این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان، من علی هستم 36 سالمه، خونه مجردی دارم وعاشق کردن زنان و دختران محجبه چادری هستم، از اونا که جوراب ضخیم میپوشن، پوست سفید دارن و زیر چادر یه دنیا شهوت…
یک روز موقع خروج از پارکینگ وقتی جلوی در پارکینگ بودم دیدم یه خانم چادری قد بلند با چادر ساتن، خوش تیپ و جذاب، داره به من نگاه میکنه، پیش خودم گفتم کیه نکنه اشنا باشه از همکارا یا دوستان و…. یکم نگاه کردم و رفتم،چند روز بعد دوباره دیدمش تو ماشین 206 سفید نشسته بود، همزمان با من از پارکینگ خونشون اومد بیرون با دو تا دختر کوچیک ابتدایی و راهنمایی، بازم نگاه کرد و لبخند زد منم براش نور بالا زدم و سر تکون دادم، ولی دنبالش نرفتم گفتم شر نشه همسایه هست، مدتی گذشت دوباره تو کوچه دیدمش، داشت میرفت کیسه زباله بندازه تو سطل، وای باد از پشت وزید و چادرش جسبید به کونش، چه کون گنده ای، یعنی چادر قشنگ لای خط کونش گیر میکرد، زیرش هم یه دامن پوشیده بود تا مچ پا، ادم بیشتر شهوتی میشه با این لباسا، خلاصه بعدش اومد جلوی در وایساد و به انتهای کوچه نگاه میکرد فکز کنم منتظر سرویس مدرسه بود، خلاصه دلمو زدم به دریا رفتم با ماشین کنارش پارک کردم، سلام کردم جواب داد، بعد گفتم چهرتون برام اشناست، با جدیت گفت نمیدونم، گفتم قبلا خونتون بالا جنت اباد نبود گفت چرا، گفتم عه خونه مادر منم اونجاست حتما اونجا دیدمت بعد چیزی نگفت، گفتم بزار شمارمو بدم شاید بگیره، گفتم ببخشید میشه اینو بگیری یه نگاه کرد گفت ممنون ولی نگرفت چندبار اصرار کردم ولی نگرفت رفت اونطرف، منم تو دلم گفتم به تخمم صدتا چادری مثل تو کردم، بعد رفتم، پیش خودم گفتم پس چرا اینقدر نگاه میکنه جنده خانوم، کسکش نمیخوای پا بدی چرا امار میدی، خلاصه روزها به همین شکل گذشت و منم هر چند وقت یه بار با شوهرش یا تنهایی میدیدمش و زل میزدم بهش، شوهرش هم یه ماشین سانتافه زیر پاش بود، وقتی با زنش بود فهمیده بود من نگاش میکنم، اونم با یه قیافه غیرتی منو نگاه میکرد وولی. زنه دیگه نگاه نمیکرد، گفتم کرمش گرفته بود منو ضایع کنه دیوث، شوهره هم بی ریخت و لاغر، پیش خودم گفتم اخه جاکش تو میتونی این زنه رو ارضا کنی، فقط کونش اندازه تویه، زنه خیلی سرتر بود خداییش، خلاصه یه سالی گذشت و من سرم به زیر خوابای خودم گرم بود و از فکرش اومده بودم بیرون، یه روز تقریبا ششم یا هفتم فروردین داشتم میومدم بیرون که دیدم رو دیوار همسایه چند تا بنر تسلیت واینا زدم، پیش خودم گفتم بنده خدا اخه وقت مردن بود تو عید کل فامیل رو به گا داد، گفتم حتما از این پیرای دم مرگ بوده بگا رفته تو خواب، خلاصه یکی دو هفته بعد با سرایدارمون جلوی در وایساده بودم، درختا رو اب میدادم، یکدفعه سرایدارمون گفت دیدی این بنده خدا تو جوونی مرد چهل سال هم نداشت، گفتم کی رو میگی، گفت همین همسایه روبرویی بنده خدا سرطان داشت، گفتم کدوم بود گفت همون که بازاری بود و ماشین شاسی بلند داشت، یهو جا خوردم گفتم همون که زنش چادریه، گفت اره، گفتم همون که دوتا بچه داره و یه 206 هم دارن گفت اره مگه میشناختیش، منم برای اینکه تابلو نشه گفتم اره بنده خدا…
خلاصه از یه طرف دلم سوخت واسه مرده از یه طرف کیرم بلند شد درجا، مثل یه لاشخوری که طعمه زخمی میبینه، گفتم ای کیرم دهنت مرد نه خودت میکردی نه گذاشتی زنت بده به ما، خلاصه از فردا تو ماشین کمین نشستم، اقا یه هفته صبح یا بعدظهر کشیک دادم ولی نیومد، دیگه دیوونه شده بودم، هر شب فکرشو میکردم چندبار ابم اومد از شهوت، بالاخره یه روز ساعت پنج غروب دیدمش با ماشین اومد بیرون، یکم لاغر شده بود و داغون، متوجه منم نشد، با ماشین افتادم دنبالش تا نزدیک مرزداران رفتم، رفت تو یه کوچه پارک کرد رفت تو خونهغ،فکر کنم خونه مادرش بود، خلاصه دو ساعت هم اونجا نشستم، دیگه داشتم میرفتم که دیدم اومد، تا نشست براش نور بالا زدم، اومد از جلوم رد شه با تعجب نگام کرد، سلام کردم ولی با اخم نگاه کردو رفت، افتادم دنبالش، گفتم باید اینو بکنم این دیگه مال منه تا چند سال حداقل میکنمش، پشت ماشینش رفتم،، رفت افتاد تو ستارخان منم دنبالش،یکباره زد کنار وایساد، منم وایسادم، دلمو زدم به دریا پیاده شدم رفتم جلو سلام کردم، نگام کرد گفت برای چی افتادی دنبال من، خیلی زشته کارت، گفتم اره حق با شماست، ولی… …. بعد گفتم تسلیت میگم غم اخرت باشه، تو همسایگی کمکی کاری برمیاد تعارف نکنید، نگام کرد و گفت برای تسلیت از جنت اباد تا اینجا افتادی دنبالم، گفتم راستش من ازت خیلی خوشم میاد از روز اولی که دیدمت تو فکرتم خواستم اگه ممکنه باهات اشنا بشم، گفت اخه تو این وضعیت من اومدی شماره بدی، زد زیر گریه و گفت خدایا سایه شوهر بالای سر نباشه و…. خلاصه دیدم اوضاع خرابه، شمارمو گذاشتم رو داشبورد و رفتم، یه مدتی گذشت چشمم به گوشی خشک شد ولی زنگ نزد، بعد دو هفته دیدم پیام اومد، نوشته بود سلام، من فلانی هستم همسایه روبرو که شماره دادی و…. میخواستم بدونم شما تعمیرکار اشنا نداری واسه ماشین تصادف کردم، اقا گرفتم داستان رو سریع جواب دادم اتفاقا یکی از دوستان تعمیرگاه داره، گفتم میشه زنگ بزنم، گفت خواهش میکنم، سریع از تلفن خونه زنگ زدم که یعنی خونه هم اوکی هست خلاصه باهاش قرار گذاشتم یه خیابون بالاتر، من پارک کردم رفتم تو ماشینش نشستم، اصلا یه حالی شدم، بوی تنش خورد بهم پوست سفید دستش از زیر چادر زده بود بیرون، کون گندش پهن شده بود رو صندلی و تازه از نیمرخ سینشو دیدم وای چه هشتادو پنجی، خلاصه با هم راه افتادیم رفتیم خدا رو شکر بدون رنگ دراورد گلکیر رو، بعد گفتم وقت داری بریم بیرون، گفت بچه ها خونه تنهان، خلاصه تو همون ماشین حرف زدیم و منم با پررویی دستشو گرفتم، دلداریش دادم، گفت چرا ازدواج نکردی، گفتم نمیدونم، از نزدیک خیلی کس بود، اومدم خونه شزتم خیس بود، کل شب رو باهاش چت کردم، فردا دوباره باهاش قرار گذاشتم، بدبختی همسایه بودیم سخت بود بیارمش خونه، کسی میدید بد میشد، زن یارو هنوز نمرده اوردم بکنمش، بیرون قرار گذاشتیم بردمش پارک پردیسان قدم بزنیم، دم ظهری خلوت بود، بردمش تو لای درختا و جنگلش، یه جا رو سنگ نشوندمش، خلاصه دیگه طاقت نیاوردم، دست انداختم دور گردنش، شروع کردم به نوازش، اصلا حرفی نزد، پاهاش رو دراز کرد جورابای شیشه ای پوشیده بود با کفش پاشنه دار براق، حالم بدتر شد، رفتم طرف صورتش بوسش مردم خندید، بعد رفتم رو لباش فقط میترسید کسی بیاد گفتم نگران نباش اینجا امنه، انقدر حشری بود که لبامو کند، فکر کنم یه سالی بود نداده بود، خلاصه از لای چادر دست کردم تو سینه هاش…
وای خدا چه پوست سفیدی داشت، سینه هاش شق کرده بود سفت سفت، منم کیرمو جابه جا کردم و، کمربندمو سل کردم، هی مالوندمش، دیگه فقط فکر کونش بودم، انداختمش رو علفها، وای خدا یه کون گنده زیبا از زیر چادرش زد بیرون، همینطوری با لباس خوابیدم رو کونش، گردنشو گرفتم، روش کیرمو میمالیدم، زنه هم هیجی نمیگفت، منگ منگ بود، بغد شلوارمو کشیدم پایین و خواستم شلوار اونم دربیارم که نذاشت، گقتم چادر تنت هست که معلوم نمیشه، دیونه شده بودم با زور شلوار و شرتشو کشیدم پایین، افتادم رو کونش، خدا چه کون خوش فرم و قلنبه ای، سفید و تمیز، ادم دوست داشت کونشو فقط لیس بزنه، دستم رو سینش بود یه دستم دور گردنش، رو علفا سر میخورد، بعد دیگه اسیرم شده بود هی میگفت نکن تو زو خدا، کسی میاد، بریم، منم که دیونه شده بودم اصلا حالیم نبود، گفتم یالا قنبل کن بکنمت، دیکه دید مجبوره، وقتی قنبل کرد تازه عظمت کون این زن جادری زیبا رو دیدم، وقتی پشتش وایسادم که بزنم تو کسش احساس پیروزی میکردم، منم کیرم گنده و کلفت، کردم توش یک اخی گفت، کسش تنگ تنگ شده بود از بس نداده بود، چند دقیقه کردم بعد ابم اومد انقدر که حشری بودم، دیگه بعدش شلوار پوشیدم و بغلش کردم، دیدم داره گریه میکنه، گفتم چی شده، گفت هیچی، ولی میدونستم به حال و روز خودش گریه میکنه، رفتیم تو ماشین بهش گفتم، میدونم سختته، ولی دیگه اتفاق افتاده، شوهرت دیکه مرده به فکر اینده خودت باش، منم کمکی از دستم بربیاد میکنم، گفت از اونم شانس نداشتم، یه ادم خسیس و متعصب بود، تو دلم گفتم همین کارا رو میکنن مردا که زنا میرن دنبال دادن، تو دلم گفتم کیرم تو کله کچلت، خوب شد که مردی لیاقت این زن رو نداشتی، خلاصه سرتون رو درد نیارم، بعد یکماه خونش رو از کوچه ما برد، رفت مرزداران نزدیک خونه مادرش، منم دیگه راحت شدم، صبحها که بچه هاش مدرسه بودن، میرفتم سراغش، دیگه کاری نمونده بود باهاش نکنم، طوری از کون میکردمش که التماس میکرد، بدبخت تو عمرش درست و حسابی ارضا نشده بود مثل اکثر زنهای ایرانی، بعد میگن چرا زنهای متاهل میرن دنبال دوست پسر و دادن، اخه یه مشت مرد گوزو که فقط ادعا دارن حتی نمیدونن زنشون رو ججوری ارضا کنن، یا براشون مهم نیست، فقط تلمبه بزنه اب خودش بیاد، نمیفهمن زن رو باید اماده کنی اول اونو ارضا کنی،باور کنید با زنایی دوست شدم که بعد ده سال ازدواج، وقتی من کزدمشون برای اولین بار ارضا شدن، اصلا ترسیده بودن از حالشون، نمیدونستن چیه، فقط ضر میزنن مردای ایرانی، فکر میکنن با زور زن رو میشه اداره کرد، اونا طوری لنکشون رو میدن هوا که مرده تو خواب هم نبینه، خخخخخ، دیگه الان یکساله من دارم محبوبه عزیز رو مثل سگ میکنم، بعضی شبا هم بچه ها رو میبره خونه مادرش تا صبح روش تلمبه میزنم، فقط یبار گل کشیدم یکم هم دادم اون بنده خدا، اقا چه حالی داد، چادر سرش میکردم تو خونه با جوراب طوری و کفش پاشنه دار، مثل سگ تو خونه میچرخونمش و میکنمش، کیرمو میزارم تو دهنش با پاهام گردنش رو میگیرم ابمو به زور به خوردش میدم، نمیدونید کردن یه زن چادری محجبه چه لذتی داره، مثل برده جنسی هستند، از کون و کس ودهن فقط بگاشون.
این بود داستان من دوستان، به همتون پیشنهاد میکنم با زنها و دخترای چادری دوست بشید من الان بیست ساله جادری میکنم از دوره دانشگاه تا الان، هیچکدوم دردسر نمیشه چون به کسی نمیگن، همشون هم تو محدودیت بزرک شدن عقده کیر دارن شدید، اگه زن این حزب اللهی و مذهبیها رو بکنید که دیگه ثواب مضاعف هم داره، به امید هر پسر ایرانی یه کس جادری برای کیرش در اختیار داشته باشه. هر مرد ایرانی یه کس چادری
نوشته: علی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید