ک اسمش سجاد بود خیلی تحویل میگرفت اما مشخص بود یکم هیزم هست. اما هادی خیلی قبولش داشت. تا اینکه هادی قرار شد ک بره نگران این بود جاش و میگیرن و کارش از دستش میره. یه شب سجاد با ماشین مارو رسوند ک تو راه گفت چون هادی و خیلی قبول داره و تا رفتنش اگه بتونی کارو ازش یاد بگیری میتونی جاش بیایی و همون حقوقم بگیری. جفتمون خیلی خوشحال شدیم. یه ماه با هادی میرفتم و از کار تو اونجا حسابی لذت میبردم.اواخر خرداد هادی رفت اموزش که زیاد دورم نبود. تو این مدت سجاد خیلی بهم توجه داشت و تا اینکه یه شب و تو لاینم اومد و شروع به چت کردن کرد و درد و دل. منم برا احترام جوابش و میدادم. فرداش ک هم و دیدیم گفت ببخشید دیشب وقتتو گرفتم. گفتم نه نبابا. بعد گفت این فیسبوکمه اگه دوست داشتی هم و فالو کنیم.چند روز بعد رفتم تو فیسبوکش عکساش اکثرا زمان تمرین تو باشگاه بود. نمیدونم چطور یهو یه جوری برام خیلی جذاب میومد و همه عکساشو لایک کردم. کم کم چت کردن ما هفته ای دو سه بار شد و صمیمی شدیم اما حرف بدی رد و بدل نمیشد. منم گفتم بهتره هادی ندونه تو فیسبوک هم میریم اونم گفت موافقم. هادی اموزشش تموم شد افتاد سمت جنوب. یه دوماه دیگه گذشت که غروب داشتم میرفتم خونه سجاد گفت میبرمت. تو راه گفت بریم قلیون ک یهو جا خوردم نمیدونستم چی بگم ک گفتم خونه مهمون داریم خیلی عجله دارم.
اونم گفت اوکی. شبش پیام داد که دلم گرفته بود گفتی نمیام دلم بدتر گرفت. منم رک گفتم نمشه اخه یکی میدید یه هادی میفهمید چی میگفت پیش خودش ک اونم گفت قرار نیست کسی چیزی بگه و کسی بفهمه.. تهشم گفت نمیدونم چم شده اما دوست دارم. من هنگ کردم ج ندادم اونم دیگه گم پیام نداد. میخواستم دیگه نرم اما یه حسی تنم و لرزونده بود ک انگار منم بهش عادت کرده بودم. تا چند روز خودمون و زدیم به اون راه. اما نمیفهمیدم چرا بی محلی اون ازارم میداد تا اینکه 4 شنبه گفت اگه فردا کاری نداری نیا فروشگاه بریم خرید لباس. گفتم کجا گفت مرکز خرید چندتا شهر اونورتر. منم گفتم باشه چون یه جورایی دوس داشتم بی تفاوتی از بین بره. فرداش رفتیم و کلی چیزم بزا من گرفت. وقتی کنار هم راه میرفتیم حس خوبی داشتم و همه دخترا نگاش میکردن چون واقعا خوشتیپ و جذاب بود..بعدشم بلاخره رفتیم قلیون و کلی خوش گذشت. دیگه همش هفته ای دو سه بار میرفتیم یهو به خودم اومدم دیدم ته پیامهای که بهم میدادیم دوست دارم بود. هادی بعد از 50 روز اومد و یه سکس ضعیفم داشتیم ک اصلا دوس نداشتم. بعد رفتنش برا اولین بار چند شب بعد باهم تو چت حرف اندام و سکس و زدیم. بهش گفتم جز سکس من همجوریه پایتم. اونم هرجور تو بخوای. دقیقا هفته بعدش مادرم اینا 3 روز خواستن برن خونه مادربزرگم و من تنها شدم.سجادم گفت یا من بیام یا تو بیا. اولش گفت نه شیطون گولت میزنه ک گفت این چه حرفیه. که قرار شد فردا شب تا اخر شب برم خونشون قلیون بزنیم. شب رفتیم خونش. اولین بار بود رفته بودم. خونه خیلی خوشگلی داشت. تا 2 قلیون زدیم بعد گفت تا صبح میخوای شلوار جین پات باشه گفتم اره دیگه. گفت من سختمه اخه گفتم چکار کنم گفت بکن شورت ک پات هست. من با خجالت گفتم راحتم.اولین بار بود اون و با لباس خونگی میدیدم خیلی بدن خوشگل و بازوهای بزرگش واقعا قلبم و یه جوری میکرد. رفتم تو اشپزخونه برای اولی بار بهم از پشت چسبید و گردنم و بوسید. بعد لب گرفت و گفت اگه فکر راحتی خودت نیستی فکر کون گندت باش تو شلوار جین داره اذیت میشه منم خندیدم. بعد رو مبل یه رب لب بازی کردیم. خواست سینم و دست بزنه ک گفتم دیگه بسه تا همینجام زیاده روی کردی. اما ته دلم اتیش افتاده بود و شل شده بودم اما واقعا نمیخواستم سکس کنم.دوباره خواست لب بگیره ک گفتم نه ناراحت شد. گفتم قرار ما همین بود.گفت بریم بخوابیم گفتم من رو راحتی میخوابم ک یه نگاه کرد بهم و گفت شب بخیر. اصلا طافت ناراحتیش و نداشتم دلم نمیخواست اینطوریشه. بعد نیم ساعت دلم طاقت نیاورد و صداش کردم گفتم لباس داری بهم بدی گفت لباسای خودمه میپوشی گفتم اره.
رفت بیاره گفتم تو اتاق خواب بزار میام همونجا میخوابم.تصمیم و گرفته بودم میخواستم یبار برای همیشه اونجوری که میخوام لذت ببرم بدنم بدجور گر گرفته بود.بعد رفتم تو اتاق گفتم تو اینا ک گم میشم و جفتمون خندیدیم در و بستم و چراغ خاموش کردم.شلوارم و در اوردم با شورت سوتین شدم. رفت رو تخت. سجاد با خنده گفت چرا انقد کونت گنده و سفیده.گفتم خوب دیگه. بعد سجاد یجواریی خواست من ناراحت نشم حس کردم نمیخواد کاری کنه. روم نمیشد منم کاری کنم اما داشتم میمردم. یهو سجاد گفت یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفتم بگو. گفت من قرص خوردم کیرم درد گرفته. خندیدم گفتم قرص چی گفت گفت سکس. گفتم چرا. گفت خواستم اگه سکس داشیم تا 2 ساعت نیاد خندیدم گفت چه خبره.ته دلم دوباره لرزید چون واقعا من ته سکسم با هادی نیم ساعت بود. گفتم حالا چکار کنیم گفت با دست بمالی شاید یکم بهتر بشه. گفتم باشه. شروع کردیم به لب بازی و منم دستم و بردم تو شرتش که وحشت کردم. خیلی بزرگ بود. یه 10 دیقه ک اینکارو کردم دیگه برام هیچی مهم نبود. بهش گفت وای میستی گفت چرا گفتم واستا. اونم واساد من کیرشو کردم تو دهنم که گفت وای عاشقتم. با تمام وجود ساک میزدم و اوخ میزدم. من سکس خشن و دوس دارم برا همین سرم و که میگرفت فشار میداد منم اوخ میزدم دوس داشتم. کلی ساک زدم بعدشم اون شروع به خوردن سینم کردو شرتم و کشید پایین کلا خیس بود کسم. دیگه ناله کردنم شدید شده بود تا حالا اینجوری نشده بودم که کیرشو کرد تو کسم. حالا دیگه ففط ابم بود ک میریخت. بعد 45 مین دیگه صدام درد نمیومد داشتم میمردم فقط میگفتم بسه دیگه نمیتونم.بعد دمر از کس کلی با شدت کرد که حالت خلسه بهم دست داد. خیلی حالم بد بود. بعد سجاد گفت بزارم تو کون زودتر میاد ابم. منم کلا از کون سکس و بعضی وقتا دوس دارم برا همین گفتم بزار ک سجاد خیلی کیف کرد و گفت مرسی تو بهترینی. با اینکه اولش خیلی سخت بود اما تو اون لحظه دوس داشتم. تا ته کرد تو کونم و هی قربون صدقه کونم و خودم میرفت. بعد چند مین کونم قشنگ جا بازکرد و اونم با شدت تمام کمر میزد. برای اولین بار بود تا این حد از کون لذت میبردم که یهو دیدم صدای سجاد رفت بالا و توی کونم پر اب شد. انقد برا جفتمون لذت بخش بود که تا چند دیقه تو همون حال بودیم…..
نوشته: مونا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید