این داستان تقدیم به شما
سلام
اسم من علی و اسم مادرم نگاره
مادرم یه زن روستاییِ زحمتکشه که بعد از اینکه بابام برا کار رفت شهر و ۱۴ روز خونه نمیومد کارای کشاورزی زمینا رو خودش انجام میداد.
اولش بابام مخالفت کرد و گفت کارگر میگیریم ولی مامانم گفت هم زمینامون زیاد نیستن هم تو ۱۴روز خونه ای و میتونی کمکم کنی.
خلاصه بابام قبول کرد و شروع چهارده چهارده و زمینای کشاورزی . . .
خلاصه آببان نحوه آبیاری زمینا رو قرعهکشی کرد و نوبت ما شد ۴صبح.
چند شب مامانم ساعت چهار صبح پا میشد میرفت زمینا رو آب میداد و من از داشتن همچین مادری به خودم میبالیدم و همش دنبال این بودم کاری براش بکنم.
تا اینکه تصمیم گرفتم شبا دنبالش برم و از دور مراقبش باشم که بعدا بش بگم و اونم بم افتخار کنه…
شب خوابیدم و صبح همراه با مامانم بیدار شدم دو دیقه بعد از مامانم اروم پشت سرش رفتم
یه چیزی برام عجیب اومد
چرا مامانم مسیرشو از سمت زمینا عوض کرد سمت مدرسه ؟!؟!
نکنه تو خواب داره راه میره !!
خواستم صداش کنم ولی یهدچیزی گفت ولش کنم ببینم چی میشه
تا اینکه رفت تو مدرسه
یهو دیدم در اتاق استراحت معلم روستا که از شنبه تا چهارشنبه همینجا میخوابید باز شد و مامان خانمم رفت داخل
من متعجب فقط داشتم نگاه میکردم
خودمو روسوندم پشت دیوار اتاق که پنجره داشت
پرده وکنار بود و پنجره نیمه باز.
اولش آقای سعیدی یکم با مامانم چاق سلامتی کرد
بعد مامانم گفت بسه دیگه شروع کن باید برم
آقای سعیدی هم گفت چششششم و شروع کردن کندن لباسای همدیگه
قلبم داشت از تو سینم میزد بیرون
باورم نمیشد…
مامانم لخت تو بغل معلم دختراش
ولی فکرشم نمیکردم همچین بدنی داشته باشه
سفییییید
پستونا گرد و خوش فرم
یکم شکم و رون
باسنش بزرگ
کوسشم تراشیده بود تمیز تمیز
آقای سعیدی اول سینههای مامانمو خورد بعد شروع کرد با دست کوس مامانمو مالوندن
آه و اوه مامانم بلند شد و هی قربون صدقه کیرش میرفت
بعد بلند شد متکا گذاشت زیر کمر مامانم و کیرشو کرد تو کوسش
نم نم تندش کرد
هی تلمبه میزد و مامانم حال میکرد
بعد از یه ربع مامونم ارضا شد و گفت سعیدی دارم میلرزم
چندبار پشت سر هم با بی حالی اینو گفت و سعیدی هم کیرشو دراورد و آبشو ریخت رو شکم مامانم.
منم سریع پا شدم مثل دیوونه ها رفتم خونه تو جام دراز کشیدم نیم ساعت بعد مامانم اومد خونه.
ازون شب به بعد مامانمو هر شب تعقیب میکردم و کوس دادنش به سعیدیو دید میزدم.
تا اینکه من خواستم برم سربازی
سرباز معلم شدم تو مدرسه ای که آقای سعیدی مدیرش بود.
هیچ حس خوبی نداشتم مخصوصا وقتی میگفت من از دست مادرت زیاد نمک خوردم.
نوشته: خیارشور
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید