این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان مخلصیم من فرشیدم تو داستان قبلیم قصه کردن دختر صاحبخونه مو تو روستایی که معلم بودم نوشتم قرار شد تو خاطره بعدی کردن دختر عموی دختر صاحبخونه رو براتون بکم که الان اومدم خدمتتون :
عرض کردم که من 15 سال پیش توی یه روستای دور افتاده غرب کشور معلم بودم و یه دختر سن بالا ( افسانه) صاحبخونه ام که پیرزنی بود داشت که بعد مدتی بالاخره کردمش. از دفعه اولی که به سختی و کلی داد و بیداد کونش گذاشتم دیگه عادت کرده بود وهفته ای دو سه بار و بیشترم به خواست ودرخواست خودش میکردمش ویجورایی عادت کرده بود که توش اب بریزم .تا اینکه نزدیک زمستون شد و واسشون مهمون اومد از شهر بله خانواده عموی دختره بودن اومدن چند روزی رو روستا موندن شش یا هفت نفری بودن مهمونها که من چون طبقه بالای خونه بودم رفت و آمدشونو میدیدم دوتا پسر خردسال بود و یه دختر بجه و یه دختر 20 ساله حدودا که با مانتو بود یه مانتو کرم پوشیده بود و با دختر صاحبخونه گاهی میومد مدرسه و کلاس خطاطی که گذاشته بودم شرکت میکرد و اسمش سمیرا بود. سمیرا یه دختر سبزه بود با لبای گوشتی و از اون دخترای شیطون که بنظر میومد خیلی حشری بود سر کلاس دایم با افسانه که ازش 15سالی بزرگتر بود دایم پچ پج میکرد وشیطونی میکرد ونمیدونستم دختر صاحبخونه چیزی از من بهش گفته بود تا اون موقع در مورد رابطمون یانه اما وقتی بعد دوسه روز زنگ زدم گفت که نه چیزی بهش نگفته.
خلاصه این سمیرا خانوم بد جوری ذهنمو مشغول کرده بود قد متوسط و سینه های نسبتا درشت وکون گنده ای که دلمو برده بود با مانتو کرمش راه میرفت قشنگ کون گندش اینور واونر میفتاد . خلاصه بعد چند روز مهمونها رفتند ودلم میسوخت که کاری نکردم اما خوشبختانه زود متوجه شدم که سمیرا خانوم مونده ونرفته با باباش اینا بعله فرصت ازین بهتر نمیشد وبا توجه به فاصله دور روستا از شهر مطمئن بودم یکی دوهفته ای رو میمونه اینجا .شب که شد بلوتوث بازی شروع شد ومن چون فکر میکردم که سمیرا پیش افسانه باشه گاف نمیدادمو چیزای بدی نفرستادم .پیام زدم به افسانه که مگه سمیرا میدونه که با من رابطه داری که گفت بهش گفتم اما نمیدونه که تا اون حد باهم هستیم در ضمن خیلی ازت خوشش اومده وهمش امارتو میگیره بهش گفتم پس اهل حاله که دیدم افسانه ناراحت شد وگفت یوقت چیزی نگی یا کاری نکنیا بچه س جنبه نداره یوقت شر درست میکنه خلاصه دوسه روزی گذشت و سمیرا میومد توی حیاط یکم برف اومده بود با افسانه برف بازی میکردن یه بافت تنگ پوشیده بود که کیر ادمو بد جوری راس میککرد کون گندش توش خود نمایی میکرد ومنم میومدم دم بالکن ودید میزدم اونم منو میدید .یه روز سرکلاس خطاطی یکم بهش نزدیک شدمو باهاش سر شوخی رو واکردم دیدم بدش نمیاد تو یه فرصت مناسب توی یه کاغذ نوشتم که بهم پیام بده تلفنی شمارمو میدونستم داره از افسانه گرفته .شب شد وپیام داد سلام وشروع کردیم پیام دادن یجوری پیام میداد که افسانه نفهمه خلاصه بچه تیزی بود فهمیده بود که افسانه رو میکنم یه روز عصر که افسانه ازاتاقم زده بود بیرون دیده بود چون قشنگ از پیاماش معلوم بود قضیه رو میدونه منم گفتم حقیقت اونجوری که فکر کنی نه اما میاد پیشم افسانه اونم گفت اره جون خودت من که میدونم …..گفتم چیو گفت هیچی .گفتم چقدر باهاش صمیمی هستی اونقدر هستی که دعوت کنم باهم بیاین خونمون .اولش من ومن کرد وگفت به افسانه بگو قبول کرد منم باهاش میام .منم دلو زدم به دریا وگفتم افسانه من با سمیرا صحبت کردم ناکس میدونه یه چیزایی که عصبانی شد گفت توبهش گفتی گفتم نه بخدا اما دوس داره یجورایی اگه خودشم بیاد دیگه زبونش بست همیشه نمیتونه بعدا برات شر درست کنه گفت پس خودت باهاش قرار بزار ینی که من نمیدونم وقرار نیست بفهمم .خلاصه تلفنی با سمیرا چند روزی صحبت کردمو مخشو زدم اول میگفت که تنهایی نمیاد بالاخره راضی شد که یروز با افسانه بیان به افسانه گفتم تنهایی نمیاد عیب نداره تو بیارش بعد به یه بهونه برو پایین خونتون تا من کارمو بکنم .

عصر 5 شنبه ای بود داشت شدید برف میومد که افسانه پیام داد مامانم خونه نیست الان فرصت خوبیه بیایم اکی دادمو چند دقسیقه بعد دوتایی اومدن بالا سمیرا با یه چادر توخونه گی اومده بود وای تا درو واکردم کیرم راست شد سینه های گنده ویقه بازش لبای قلوه ای خوشگلش وناز وادایی که دااشت .اومدن تو وتعارف کردم نشستند یکم تنقلات واینا اوردم چایی ریختم نشستن رو زمین وشروع کردیم صحبت کردن .دختر گرمی بود سمیرا سریع گرم صحبت شدیم وبگو بخند من زدم تو خاکی وچند تا جک سکسی براشون تعریف کردم لبشو گاز میگرفتو سرشو مینداخت پایین همینجوری که روبروم نشسته بود رونای تپلش توی شلوار کشی تنگش چشممو خیره کرده بود کس تپلش تنگ افتاده بود توی شلوارش وگه گاهی چادرو میکشید روی پاش منم عمدا چند دقیقه یکبار کیرمو میمالیدم نگاه میکرد ولی به روی خودش نمیاورد . چند دقیقه ای گذشت که افسانه گفت سمیرا من برم یه سر به غذا بزنمو بیام گفت منم بیام گفت نهالان زودذ برمیگردم افسانه که رفت گفتم کجا بری میترسی تنها بمونی اینجا که گفت نه اخه یوقت بد نشه من اومدم مامانش بفهمه میگه تنهایی اونجا چیکار میکردی چیبگم گفتم نترس حالا حالا نمیاد .خلاصه بهش نزدیکتر شدمو ازش پرسیدم خوب موندگار شدی اینجا یوقت دوست پسرت نگرانت نشه گفت دوست پسر کجا بود گفتم اره معلومه پس به کیه دایم زنگ میزنی گوشه حیاط .گفت نه من خیلی اهلش نیستمو ازین تنگ بازیا وکس شعرا که گفتم سمیرا میدونستی من خیلی ازت خوشم اومده گفت ینی چی گفتم جدی میگم دوس داشتم یه دوس دختر مث تو داشتم کاش اینجا بودی .گفت دیگه چی تعارف نکنین همینا رو که میگفت میخندید وقند تو دلم اب مبشد گفت افسانه هست خو من که میدونم حسابی با هم هستید گفتم اره ولی تویه چیز دیگه ای .ازش خواستم چادرشو برداره یکم ناز کردو خودم چادرو از سرش کشیدم گفتم میزاری موهاتو ببینم گفت عه قرار نشد دیگه گفتم سمیرا خانوم تو نظرت راجع به من چیه گفت چطور گفتم کلا گفت نمیدونم شما پسر خوب ومهربونی هستی گفتم دیگه گفت میخای چکار گفتم با من میخوای دوست بشی گفت ینی چی من که اینجا نیستم گفتم حالا تا هروقت هستی بعدم تلفنی باهم میمونیم اولش من ومن کرد و توی یه لحظه دستای داغشو گرفتم تو دستم دو زانو شو جمع کرد تو بغلش با ناز نگاهم کردو گفتم من خیلی ازت خوشم اومده خیلی خوشگلی وازین حرفا خوشش میومد ازش تعریف میکردم چسبیدم کنارشو دوطرف صورتشو گرفتمو اروم لبمو گذاشتم رولبش که یهو گفت نکن الان افسانه میاد گفتم نترس صدای در اومد میرم کنار میشینم دستمو بردم روی روناش که خودشو جمع کرد محکم روناشو فشار میدادمو لباشو مک میزدم دیدم شل شد توبغلم کسشو از روشلوار گرفتم اه بلندی کشید وگفت نکن توروخدا وای سین های گندشو که گرفتم دیدم حالی به حالی شد و اشک از گوشه چشماش راه گرفت حشری شده بود رفتم پشت درو انداختمو اومدم کنارش نشستمو دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم یهو دستشو کشید و واییی بلندی گفت .خوابوندمش رو زمینو افتادم روش لباشو میخوردمو کس وپستوناشو میمالیدم دستمو بزور بردم ت شلوارشو از روشورتش کسشو گرفتم تو دستم کس تپل باد کرده دادش دروامد واخ اخ میکرد .پاشدمو شلوار وشورتمو باهم دراوردم کیرمو که دید ترسید گفت واییی میخای چکار کنی ت روخدا بپوشباستو گرنه میرم با تعجب کیر گندمو نگاه میکرد نشستم گفتم نترس بگیرش

ناز کرد ودست نمیزد اروم دادمش تودستش محکم گرفته بودش ونگاش میکرد کفتم ساک میزنی گفت نه اصلا بدم میاد اصرار کردم گفتم یبار فقط به شرط یبار دهنو اورد نزدیکو کرد تو دهنش بلد نبود زبون میزد دندوناش میخورد به کیرم کیرم داشت منفجر میشد گفتم بخواب تا خوابید دست انداختم شلوار وشورتشو باهم کشیدم پیین ودمرخوابودنمش شروع کرد نق زدن که نمیخواد وپاشد که بره بزو خوابوندمش گفتم خیلی حشریم بزار یکم لاپایی بزنم اروش کردمو تف زدم به کیرمو همونجور دمر خوابیدم روشو کیرمو دادم لای لمبرای داغ وگندش کونگنده ای داشت وکسش از زیر قلمبه بود ترسیده بود که تو کسش نکنم گفتم دستتو بردار نترس لا پاییه اروم مالدم از زیر کسش رفت لای پاهاش اه بلندی کشید خوابیدم روش گرمای کونش داغم کرده بود نرم بود مث پنبه اززیر پستوناشو گرفتمو تلمبه میزدم اخ واوخ میکرد وهی میگفت افسانه نیاد یوقت نره جلوم گفتم نترس اروم باش چند دقیقه کردمش گفتم از پشت بزارم گفت نه نمیزارم خیلی اصرار کردم گفت نه دردم میاد یوقت طوریم میشه گفتم فقط سرش بره تامن ابم بیاد گفت نه پاشد بره دوباره با خواهش خوابوندمش گفتم افسانه رو از پشت میکنم خیلی دوست داره خیلی کنجکاو شد گفت جدی میگی خودش خواست گفتم اینقدر لذت میبره که هفته ای دوبار میکنمش یجورایی شد کلی از لذت دادن براش تعریف کردم گفتم خیلی اروم میکنم دردت اومد درش میارم خلاصه کرمو ارودمو همونجایی که افسانه رو بار اول خوابونده بودم خوابوندمش رو زمین یه بالش گذاشتم زیر کمرش واییی لای کونشو واکردم یه سوراخ خوشگل قهوه ای لای لمبرای نرمش چشممو نوازش میداد .بی اختیار سرمو بردمو شروع کردم خوردن کونش اخ واوخ میکرد زبونمو میزدم در سوراخش خوشش میومد چند دقیقه دمبه هاشو سوراخشو خوردمو لیزش کردم کسش داشت ابریزش میکرد خیس خیس بوود کسش زبونمو بردم زیر چوچولشو زبون زدم دادش در اومد توی یه لحظه کل کسشو کردمو تو دهنمو مک میزدم داد میزد ولبوش گاز میگرفت اوج شهوتش بود زبونمو درسوراخ کسش میچر خوندم ای ای میکرد کرم برداشتم در کونشو حسابی چرب کردم نسبت به کون افسانه قابل مقایسه نبود خیلی تنگ تر بود ومونده بودم چجوری کیرمو بکنم توش که داد وبیداد نکنه سر انگشتمو بردمو اروم فرو کردم دیدم خودشو جمع کرد ودادش دراومد نمیزاشت انگشتمو بکنم توش چه برسه به کیر با هزار تقلا انگشتمو تا اخر کردم توکونش که دیدم جیغ میزنه ومیکه درش بیار درد داره یکم عقب جلو کردم ببینم باز میشه اما ترسیده بود وسفت خودشو نگهداشته بود دیدم فایده نداره کیرمو گذاشتم لای پاهاش شروع کردم لاپایی کردنو گوششو میخوردمو حرفای سکسی در گوشش میزدم حرف که میزدم کسش تو دستم دل میزد دستم پر اب کسش بود به بغل خوبوندمش تو بغلم کسشو گرفتم تو دستمو اروم کیرمو گذاشتم درکونش بدون عجله وفشار گوشاشو مک میزدمو گردنشو میخوردم سینه هاشو تو دستم میمالیدم ارو ماروم کیرمو فشار میدادم اما تنگ بود خودشو میکشید جلو تا میخواست بره نیم ساعتی تو همون حالت حسابی خوردم بدنشو تا اینکه توی یا لحظه یه فشار کوچیک دادم دیدم سر کیرم داغ شد فهمیدم یکم جا واکرده
فرصتو از دست ندادم فشاروبیشتر کردم سر کیرم رفت توکونشو جیغش دروامد که ایییییی درد داره دربیار گوش ندادمو با ذفشار بیشتر سه چهار سانت کیرمو دادم توکونش محکم گرفتمش تکون نخوره پاهامو قلاب کردم دورپاهاش گیر افتاده بود یواش یواش روش سوارشدمو دادم داخلش دادش در اومد ومحکم دستاشو میزد زمین وهمش میگفت دربیار توروخدا وایییییی گفتم سمیرا جون یکم تحمل کن الان دردش تموم میشه اولشه کسشو محکم میمالیدم از زیر کیرم تویکون تنگش گیر کرده بود داغ بود مث کوره وتنگ فشار میداد کیرمو گفتم بدون اینکه دربیاد اروم کمرتو بیار بالا حالت اسبی نگهش داشتمو کسشو از زیر میمالیدم ناله میکرد وگریه میکرد میگفت درد دارم در بیار از پشتم دوطرف کونشو گرفتم کیرمو یکم کشیدم سمت بیرون شل کرد که دربیاد یهو تانصفه کردم تو کونش جیغش در اومد وداد وبیداد در دهنشو گرفتم دست خودش نبود خیلی دردش وامد دیدم باید کارو تموم کنم محکم گرفتمو تا تخمام کردم توکونش مث مرغ سرکنده بال بال میزد اما ولش نکرد م تقلا میکرد که بلند شده زدمش زمینو افتادم روش تا دسته توکونش بود ما گیر کرده بود ونمیزاشت حتی بیرون بکشم تکون میدادم جیغ میزد تو همین حین در واشد افسانه اومد تو …..وای تا افسانه رو دید زد زیر گریه به افسانه گفتم برو اونو اما فایده نداشت بی تابی میکرد سمیرا اما من ول کن کونش نبودم شروع کردم تلمبه زدن افسان هاومد بالاسرمون نشست کنارمون دست کشید روسر سمیرا گفت نترس الان تموم میشه سمیرا روشو برگردوند خجالت میکشید به افسانه گفتم لخت شو تو هم بکنم که سمیرا جون راحت باشه افسانه لباساشو دراورد سمیرا نگاه کرد بهش اما خیلی درد داشت داشت ابم میومد ناگهان دوباره تا ته کردم توکونش جیغ بلندی سمیرا کشید وابمو با فشار ریختم تو کونش دادش دراومد نگهش داشتم ابم خالی شد کشیدم بیرون دیدم داره گگریه میکنه کونشو گرفته بود واخ واوخ میکرد پاشد رفت دسشتویی اومد بیرون دور اتاق راه میرفت وکونشو گرفته بود واخ اخ میکرد .افسانه میگفت چکارش کردی بدبختو طوریش نشه با افسان هاوردیمش کنار بخاری یکم گرمش کردیمو بهش اب قند دایم یکم ارومتر شد افسانه لباساشو پوشید براش رفتن یه گوشه یکم باهاش صحبت کرد بعد چند دقیقه اومدن نشستن وگفت افسانه بریم من نمیتونم بشینم خلاصه رفتن وسمیرا تا یک ماهی اونجا بود با افسانه که میومدن من افسانه رو میکردم اما اون میرفت کنار میموند ودیگه هم حاضر نشد بهم کون بده .بعد ها که رفت از اونجا افسانه بهم گفت سمیرا میگه عجب کیری داره چجوری بهش کون میدی تو نزدذیک بود کونمو پاره کنه اونروز . بعد چند ماه دوباره سمیرا اومد ونجا چند روز موند یبارم اومد پیشم لاپایی کردمش نمیزاشت طرف کونش برم میگفت کون افسانه رو بکن من نمیتونم ..

مرسی ازتون
نوشته: استاد فرشید اینکاره

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *