سلام به همگی .من تازه با این کانال اشنا شدم و میخام یه موضوع که تو زندگی منو در گیر خودش کرده رو براتون بگم اسم ها همگی مستعاره …
من شیدا بیست و شش سالم هست و شش سال میشه که ازدواج کردم و یکی از شهرهای غرب ایران زندگی میکنیم شوهرم ادم خوبیه و سرش تو کار خودشه و اسمش رضاست و کارش میکانیکی ماشین سنگینه خونواده پر جمعیتی دارن و یه خونه بزرگ که ما هم همونجا زندگی میکنیم شوهر پسر بزرگ خونواده هستش و سه تا برادر داره و چهارتا خواهر که دوتاشون ازدواج کردن و دوتاشون دارن درس میخونن یه برادر شوهرم حسین هستش که سربازه یکی که جواده دانشجو هست و وحید که از اون دوتا بزرگتره لات و شره محله همه از دستش شاکین شوهرم سی و دو سالشه و وحید بیستو هشت سالشه پدر شوهرم فوت کرده و مادر شوهرم همه کاره خونس و خونه حسابی مادر سالاریه یه حقوق از پدرشوهرم مونده و چنتا ملک که اجاره داده ولی همه مسئله زندگیم مربوط میشه به وحید برادرشوهرم که هی به من گیر میده و همش مواظب منه و از اون هیز و هرزست …
از اول زندگی مشترکم میخاست بامن رابطه داشته باشه ولی من جرات حرف زدن به کسی رو ندارم چون اول و اخر کاسه کوزه ها سر من خورد میشه و همه از اون متعصبا هستن که نگو تو این چن سال زندگی فقط یه سه چهار سال زندان بود من راحت بودم تا اینکه از زندان اومد بیرون و همش تو خونه بود و یا سر کوچه از ترسش جرات تنها بیرون رفتن رو نداشتم و فقط تو خونه بودم شوهرم هم همش سر کار بود و میومد خونه هم نه بیرون میرفتیم نه سکسمون زیاد بود هفت ای شاید یه بار فقط تنها دلخوشیم به دخترم دنیا هستش که سه سالشه و مادرشوهرم با اینکه دوستش داره وشیرین زبونه ولی دلش پسر میخاد وهی میگه تو اون ساختمون یه طبقه واحد دادن به ما ومن از ترسم همیشه قفلش میکنم یه روز صبح زود حس کردم یکی منو لمس میکنه میدونستم شوهرم رفته سرکار دنیا هم خواب خواب بود منم ترسیدم ولی کسی رو ندیدم دوباره خوابیدم دیدم یکی داره به رون پام دست میزنه…
تا اومدم جیغ بکشم دستشو گذاشت رو دهنم و گفت خفه میشی یا همین جا میکشمت فهمیدم وحید اومده تو واحد ما گفت مثل بچه ادم بیا بریم تو اون اتاق و منو بلند کرد انقد ترسیده بودم مات مونده بودم و عین برده هرکاری میخاست انجام میدادم رفتیم تو اتاق دیگه گفت دستمو برمیدارم صدات درنیاد باعلامت سر تایید کردم تادستشو برداشت به خودم اومدم و گفتم خجالت بکش نامرد من زن برادرتم ناموستم ولم کن منم به کسی چیزی نمیگم گفت من چن وقته منتظر این موقع هستم تا نکونمت ول کن نیستم تو هم بیخود تقلا نکن که فقط هرکاری میگم بکن منم التماس کردم میخاستم گریه کنم گریم نمیومد هی التماس تهدید کردم جیغ میزنم یکی زد تو صورتم با سیلی افتاد به جونم لباس راحتی تنم بود بدون سوتین و شرت لباسو راحت در اورد لخت لخت بودم دستم جلوی کسم گرفتم و به سینه هام چنگ میزد حتی جرات داد و بیداد هم نداشتم چون خون راه میافتاد و بازم مقصر اصلی خودم بودم نمیدونم در رو چطور باز کرده بود لبشو رو لبم گذاشت و هی مکید و سینههامو مالید و با سوراخ کونم هم بازی میکرد و منم یواش یواش داشت خوشم میومد که کیرشو دراورد …
کیر که نگو یه هوا از کیر شوهرم بزرگتر و کلفت هی با کونم ور میرفت گفتم این تا این کون تپل رو نکنه ول کن نیست و خیلی ترسیدم کیرشو کرد تو دهنم و گفت بخور جنده خودم از حرفش خوشم نیومد و نخوردم و هی قربون صدقه رفت و خواهش کردم دهنم و هی ساک زدم یجوری ساک زدم گفتم بزار ابش بیاد ول کن شه ولی نمیدنم اول صبح چی مصرف کرده بود که عین خیالشم نبود در اورد و پاهامو داد بالا و کیرشو کرد تو کسم و لبشو رو لبم منم تازه داشتم لذت میبردم و حال میکردم تا الا صبح سکس نداشتم هی کرد و کرد و گفت قنبل کن کردم کرد تو کسم و دوباره ده دقیقه تلمبه زد منم بعد مدتها ارضا شدم و وحید هم داشت ارضا میشد کشید بیرون و ریخت رو دست خودش و رفت سمت دستشویی منم تازه فهمیدم چی شده سریع لباسم رو پوشیدم رفتم دیدم دنیا هنوز خوابه و حسابی عذاب وجدان داشتم دارم از اون به بعد هی به رضا گفتم از این خونه بریم هی قبول نمیکنه و وحید هم میاد منو میکنه و سیرمونی نداره یه مقدار مادرش شک کرده و نه وحید ول کنه نه رضا راضی میشه بریم موندم کی همه بفهمن و منو مقصر میدونن صد درصد و فقط از اینکه منو از دخترم جدا کنن خیلی میترسم ولی وحید هم بکنه قهاریه مثل داداشش نیست هفته ای سه چهار بار میاد میکنه و از کون وکس و هر مدل که بخواد منم حال میکنم ولی میترسم از عاقبتش. وحید به من میگش خواهر داشتی عین خودت خوشگل میگرفتمش…
من شیدا بیست و شش سالم هست و شش سال میشه که ازدواج کردم و یکی از شهرهای غرب ایران زندگی میکنیم شوهرم ادم خوبیه و سرش تو کار خودشه و اسمش رضاست و کارش میکانیکی ماشین سنگینه خونواده پر جمعیتی دارن و یه خونه بزرگ که ما هم همونجا زندگی میکنیم شوهر پسر بزرگ خونواده هستش و سه تا برادر داره و چهارتا خواهر که دوتاشون ازدواج کردن و دوتاشون دارن درس میخونن یه برادر شوهرم حسین هستش که سربازه یکی که جواده دانشجو هست و وحید که از اون دوتا بزرگتره لات و شره محله همه از دستش شاکین شوهرم سی و دو سالشه و وحید بیستو هشت سالشه پدر شوهرم فوت کرده و مادر شوهرم همه کاره خونس و خونه حسابی مادر سالاریه یه حقوق از پدرشوهرم مونده و چنتا ملک که اجاره داده ولی همه مسئله زندگیم مربوط میشه به وحید برادرشوهرم که هی به من گیر میده و همش مواظب منه و از اون هیز و هرزست …
از اول زندگی مشترکم میخاست بامن رابطه داشته باشه ولی من جرات حرف زدن به کسی رو ندارم چون اول و اخر کاسه کوزه ها سر من خورد میشه و همه از اون متعصبا هستن که نگو تو این چن سال زندگی فقط یه سه چهار سال زندان بود من راحت بودم تا اینکه از زندان اومد بیرون و همش تو خونه بود و یا سر کوچه از ترسش جرات تنها بیرون رفتن رو نداشتم و فقط تو خونه بودم شوهرم هم همش سر کار بود و میومد خونه هم نه بیرون میرفتیم نه سکسمون زیاد بود هفت ای شاید یه بار فقط تنها دلخوشیم به دخترم دنیا هستش که سه سالشه و مادرشوهرم با اینکه دوستش داره وشیرین زبونه ولی دلش پسر میخاد وهی میگه تو اون ساختمون یه طبقه واحد دادن به ما ومن از ترسم همیشه قفلش میکنم یه روز صبح زود حس کردم یکی منو لمس میکنه میدونستم شوهرم رفته سرکار دنیا هم خواب خواب بود منم ترسیدم ولی کسی رو ندیدم دوباره خوابیدم دیدم یکی داره به رون پام دست میزنه…
تا اومدم جیغ بکشم دستشو گذاشت رو دهنم و گفت خفه میشی یا همین جا میکشمت فهمیدم وحید اومده تو واحد ما گفت مثل بچه ادم بیا بریم تو اون اتاق و منو بلند کرد انقد ترسیده بودم مات مونده بودم و عین برده هرکاری میخاست انجام میدادم رفتیم تو اتاق دیگه گفت دستمو برمیدارم صدات درنیاد باعلامت سر تایید کردم تادستشو برداشت به خودم اومدم و گفتم خجالت بکش نامرد من زن برادرتم ناموستم ولم کن منم به کسی چیزی نمیگم گفت من چن وقته منتظر این موقع هستم تا نکونمت ول کن نیستم تو هم بیخود تقلا نکن که فقط هرکاری میگم بکن منم التماس کردم میخاستم گریه کنم گریم نمیومد هی التماس تهدید کردم جیغ میزنم یکی زد تو صورتم با سیلی افتاد به جونم لباس راحتی تنم بود بدون سوتین و شرت لباسو راحت در اورد لخت لخت بودم دستم جلوی کسم گرفتم و به سینه هام چنگ میزد حتی جرات داد و بیداد هم نداشتم چون خون راه میافتاد و بازم مقصر اصلی خودم بودم نمیدونم در رو چطور باز کرده بود لبشو رو لبم گذاشت و هی مکید و سینههامو مالید و با سوراخ کونم هم بازی میکرد و منم یواش یواش داشت خوشم میومد که کیرشو دراورد …
کیر که نگو یه هوا از کیر شوهرم بزرگتر و کلفت هی با کونم ور میرفت گفتم این تا این کون تپل رو نکنه ول کن نیست و خیلی ترسیدم کیرشو کرد تو دهنم و گفت بخور جنده خودم از حرفش خوشم نیومد و نخوردم و هی قربون صدقه رفت و خواهش کردم دهنم و هی ساک زدم یجوری ساک زدم گفتم بزار ابش بیاد ول کن شه ولی نمیدنم اول صبح چی مصرف کرده بود که عین خیالشم نبود در اورد و پاهامو داد بالا و کیرشو کرد تو کسم و لبشو رو لبم منم تازه داشتم لذت میبردم و حال میکردم تا الا صبح سکس نداشتم هی کرد و کرد و گفت قنبل کن کردم کرد تو کسم و دوباره ده دقیقه تلمبه زد منم بعد مدتها ارضا شدم و وحید هم داشت ارضا میشد کشید بیرون و ریخت رو دست خودش و رفت سمت دستشویی منم تازه فهمیدم چی شده سریع لباسم رو پوشیدم رفتم دیدم دنیا هنوز خوابه و حسابی عذاب وجدان داشتم دارم از اون به بعد هی به رضا گفتم از این خونه بریم هی قبول نمیکنه و وحید هم میاد منو میکنه و سیرمونی نداره یه مقدار مادرش شک کرده و نه وحید ول کنه نه رضا راضی میشه بریم موندم کی همه بفهمن و منو مقصر میدونن صد درصد و فقط از اینکه منو از دخترم جدا کنن خیلی میترسم ولی وحید هم بکنه قهاریه مثل داداشش نیست هفته ای سه چهار بار میاد میکنه و از کون وکس و هر مدل که بخواد منم حال میکنم ولی میترسم از عاقبتش. وحید به من میگش خواهر داشتی عین خودت خوشگل میگرفتمش…
🌐بزرگترین کانال داستان سکسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید