این داستان تقدیم به شما

سلام
وقت همگی بخیر.اسمم یدالله واسم دختری که میخوام خاطرمو براتون تعریف کنم زینب.تازه از شهرستان اومده بودم تهران و بهترین تیپ عمرمو زده بودم.یه شلوار پارچه ای و کتونی زرنگی و تیشرت تو شلوار.هرکس منو میدید میخ من میشد.توشهرستان یه دختری بود به اسم کلثوم که میگفت بدون تو میمیرم.منم اومدم تهران پیشرفت کنم.خلاصه سکینه رو ول کردم اومدم تهران.یه روز سرد تابستانی که قدم میزدم گفتم بذار کاپشن خلبانی که دارم بپوشم.اون رو که پوشیدم دختر و پسر بود نگاه میکرد.انقدر ذوق زده میشدن مردم بعد دیدنم لبخند میزدن.منم کسی رو تحویل نمیگرفتم.حتی یادمه یه پسر جوون لبخند زد بعدا قهقهه افتاد زمین فکرکردم داره بهم میخنده ولی نگو شوکه شده از تیپم.اشک بود که از چشماش سرازیر میشد.جوری شد که زنگ زدیم آمبولانس بیاد.حالش بد شد.خلاصه همونطور که اول داستان گفتم یه دختری به اسم لاله اومد طرفم گفت سلام.منم گفتم علیک سلام من نامزد دارم مزاحم نشید.آخه بنده خدا رقیه تو شهرستان بهم علاقه داشت.این دختره گفت آقا چنگیز گفتم بله اسم منو از کجا میدونی.گفت چند مدته که دنبالتم شبا خواب ندارم اگر باهام دوست نشی خودمو میکشم.گوشیمو گرفت و به هوای زنگ زدن به مادرش به خودش زنگ زد و شمارمو برداشت.گفتم خانم ولم کن من نمیتونم چشم انتظار دارم.دنبالم راه افتاده بود التماس میکرد.بهش بی محلی کردم و سریع رفتم خونه.راستی اینم بگم که من چندتا گاو و گوسفند و یه خاطرخواه داشتم کلا.نه اینکه کلثوم با گاو گوسفندا یکی کنما کلی گفتم.اونارو فروختم و تهران خونه خریدم.چون همشهریامون همینکارو کردن و تهران خونه وماشین خریدن گفتم منم میتونم.خلاصه دو روز بعد یکی بهم زنگ زد گفت بیا بیمارستان زود خودتو برسون که اکرم خودکشی کرده.همونی که شمارمو گرفته بود.رسیدم بیمارستان دیدم بله رو تخت دراز افتاده رگشو زده.گفتم طاهره این چه کاریه کردی آخه.من که بهت گفتم نمیتونم.گفت جوابم کنی ایندفعه نمیذارم کسی جلومو بگیره.پدرمادرش اومدن گفتن آقا تیمور ما ازت خواهش میکنیم به پات میفتیم نذار دخترمون از دستمون بره خواهش میکنیم.عسل هم همینطور که رو تخت دراز کشیده بود گفت زنت میشم هرکاری دوست داری باهام بکن.خلاصه قبول کردم و بعد از ترخیص از بیمارستان رفتیم خونمون.اینم یادم رفت بگم من تحصیل کرده بودم و تو دهات های گوزچلاخ تپه تو رشته پشگل شناسی لیسانس داشتم.فوق تخصص تشخیص پشگل بودم.خلاصه مهناز اومد خونمو و تا رسید های های زد زیر گریه که میدونی چند وقته بخاطر عشقت خواب ندارم.گفتم دیگه باهمیم گریه نکن.بغلش کردم و اروم شد.دیدم سریع لخت شد گفت من در اختیارتم هرکاری دوست داری باهام بکن.گفتم من نمیتونم بگیرمتا گفت اشکال نداره فقط میخوام ازت یه یادگاری داشته باشم.حاملم کن.بغلم کرد و توبغل هم رفتیم روتخت بغلش دراز کشیدم.
گفت:اصغر
گفتم:جانم
گفت:دوست دارم
گفتم:ممنون
گفت:مرسی هستی
گفتم:دیگه کاری بود که میتونستم برات انجام بدم.
گفتم:ژاله چطو به تو گیر ندادن پدر مادرت
گفت:تو هم اگر مثل من عاشق بودی گیر نمیدادن
خلاصه گفت و گفتم.گفت و گفتم تا لباشو گذاشت رو لبام.گریه گریه هی میگفت بدون تو میمیرم.منم خیلی رو نمیدادم بهش.لباسامو درآورد و از سر تا پامو بوسید و خورد.رسید به کیرم.راستی من کیرم خیلی خیلی بزرگه ده سانته.نمیدونم چجوری به این بزرگی رو تو دهنش جا داد تعجب کردم.داشت قورتش میداد.چنان سر کیرمو میک میزد حال کردم.ده دقیقه میخورد.البته اینم بگم من کمرم شل خیلی زود آبم میاد.اگر قرصی نخورم نهایت یک ساعت و نیم دو ساعته.خیلی زود ارضا میشم.
خوابوندمش
گفتم:کست آبداره نمیخورما حالم بد میشه
گفت:اشکال نداره فقط حاملم کن تو رو خدا
گفتم:من کون میخوام
گفت:هرجور دوست داری
گفتم:خشک دوست دارم
گفت:راحت باش
هی من گفتم اون گفت
برگشت منم کیر ۲۲ سانتیمو گذاشتم دم سوراخش تا ته کردم توش.دیدم بیهوش شد.گفتم آخه بنفشه جان دیگه ۱۵ سانت چیه که بیهوش بشی.گفت تو فقط بکن.آرزوم بود یه روز زیرت بخوابم.ممنون قاسم جان.گفتم خواهش میکنم قابلی نداشت.خلاصه سرکیرمو گذاشتم جلو سوراخ فشار دادم یهو گفت سوختم زین آشنایان ای خوشا بیگانه ای.راستش خیلی نفهمیدم چی میگه.منم خیلی دیر ارضا میشم.خیلی دیر.دو دقیقه پشت هم میکردم که آبمو ریختم تو کسش.گفت آخی راحت شدم.گفتم حیف نیست بدون شربت شروع کردیم.بروشربت بیار.رفت از یخچال شربت آورد خوردیم بهش گفتم خدیجه بازم میخام ولی ازپشت.گفت باشه.گذاشتم رو سوراخ کونش.یه فشار کوچیک دادم.توشهوانی خونده بودم که دختری که حتی اولین بار از پشت میده راحت و بی درد بیست سانتم باشه کیرت جا میشه.خلاصه فرو کردم فقط انقدر رو ابرا بود بیهوش شد نمیدونم چرا.فکر نکنم از درد بود.پشت هم میکردم.بهوش اومد دیدم از بس رو ابرا سیر میکنه نفسش بالا نمیومد و از خوشحالی گریه میکرد.تمام آبمو بدون کاندوم خالی کردم تو کونش.تا ریختم گفت وای سوختم.فکر کنم حق داشت به نظرم قاطی آبم مواد مذاب بود.بهش گفتم عشقم.عزیزم حال داد.فقط از خوشحالی گریه میکرد.حتی کونشم از خوشحالی خون گریه میکرد.پاشد لباس پوشید تشکر کرد رفت.احساس میکنم گوشیشو دزدیدن نمیتونه جواب بده.خلاصه که دوستان اگر خوشتون اومد بگید داستان کردن گاو مش حسن و تمام دخترای محل رو براتون بگم.
امیدوارم چیزی جا ننداخته باشم…
تیپ و هیکل زیبای خودمو گفتم.
شربتم به زور تو داستان جا دادم.
وای سوختم هم گفتم
همه دخترا برام میمردنم گفتم.
حله دیگه.
موفق باشید…

نوشته: مهران آخر تیپ

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *