این داستان تقدیم به شما
من اسمم سیناس ۲۰ سالمه اهل رامسر از بچگیم فوتبال بازی میکنم و یکی دو سالی میشه دیگه گذاشتم کنار ولی هیکلم چهار شونه و رو فرمه… یه خاله دارم که مجرده و حدود ۳۵ سالش میشه اونم هیکلش حرف نداره و ممه هاشم حدود ۷۵ بشن بنظرم قیافشم خوشگله… از بچگیم تو کفش بودم طوری که از وقتی که یادم میاد به فکر اون جق میزدم یه روز درمیون و هیچ فیلم سوپری نمیدیدم اونم خیاطی میکرد و مشتری داشت تو خونه هر وقتی که میرفتیم … یه بارم حدود ۹ سالم میشد که نمیدونم چرا وقتی داشت لباس میدوخت خواست رو خودش اندازه کنه همونجا پیش من لخت شد و با شورت و سوتین جلوم وایستاد و الکی خودشو مشغول کرد تا من قشنگ ببینمش و مامانمم بود عصبی شد بهش و بیرونش کرد تا لباساشو بپوشه…گذشت و هی حس من ب اون بیشتر میشد و یه وقتایی میشد روزی چندین بار پشت هم ب یاد اون جق میزدم و از هر فرصتی استفاده میکردم تا بدنشو قشنگتر ببینم چند بارم که از بیرون میومد عمدا پشت سرش میرفتم تو اتاق که وقتی لباس عوض میکنه لختی ببینمش اونم عکس العمل آنچنانیی نشون نمیداد تا منو میدید با شرت سفیدش خشکش میزد ولی من زیاد نگاش نمیکردم و میومدم بیرون اما نمیتونستم حسمو نسبت ب بهش تغییر بدم اکثرشم تقصیر خودش بود هی حرفای سکسی میزد و بیشتر اوقات با یه شلوار چسبان نخی صورتی یا سفید طوری جلوم مینشست که کسش قشنگ مشخص بود و هی چشام میرفت اونجا موقع حرف زدن باهاش ولی اون تغییری رو نشستنش نمیداد… یه سال و نیم پیش بود که مادربزرگم وبقیه خانواده خواستن برن مسافرت یک هفته ای ولی خالم دیگه کارش خونه نبود و هرروز باید میرفت سرکار و میومد از اونجام بهش مرخصی ندادن و مجبور شدن تنهاش بزارن و برن ولی شبا نمیشد خالم تنها بمونه واس همون قرار شد یا اون بیاد خونه ما یا ما بعضی شبا بریم اونجا که روز اول صبح که اونا رفتن خالمم دیگه اون روزو نرفت سرکارش و مام موندیم تا شب پیشش و قرار شد منو مامانم بمونیم اونجا و صبح من برم دانشگاه و مامانمم برمیگشت خونه و من شب خودم میرفتم مامانمم بابام قرار شد بیاره…
اون شب اولش خالم قبل خواب رفت حموم و موقع رفتنش دید من بیدارم رفت و موقع برگشت دیدم یه حوله دور کونش پیچیده و یه حوله کوچیکم جوری انداخته بود رو سینش که ممه هاش کلا بیرون نباشن اومد تو فک کرد خوابم اون حوله رو برداشت از نیم رح ممه هاشو دیدم? لامصب عجب چیزی بود گرد و سربالا کیرم بلند شد اما مامانمم اونجا بود اگ حرفی میزد ممکن بود مامانم بلند شه و تکون نخوردم تا رفت تو و برگشت دیدم یه سوتین سفید و شرت سفید تنشه و اومد همونجا شلوار و تاپشم تنش کرد اونور پذیرایی گرفت خوابید تا فرداش رسید و همه رفتن پی کارشون
عصری که کارام تموم شدن گفتم یه زنگ بهش بزنم ببینم خونه باشه برم که گفت نزدیکه منه و میخواد بره یه چیزی بخره بریم باهم بخریم و برگردیم خونه اینم بگم هرچیزی میخواست بخره ب من زنگ میزد تا باهاش برم … گذشت و نزدیک خونه بودیم مامانم زنگ زد اگ کاری با من ندارین خستم امشب نیام که تو کونم عروسی شد خاله هم گفت پس بریم شام بیرون دوتایی و بعد بریم خونه که رفتیم خوردیم و خونه رسیدیم خالم رفت اتاق فهمیدم ک میخواد لباس عوض کنه یه چن لحظه صبر کردم بعد بدون اینکه در بزنم رفتم تو و اطرافمو نگاه نکردم کیفمو باز کردم که شلوار راحتیمو دربیارم مثلا که نمیدونم خالمم تو اتاقه یهو دیدم گوشه اتاق با یه شورت سفید وایستاده داره نگام میکنه گفت چیکار میکنی مثلا که خجالت کشیده باشم رومو کردم اونور گفتم ببخشید فک کردم رفتی دسشویی میخواستم شلوارمو عوض کنم که خواستم برم بیرون گفت کجا پس بیا عوض کن خشکم زد گفتم تو بیا بیرون بعد من میام که گفت گفتم بیا عوضش کن
همینطور چشمم بهش بود گفتم باشه و رومو کردم اونور کشیدم پایین گفت بچرخ چرخیدم همین که دیدمش سیخ کردم و ب روی خودم نیاوردم از اتاق زدم بیرون یکم بعدش دیدم با یه ساق شلواری تنگ که بیش از حد سکسیش کرده بود اومد بیرون و داشت خونه رو جمع و جور میکرد ک وقتی خم و راست میشد حواسم بهش بود بدجور داغ کرده بودم موقع خواب شد دیدم رفت تو اتاق و اومد بیرون که یه دامن کوتاه و تاپ کوتاه تنش بود اومد گفت بخوابیم و بعد گفت نزدیک هم بخوابیم من شبا میترسم ببینم اونوری و جاشو اورد نزدیک من و گفتم چی میشه بچسبونیش ب همدیگه؟ گفت هیچی بیا و منم حس میکردم امشب قراره یه کارایی بکنیم…چراغارو خاموش کردیم دیدم خالم دستشو اورد زیر پتو و دست منو گرفت داشت باهاش بازی میکرد که بیشتر از هرروز قبل حشری بودم کم کم خودمو بهش نزدیک کردم قشنگ تا بالاس سینه هاش در اختیارم بود و حس میکردم داره حال میکنه که یهو خودشو چسبوند ب من و گردنشو نزدیک دهنم کرد فهمیدم اینم دل میخواد که محکم بغلش کردم و با دستام سینه هاشو گرفتم و گردنشو میخوردم داغ کرده بودیم جفتمون ک چرخوندمش و دیدم عرق کرده و چیزی نمیگه فقط داشتم لباشو میخوردم گردنشو گاز میگرفتم ک دیدم با دستش کسشو میماله دستشو گرفتم زدم کنار دیدم بعلههه خانوم زیر دامن شورت تنش نیست و قشنگ مالیدمش که دیگه آهش در اومده بود و اونم لبامو میخورد دست میزد ب کیرم اون دختر بود نمیونستم باید چیکار کنم چون پرده داشت از کونشم دلم نیومد بکنم یکم دیگه ممه هاشو خوردم که نوکشون بزرگ شده بودن و داشت ب خودش میپیچید چیزی نمیگفت در گوشش یواش گفتم خب چطوری ادامه بدیم خوشگل خاله گفت منکه نمیخوام با کسی ازدواج کنم خاله از جلو بکن بره گفتم اخه… گفت خودم میگم بعدا هم پشیمون نمیشم دیدم دیگه حالش خوب نیست صورتشو گرفتم با دوتا دستامو قشنگ برای اخرین بار لباشو مکیدم…
کسشو انقد مالونده بودم که کاملا خیسه خیس بود دیدم چشاشو بست اماده بود حال کنه کیرمو دراوردم ۱۷ سانت بود و هرچقد بخواین کلفت و عضلانی یکم گذاشتم رو کسش مالوندم دیدم اه اه کرد و حالتی ک بخواد بخنده شد و ابش اومد ارضا شد گفت پس من بهت چی گفتم منتظر چی هستی همونطور ک چشاش بسته بود کیمو گذاشتم مقابل کسش تنظیم کردم پاهاشو باز کردم دراز کشیدم روش و بغلش کردم گردنشم تو دهنم بود که همزمان کردم تو کسش گردنشم میک میزدم که دردشو نفهمه کیرمو اوردم بیرون و خونشو تمیز کردم دوباره همون حالت موند زیرم بغلش کردم گفتم ابم بیاد چیکار کنم گفت بریز توش قرص خوردم که دستاشو حلقه کرد دور کمرم و منم دوتا کتفاشو گرفتم دوباره همون حالت گردنشو میک میزدم اهش بلند شد یهو تا دسته کردم توش تلنمبه میزدم میخواست جلوی اه و نالشو بگیره ولی نمیشد و امممم اممممممم میکرد منم یه کس گرم و نرم و تنگ بود همچین کیرمو جا داده بودم توش که حالا حالا ها میل جدایی نداشت همینطور که تلنمبه میزدم جوری دراز کشیدیم شکمامونم چفت هم بشن و کیرمو تو کسش عقب و جلو میکردم یهو لرزید و دستاش سست شدن دیدم کیرم داغ شد و ابش اومد منم نامردی نکردمو کیرمو نکشیدم بیرون همون حالت ک کسش پر اب بود محکم تر تا ته تهش کیمو هل میدادم داخل تا یهو منم هرچی آب بود تو کمرم خالی شد تو کسش بازم نکشیدم بیرون هرچی میتونستم تلنمبه زدم تا دیگه کیرم خوابید و آبای تو کسش ریخت بیرون جاش خیسه خیس بود و خونم قاطیشون بود رفتیم کنار و اومد رو بازوی من سرشو گذاشت و گفت خیلی حال دادی ممنونم و دوس داشتم بازم بکنم ولی خوابم میومد داشتم میمردم یه جای دیگه انداختیم و لخت تو بغل هم خوابیدیم صبح زود پاشدیم همه رو شستیم و تا اونا از مسافرت برگشتن سه بار دیگه سکس عالی داشتیم باهم و از اون ب بعد تا الان دو سه بار فقط تونستم ازش لب بگیرم…
اگر یه خاله هستین و اینو میخونین و یه خواهرزاده پسر دارین مطمئن باشین هر بار که میبینتتون دوس داره تا ته بکنه تو اون کس داغ و ملوستون ممنون که خوندین و عین واقعیت بود همش
نوشته:
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید