این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان وقتتون بخیر من فرشیدم الان 40 سالمه قضیه مال 15 سال پیش هست که من تازه اموزش پرورش استخدام شده بودم و سه سال اول تدریسم رو توی روستای دورافتاده یکی شهرهای غرب کشور افتادم . جونم واستون بگه اول مهربود که من رفتم وبعد کلی مسافت تو جاده های تنگ وخاکی با یه نیسان که دوستم داشت وسایلمو بردمو رسیدم روستا وقتی رسیدم من ومدیر مدرسه فقط بودیم و دوتا معلم دیگه که اهمشون اهل روستای بغلی بودن . یه معلم هم که من جای اون قرار بود بمونم داشت وسایلشو جمع میکرد که بره به من گفت جای خوبی هست و یه خونه رو بهم معرفی کرد گفت اینجا واست مناسبه
خلاصه رفتیم خونه که رسیدیم دیدم که یه پیرزنه هست که با دخترش که سنش هم بالا بود حدود 35 سال شوهر نکرده بود البته اینا رو بعدا فهمیدم پیرزنه کلی تحویلم گرفتو بالای خونشون یه اتاق بود که راهش جدا بود اونو به من دادن .اینم بگم توی روستا اول پاییز همه مرداشون میرفتن تهران کار و فقط چند تا پیرمرد توروستا میموند وهمه میرفتن کار دوسه ماه یکبار میومدن خونشون .بگذریم وسایلمو بردمو توی اتاق بالایی خونه چیدمو معلم قبلی خداحافظی کردو رفت پیرزنه اومد بالا یه چیزایی بهم نشون دادو تذکراتی داد وگفت کاری چیزی داشتی به من بگین وخلاصه زن مهربونی بود .مدرسه شروع شد ومن علاوه بر درس دادن تو روستا همه کاراشونم میکردم تعمیر لوازم خونه شون نمیدونم کارای مردونه وخیلی کارا وهمه هم دوسم داشتن .برام غذا کشمش شیره خیلی میرسیدند .یه روز جمعه که توی بالکن اتاقم اومدم لباسمو بندازم یه لحظه چشمم افتاد حیاط پایین دیدم اووف دختره این زنه صاحبخونه عجب بدنی داره با یه دامن بلند کشی وبلوز داشت حیاطو جارو میکرد چشمم افتاد ناخود اگاه عجب سینه وکونی داشت خیلی گنده ومشتی راه میرفت عقل از ادم میبرد خلاصه چشا رو درویش کردم گفتم دور از مردیه این زنه بهم اعتماد کرده من ناپاکی کنم .اما لامصب از ذهنم بیرون نمیرفت .چند روزی گذشت تا اینکه یه روز عصر پیرزنه در زد وبا دخترش اومدن تو خونه اسم دخترش افسانه بود .گفت که این دختره گوشیش خراب شده اقای احمدی ببین میتونی درستش کنی تعارف کردم نشستن وپیرزنه شروع کرد سوال وپرسش از خودمو خانوادمو کلی تعریف کرد که شوهرش خیلی ساله مرده و چند تا بچه د اشته همه رفتن فقط افسانه مونده وشوهرم نکرد ه وفلان وفلان .تا اون لحظه با دختره حرف نزده بودم گفتم چشه گوشیتون که گفت ببخشید نمیدونم چرا پیامهام اینجوریه واونجوریه و اون موقع تلگرامو اینا نبود بلوتوث تازه اومده بود .یکم ور رفتمو گوشیشو درست کردمو بهش گفتم بلوتوث دارین گفت اره گفتم منم گوشیم داره ویجورایی حالیش کردم که بلوتوث دارم منم .همونجوری که داشتم کوشیشو درست میکردم چشمم افتاد چادر رنگیش باز شده بود وشلوار کشی مشکی پاش بود رونای تپلش تو چشم میزد شاسی بلند وبدن خیلی سکسی داشت یهو چادرشو جمع کرد روی پاهاش دستهای سفید وتپل وموهای بلندی داشت که از پشت روسریش معلوم بود خیلی بلنده اصلا ارایش نداشت اما خیلی با حجب وحیا وناز حرف میزد که ادم یجوری میشد .
خلاصه تشکر کردنو رفتن واز اونروز به بعد دم خونه میرسید به من سلام وتعارف میکرد ویکی دوبار واسم جمعه بود اش وغذا واینا میاورد .یه شب داشتم به گوشیم ور میرفتم که دیدم پیام دریافت بلوتوث اومد سریع دریافت کردم دیدم عکس یه گل هست .مطمئن بودم افسانه هست چون اون نزدیک خونه نبود که بلوتوث جواب بده منم در جواب یه عکس گل وقلب فرستادمو یه عکس گرفتم از نوشته که نوشتم افسانه خانم شمایی < وعکسو فرستادم جوابش یه قلب اومد منم شمارمو نوشتمو عکس گرفتمو فرستادم براش .دیگه خبری نشد تا فردا شبش پیام اومد سلام .جوابشو دادمو یکم سربه سرم مثلا گذاشتو بعدشم من گفتم فهمیدم کی هستی خودشو معرفی کردو پیام دانامون شروع شد .از خودش میگفت وتنهایی وسرگرمیهاشو روزا چکار میکنه و… خلاصه یه هفته ای مودبانه وسنگین با هم پیام میدادیمو یکی دوبارم اخر شب بود دوسه دقیقه حرف زدیم .خط منو دیده بود وگفت دوس داره خطاطی یاد بگیره منم گفتم اگه میتونی روزا بیا مدرسه اخر وقت نیم ساعتی هر روز کارکنم باهات .خلاصه فرداش با دوتا دختر دیگه اومدن مدرسه وبا موافقت مدیر من یه کلاس خطاطی گذاشتمو کم کم تعدادشون یه هفت هشتایی شد بهشون خطاطی اموزش میدادمو خط تحریری کم کم با افسانه صمیمی ترشده بودمو یه روز بهش گفتم منم روزا وشبها تنهام اگه میتونستی بیای پیشم خوب بود که با لحن متعجبی گفت وا مگه میشه یوقت یکی ببینه نه نمیشه واینا گفتم مثلا شبی وقتی که مامان خوابه از درپشتی بیا بالا خندید وگفت حالا فعلا که نمیشه و… تا اینکه یروز از طرف خانم جلسه ای روستاشون قرار شد یه زیارت قم جمکران زنای روستا برن که مادر افسانه هم اسم نوشت تومدرسه که برن من به افسانه گفتم تو نمیری که گفت نه من نمیرم گفتم تنهایی میزاره مادرت بمونی گفت اره پارسالم نرفتم شما که طبقه بالا هستی خاطرش راحته بعدم ایتجا امنیت داره ودزد واینا نداره خلاصه دلو زدم به دریا گفتم شب میشه بیای پیشم گفت نمیدونم میترسم کسی ببینه یوقت بد بشه هم برا شما هم من گفتم فکراتو بکن اگه تونستی بیا شب شد وشام خوردم ساعت نه بود که پیام اومد سلام خونه ای ؟ج.واب دادم اره تو کجایی گفت خونه خلاصه راضیش کردم بیاد بعد ده دقیقه در زد دروواکردم اومد تو .ترسید هبود ونفس میزد برای اولین بار دستمو دراز کردم اونم با خجالت دست دادو اومد نشست گفت مرد ماز ترس اگه یکی میدید گفتم کسی دوروبر خونتون نیست پس نترس براش چایی میوه اوردمو کامپیوترم اوردم نشستیم تعریف کردنو بازیها ی کامپیوتر و کلی چیزایییکه علاقه داشتو نگاه میکرد بهش گفتم افسانه اینجوری سختمه راحت باش چادرتو دربیار گفت خوبه گفتم نه دیگه در بیار یکم من ومن کرد وپاشد چادرشو دراورد وایییی باور کنید همون لحظه کیرم چسبید زیر گلوم یه بلوز زرد با شلوار مشکی که کون گندش داست جرش میداد کون گندئه ای تو کمر باریک تا اون موقع چنین کونی ندیده بودم کس تپلش تنگ افتاده بود تو شلوارشو منم زیاد تابلو نگاه نکردم که راحت تر بشه اومد نشست روزمین کنارم دو زانو رونای گندش چشممو خیره کرد هبود اون به کامپیوترم نگاه میکرد که روی میز کوتاه بود و من به رون وسینه های اون خیره بودم در حین نگاه کردن فایلها وفیلمها واینا بودیم که اروم دستمو بردمو دستشو گرفتم داغ داغ بود

یکم خودشو جمع کرد اما دستشو ول نکردم کم کم اروم بازوهاشو گرفتمو ازش تعریف کردم که خیلی جذابی وخوشگل وخیلی خوب موندی بهت نمیاد 35 سالت باشه اونم با ناز جوابمو میداد وکم کم پرسید مازش گفت تاحالا با هیچ پسری نبوده راست میگفت چون اصلا شرایطشو نداشته از سرخ وزرد شدنش معلوم بود .در حین تعریفامونو ناز کردنش یهو بغلش کردمو سینه هاشو گرفتم یه جوری شد وگفت واییی اقا احمدی نه سرشو انداخت پایین روش نمیشد نگام کنه اروم سرشو گرفتم بالا وبرای بار اول لباشو بوسیدم یه اخ بلند کشید گفت وایی نکنید منم ول نکردمو ارووم خوابوندمش افتادم روشو شروع کردم مالوندن سینه هاش وکونش دستمو بردم که ببرم توشلوارش که مخالفت کمرد وگفت وای چیکار میکنید نه اصلا وای .خوابوندمشو با ولع از روی بلوز سینه هاشو چنگ میزدمو میمالیدمو کسشو از روشلوار میمالیدم کم کم شل شده بود وهیچی نمیگفت با اصرار زیا بل.وزشو در اوردمو تیشرت زیرشم کندمو سوتین سفید خوشگلی داشت کشیدم پایین سینه های گنده با نوک قهوه ای شروع کردم به خوردن که اه واوخش در اومد و نفس نفس میزد .تی یه چشم بهم زدن دست اند اختمو شورتو شلوارشو باهم تا زیر زانوش کشیدم پایین جیغ کوتاهی زد ولبشو گاز گرفتو شروع کرد غر زدن که نه توروخدا پاهاشو چسبونده بود بهم ونمیزاشت حتی نگاه کنم پایینو کلی باهاش صحبت کردم که نترس میدوم دختری میخوام ارضات کنم فقط بخورمو دست بزنم .گفت من تاحالا انجام ندادم میترسم خجالت میکشم خلاصه چشماشو بستو خوابید تاق باز ومن شلوارشو کامل دراوردمو پاهاشو واکردم وای چه کس نازی تپل و لپای گنده کمی آب ازش اومده بود ولیز وبد پاشو بلند ترکردم سوراخ کون قهوه های ریز لای دمبه های گنده کونش چشممو نوازش میکرد پاهاشو گذاشتم روسینهش کسش اومد بالا اروم زبونمو بزدمو کشیدم لای کسش که دادش در اومد کل کسشو تو دهنم کردمو مک میزدم کونشو بالا پایین میکرد وداشت دیوونه میشد موهامو چنگ میزد اب کسشو میخوردم اصلا دیگه حالیم نبود چکار میکنم روناش ساق پاهاش ناف سینه همه رو میخوردمو مک میزدم پاشدم خودمم لخت مادر زاد شدم چشماش به کیرم افتاد با تعجب نگاهی کرد ومعلوم بود خیلی ترسید کریم 20 سانتی هست ونسبتا کلفت وسیاهه کیرمو که دید ترسید و گفت اقا احمدی بسه دیگه من برم کیرمو بردم نزدیکش گفتم بگیر نگاش نمیکرد وگفت نه وای نه نمیتونم با کلی اصرار با اکراه دستشو بهش زد وهرکاری کردم حتی زبونم نزد وگفت اوق میزنه حالش بد میشه .برگردوندمشو یه بالش گذاشتم زیرش گفت میخواین چکار کنین گفتم بزارم لای پاهات مخالفت میکرد که نه خطرناکه من تا حالا ندادمو اینا راضیش کردمو خوابید

کیرمو اروم گذاشتم لای پاشو خوابیدم روش کیرم گذاشت م زیر کسشو تلمبه میزدم بعدش انگشتمو خیس کردم بردم طرف سوراخ کونش اومد پاشه گفت وای نه پشت نکن گفتم نترس اروم میکنم اروم گذاشتم کونشو با فشار زیاد هرکاری کردم تو نمیرفتو دادش در اومد که میسوزه شروع کردم انگشت کردن نیم ساعتی با کونش ور رفتمو بالاخره با زور کله کیرم رفت تو کون گندش دادش رفت توهوا که در بیار نمیتونم پستوناشو گرفتمو میمالیدمو نازش میکردم اروم سر میخورد توکونشو اونم هی که میخواست کونشو سفت کنه دردش میومد شل میکرد میرفت توش بیشتر کیرم تو کونش که رفت دیگه امونش برید وونفس نفس میزد ومیگفت وای کونم توروخدا در بیار کونم پاره شد کشیدم بیرونو با تمام قدرت طوری کردم تو کونش که چنان گوزید که صداش تا سرگوچه رفت به مض گوزیدن گریه ش در اومد و خجالت کشید .گفتم عیب نداره طبیعیه دیگه امونش ندادمو محکم عقب جلو میکردم کونش زیاد توش خالی نکرده بود وخبلاصه یکم گنده کاریم میشد اما شهوتم بالا بود وعلیرغم گه کاری محکم تلمبه زدمو کسشو گرفته بودم گفت دستشویی دارم واییی پاشو همینکه گفت ابمو با فشار تو کونش خالی کردم اه بلندی کشید گفت وایییی چی ریختی تو کونم وایییی .خوابیدم روش ارو کیرم در اومد واب از کونش سرازیر شد پایین .بردمش دستشویی ویکم تمیزش کردم رفت خونشون تا یکی دو روز میگفت نمیتونه راه بره بعدش کونی خود مشد وتا اونجا بودم هفته ای دو سه بار کونش میکردم عادت کرده بود وحتی چند دقیقه ای هم که شده میومد پشت درخونه طرف داخل قمبل میکرد ابمو تو کونش خالی میکردمو میرفت با چشم خودم دسیدم که به اب کیر عادت کرده بود وحتما باید داخلش اب میریختم .گذشت تا اینکه یروز دختر عموش رو هم که 18 سال داشت یروز با هم اومدن هفته اخر که اونجا بودم دوتا شونو باهم کردم کون دختر عموش جر خورد دور اتاق میچرخید واخ کونم اخ کونم میکرد دوتایی ارومش کردیم بعدا داستانشو میگم
مرسی از نگاهتون

نوشته: فرشید

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *