این داستان تقدیم به شما
سلام اسم من محمدرضا هستش قیافم معمولیه نه خیلی خوشگلم نه زشت اما چون بدنسازی میرم حدود چهار سال بدنم نسبتا میشه بش گفت دختر کش ? اما داستان من از اونجایی شروع میشه که دیپلومم رو دوساله گرفتم و پارسال وارد دانشگاه شدم یه دختر چادری بود که هم رشته خودم بود با چند تا دختر دیگه وارد کلاس شدن دختر بسیار خوشگلی بودالارغم اینکه آرایش کم وساده ای رو صورتش بود چند ماه گذشته بود واقعا از دختره خوشم اومده بود نمیتونستم اسمشو عشق بزارم ولی یه دوست داشتن شاید یه هوس تو دلم بود هرچی بش میگفتم هرچی بهش پیشنهاد میدادم قبول کن نبود تا اینکه چندوقتی میدیدم بیرون دانشگاه یه مرد مسن هی دنبالشه وتهدیدش میکنه به چیزایی مثل رضایت نمیدم پدرتو درمیارم خلاصه سوارش میکرد از حس فضولی که داشتم رفتم ته توشو دربیارم تودانشگاه مچ رفیقای نزدیکشو گرفتم فهمیدم بله برادر دختر پسر این مرده رو عمد یا غیر عمد کشته حالا مرده برارضایت گفته یا صد ملیون میدین یادختره رو میدینش به من وگرنه رضایت نمیدم ماهم واقعا حالمون گرفته بود یه مرد کثافت شده بود رقیب عشقی ما دختر رو دوباره دیدمش میخواستم باش حرف بزنم بش گفتم خانوم محمدی یه لحظه میخواستم باتون حرف بزنم گفت آقاپسر چند بارگفتم حرفشو قطع کردم گفتم قضیه این نیست میخوام در رابطه چیز مهمی حرف بزنم هرجور بود کشوندمش تو یکی از کلاسای خالی دانشگاه که دانشجو ها دختر پسرمعمولا میرن اونجا حرف میزنن بش گفتم خانوم اول سال که وارد کلاس شدین من با یه نگاه واقعا ازتون خوشم اومد ولی هیچ قصدی برای ارتباط یا دوستی باشما نداشتم چند ماه گذشت فهمیدم نگاه های خواسته یا ناخواسته کم کم داره یه علاقه ی واقعی رو تو دلم میکاره اومد حرف بزنه گفتم بزارین حرفم تموم شه گفتم براهمین ازتون خواستم بامن باشید اما هرکاری کردم قبول نکردین گفتم دلیلش چیه گشتم دیدم دلیلش قتلی هست که دامن تموم خونوادتونو گرفته هیچ کس فرصت فکر کردن بتون رو نداره نامردی که شصت سال به بالا سن داره ولی از دختر نوزده بیست
ساله ای مثل شما تقاضای ازدواج میکنه تا رضایت بده شما تحت فشارین اما من شمارو میخوام شما قبول کنین من تلاشمو میکنم مشگلتون رو حل کنم
گفت میتونی صد ملیون بدی میتونی داداش دسته گلمو که بخاطر من تو زندانه نجات بدی گفت میتونی منو بدون جهیزیه عقد خودت کنی گفت نه آقا پسر تو هیچ موقع این کارا رو نمیکنی تو نمیتونی من از این آوار مشکلات دربیاری خودتو بدبخت من نکن برو پی زندگیت اون گفت داداشم بخاطر من زندانه بش گفتم چرا بخاطر تو باید زندان باشه گفت اون پسره منو میخواست ببره باخودش تابم تجاوز کنه منو بزور برد اما من فرار کردم داداشم فهمیدو رفت با اون دعوا کردو ناخواسته کشتش شروع کرد گریه کردن نمیدونم چرا ولی یه حسی مجبورم کرد تا به آغوشش بگیرم این دخترک واقعا مظلوم بود رفتم بغلش کردم صورتشو بوسیدم توقع داشتم تو صورتم بزنه یا فحش بارونم کنه اما خودشو آروم تو بغلم جا کرده بود ومنم مدام سعی درآروم کردنش داشتم بش گفتم من نجات میدم داداشتو صدملیون پولم نمیخواد دیگه بدین فقط آدرسه بابا پسره رو بده به من گفت میخوای چیکار کنی گفت بشین تماشا کن ما رفتیم با چند رفیقمون که خودشون کلا از اون لاتای سرگردنه بودن باروی بسته بابا پسره رو سوار پرشیا کردیم بردیم یکی از جاهای متروکه تهران همیشه جنده پولی هایی که میخواستم بکنم میبردم اونجا قمه رو رو گلوش گذاشتیمو تهدید کردیم گفتیم اگه رضایت ندی دفعه بعدی این قمه رو تو حنجرت فرو میکنیم قصد کشتنشو نداشتیم میخواستیم بترسونیمش که موفق هم شدیم بعد یه هفته معلوم شد باباهه رفته رضایت داده براداداش مهساهم یک سال حبس بریدین بعد یه سال آزاد میشه رقتم پیش دختره گفتم داداشت چطوره معنی حرفمو فهمید گفت چیکار کردی رضایت داد قضیه رو براش تعریف کردم کلی ازم تشکر کرد گفتم تشکر نمیخواد راضی میشی خانومم بشی همه کسم بشی خندید گفت نمیدونم چی بگم من از خدامه زن پسری مثل تو بشم چون هم با ادبی هم دوستم داری هم بخاطرم دست به هرکاری میزنی ولی من جهیزیه یا خانواده پولداری ندارم مثل تو گفتم این چیزا برا من مهم نیست تو قبول کن همه چیز بعدش بامن راضی شد کل کلاسو شیرینی دادم گفت فعلا فقط دوست باشیم تا داداشم آزاد شه منم یکم خانوادمو آماده کنم موقعیت ازدواج داشته باشم منم اصراری نداشتم همین که مال من بود میدونستم ما منه برام عالی بود
چندوقت تو مخش کار کردم تا بتونم بکنمش بالاخره راضی شد قبول کرد که از کون بهم بده منم مکانش یه مغازه داشتیم که استفاده نمیشد گذاشته بودیمش برا فروش اونجارو آماده کردم بعد بردمش یه صیغه نامه بود خوندیم تا محرم بشیم یه تخت اونجا اورده بودم تا راحت کارمو انجام بدم مهسارو آوردم گذاشتمش روتخت شروع کردم خوردن لباش پنج دقیقه فقط ازلباش میخوردم واقعا خوردنی بودن وهوس انگیز بعد گفتم برام ساک بزنه ده پونزده دقیقه ساک زد هرچند غیر حرفه ای بعضی موقع ها گاز میگرفت حسابی نابودم میکرد ولی بعدش درست شد نزاشتم آبم بیاد درآوردم روغن زیتون اونجابود برداشتم قشنگ چرب کردم کونشو لای کوسشو… ممه هاشو شروع کردم خوردن ممه هاش انگار دوتا لیموترش انداخته بودم تودهنم گفتم لیمو میزنی به ممه هات در عین این حشری شده بود قشنگ خندش گرفته بود شروع کردم خوردن کوسش پنج دقیقه ای طوری که دیونه بشه ونذاشتم ارضا بشه دوبا ره شروع کردم خوردن لباش دودقیقه ای بعد کیرمو گذاشتم رو کسش بالا پایین کردم رو چوچولش میزاشتم تکون میدادم التماس میکرد بکنم توش ولی بالاخره پرده داشت واینکارو نمیکردم انقد این کارو انجلم داذم تا ارضا شد حالت داگی گذاشتمش روغن رو رو کونش تمدید کردم حسابی چربش کردم کلاهک کیرم جلوی سوراخش قرار دادم واقعا تنگ بود بعد فشار دادم تا کمی بره تو اینکارو کردم که یه جیغ بلندی کشید شیش کوچه اونورتر فهمیدن کمی نگه داشتم تا جا باز کنه بعد پنج دقیقه ای طول کشید تا کامل بتونم تا ته همشو فرو کنم دوباره نگه داشتم تابیشتر باز میشه آه اوه مهسا دیوونم کردم کم کم راحت تلمبه میزدم مهسا هم کمتر درد میکشید بیشتر حال میکرد نزدیک ده دقیقه تلمبه زدم تاآبم اومد خالی کردم رو کمرش گفتم ساک بزنه یک ربعی ساک زد که آبم دوباره اومد همشو روصورتش خالی کردم بعد پاکش کردم لباسش تنش کردم تا سرخیابون خونشون رسوندمش امسال همین سه ماه پیش داداشش آزاد شد با کلی کلنجار با خانواده راضی شدن بریم خواستگاریش وقرار شد پنج ماه نامزد باشیم بعدش عقدو خلاصه عروسی این چند وقته واقعا احساس خوشبختی میکنیم دوماه دیگه عروسیمونه منو عشقم
ببخشید یکم طولانی شد
نوشته: محمد رضا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید