این داستان تقدیم به شما
سلام خلاصه میگم اسم قاسمه بچه شاهرودم قدم 178 وزنم 86 خوش تیپم
یک روزازدانشگاه میومدم درب ماشنموبازکردم کیفموگذاشتم صندلی بغلی کمربندوبستم یک هودرب بازشددیدم یک دخترخوشگل که قبلا دیده بودمش نشست گفت اگرمزاحم نیستم تاایستگاه اتوبوس یامتروبیام گفتم باش شروع کردبه حرف زدن گفت مجردیدگفتم بله گفت خوش بحال اونیکه زن توبشه خوش لوس کردهی گفت جلوترپیاده میشم بلاخره اومدتامحله ماگفتم بروپایین اینجابده اومدپایین رفتم خونه مجردیم یکساعت بدزنگ زدگفت میهمان نمیخواهی اومدزنگ زدبایک دختر دیگه اومدخونم اون هم سنش کم بودهم خوشگلترسوال کردم گفت خواهرمه یواش یواش اومدن کنارم رومبل نشستن خودشون روبمن مالوندن کاربجای باریک کشید
دو تاشون خواستند باهم بکنمشون گفتم یکی یکی اول کوچیک روشروع کردم خواهزش گفت جلوش بست است ازعقب اونیکی رفت توحال این گفت ازعقب دردم میکنه ازجلوگفتم خواهرت گفته گفت نه اون خودش جلوشوپسردایی پاره کرده حال میکنه میخوام منم بکنی بارضایت خودش کوسشوخوردم کیرکلفتموکردم توکوسش بدجوری دادزدخواهرش اومدناراحت شدگفت مگرنگفتم کوسشو نکن گفتم خودش خواسته دختره روجرش داده بودم باناراحتی رفتن ولی کوس ناب بودبعدازیک هفته دخترخودش اومدیکساعت دوبارگاییدمش گفت بخواهرم نگومنم هردورومیکردم هیچکدوم خبرنداشتن
خیلی عالی بود جاتون خالی بود
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید