این داستان تقدیم به شما
بهم زنگ زده بودی و صدات میلرزید. گفتی:« هاله میدونم سر کاری، میدونم این چند وقته یکم بدخلقی کردم، میدونم بهم شک کردی… ولی الان بهت نیاز دارم. بیا پیشم. لطفا بیا…»
با گفتن یک کلمه تلفن رو قطع کردم:« جلسهام!»
اما چه جلسهای شد اون جلسه! نفهمیدم چطور جمعش کردم. جلسه برای متوجه کردن من به حسابرسیهای مشکوک بخش مالی بود. جلسهای که برای ارنج کردنش کلی تلاش کرده بودم و تو با یه تلفن تمام تمرکز من رو بهم زده بودی. لعنت به تو زیبای لعنتی!
رسیدم دم خونهات. قبل از پیاده شدن، به صورتم با ته آرایش باقیمونده از صبح نگاه کردم. لعنت به تو که حتی تو این موقعیت هم دلم میخواد مطلوبت باشم. زیر ابروهام در اومده بود و حتما میخواستی بگی:« اه، برو آرایشگاه دیگه…همش کار.کار. کار…انگار نه انگار تو زنی!»
از ماشین پیاده شدم و راهی خونهات شدم. یادم افتاد پشت ماشین یه کاکتوس کوچولو برات خریده بودم و به خاطر قضایای اخیر بهت نداده بودم. رفتم کاکتوس کوچولو رو برداشتم. کمی از سنگهای رنگیش ریخته بود و خوشگلی اولش رو نداشت. جمع کردن اون سنگریزهها با ناخنهای بلندم عملاً غیرممکن بود! با عصبانیت در ماشین رو بستم و پیش خودم گفتم لعنت به کشیده به نظر اومدن دستها با کاشت ناخن!
تو آسانسور بازم به صورتم نگاه کردم و تیپ مسخرهام برای کار روتین. عینکم رو به چشمام زدم. توعه لعنتی عینکمو دوس داشتی. دو هفته بود رو در رو باهات حرف نزده بودم. اجازهاشو نداشتم.
در خونه رو برام نیمهباز گذاشته بودی. کفشامو درآوردم و دمپایی روفرشیای که برام گذاشته بودی پوشیدم. گلدون کوچولو رو روی جاکفشی گذاشتم. جوری که بعد رفتنم متوجهاش بشی.
اسمتو صدا زدم و اومدی. حموم بودی انگار. تو همون نظر اول متوجه غیر عادی بودن لباست شدم و گفتم:« چرا شلوار پات کردی؟ موهاتو چرا ریختی دورت؟ »
نزدیکت اومدم و موهای خیستو جابجا کردم. فقط جابجا…قرار نیست نوازشی ازم بگیری! به خیانت نکردنت باور نداشتم و الان اینجا بودم تا چیزای مهمی رو بهت بگم. تیشرت کیتی پوشیده بودی. بدون سوتین. تیشرتتو کمی دادم پایین. انگار کبودیهای روی شونهات خودشون میخواستن زودتر خودشون رو بهم نشون بدن. تمام صحنهها و اتفاقاتی که بهت گذشته بود جلوی چشمم ردیف شد. بازم از شوهرت کتک خورده بودی. نشستم روی زمین. پاچه شلوارتو دادم بالا، تا اونجا که بالا رفت چیزی نبود. میلرزیدی. از ترس من بود؟ عصبی شدم. گفتم:« شلوارتو دربیار ببینم چه گهی خورده دوباره؟»
نشستم روی مبل. شلوارتو در آوردی. مطمئن بودم پوشیدن شورت سفید از روی عمد بوده! لعنتی گندمگون من…
اومدی جلوتر. نگاهم نمیکردی. از خجالت بود؟ نه تو از من خجالت نمیکشیدی. اگر خجالت تو چهرهات باشه حتما برای خیانتی بوده که بهم کردی. یادم اومد داد زده بودی و گفته بودی….چی گفته بودی راستی؟ با در آوردن تیشرتت تمام کلمهها از ذهنم رفت!
مثل یه دختر که هیچی از جندگی نمیدونه، سینههاتو با دستات پوشوندی. رد دستهای شوهرت روی کتف و قفسه سینهات بود.لخت نشستی کنارم و از کتک خوردنت گفتی. گفتی سر خواهرش باهم بحث کردید. گفتی فکر نمیکردم حرفای خواهر پتیارهاش انقدر روش اثر بذاره. گفتی بهت گفته تو چرا اصلا به من نمیدی؟ چرا وقتی میمالمت خیس نمیشی؟ و به زور نگهت داشته بود تا کیرشو تو کست کنه. از زیرش فرار کرده بودی. دنبالت کرده بود و کف همین پذیرایی بهت چک زده بود و دستاتو بالای سرت گذاشته بود. تقلا کرده بودی. حاصلش همین کبودیها بود.کیرشو تو کس خشکت فرو کرده بود و درد کشیده بودی. هنوز میلرزیدی. بین بغل کردنت و پوشوندن لباست، دومی رو انتخاب کردم. تیشرتت رو آوردم و تنت کردم. موهات رو از زیر تیشرتت آوردم بیرون. ناخواسته دستم به گردنت خورد. همین تماس کوچیک کافی بود. برای اولین بار از اون موقع که اومدم نگاهم کردی. عینکمو برداشتی. از کنارت بلند شدم. نمیخواستم ببوسمت… شلوارتو خودت از روی زمین برداشتی و پوشیدی. رفتی تو آشپزخونه. عصبانیتت رو میفهمیدم. بازیام میدادی؟ از کجا معلوم خودت سکس خشن نمیخواستی؟ بحثتون سر خواهرش بوده، چطور به سکس زوری کشیده شده؟ البته از تو بعید هم نبود. هرجوری که میخواستی یه رابطه رو هدایت میکردی. به هر سوالی که دلت میخواست جواب میدادی و هرچی نمیخواستی زیر سیبیلی رد میکردی و عجیب تو این کار ماهر بودی!
با سینی چای اومدی نشستی کنارم. وانمود میکردم حواسم به گوشیه. زیر چشمی به چای و گل محمدی کنارش نگاه کردم. لعنتی با سلیقه من!
دستتو روی پام گذاشتی. همه چیز برام واضح شد. فقط میخواستی بیام که لمسم کنی. خودت میدونستی دستات میتونه چه بلایی سرم بیاره. جابجا شدم که دستت سر بخوره و از پام بیفته. شکستن غرورت بهترین حربه بود برای مبارزه کردن با دلبریهای ذاتیت. برس موهات رو آوردی. میخواستی با موهات نرمم کنی. گفتی:« راستی هاله شامپوم تموم شده، خودت گفتی هروقت تموم شد بهت بگم.گفته بودی فقط بوی این شامپو رو دوس داری.»
با شدت و خشم روی موهات برس میکشیدی. بلند شدم و برس رو از دستت گرفتم. آروم روی موهات کشیدم. منو نرم کرده بودی؟ بهت گفتم که برای کراتینه کردن موهات باید بریم آرایشگاه خانم امجدی. صاف نشستی و گفتی اتفاقاً دوس دارم با علی هم یه صحبتی داشته باشم. سینههات از بالا برجستهتر دیده میشد. زیر گلوتو گرفتم و سرت رو به بالا هدایت کردم. باهام چشم تو چشم شدی. لبهات رو بوسیدم. همراهیم کردی.
اومدم جلوت و چشمامو ریز کردم و گفتم:« منو لخت کن!» مانتوم هنوز تنم بود. دکمههامو باز کردی. از روی تاپ مشکیم گردن و روی سینههامو بوسیدی. شلوار اداریمو در آوردی. رون پامو بوسیدی. از موهات گرفتم و بلندت کردم. وانمود کردی دردت اومد.تو این کار هم ماهری! دستمو لای کست گذاشتم. شلوارت رو کشیدم پایین و جلوت زانو زدم. پاهات رو باز کردی که بتونم کستو بلیسم. ترشحاتت خوش طعم بود. خوشمزهترین کُسی که تا حالا خوردم. با موهام بازی میکردی. زبونم رو وحشیانه تو کست عقب و جلو میکردم. تو خوردن کست رو دوس داری. بالاتر اومدم که ترشحات کست که روی صورتم مالیده شده بود رو به نافت بمالم.دوباره سرم رو لای پاهات بردم. آه کشیدی. روی انگشتای پات بلند شدی. این یعنی لذت بردن یک زن! دلم خواست روی پاهاتو ببوسم. این بار ترشحات کست که روی چونه و لبهام مونده بود با پاهات تمیز کردم. پاهاتو بوسیدم و سرمو مثل یه بچه گربه به پات مالیدم. با بوسیدن شست پات شروع کردم تا دوباره به کست برسم. انگشتای پاتو دونه دونه بوسیدم. ساق پاتو لیس زدم. عطر لوسیون بدنت دیوانهکننده بود. رون پاتو گاز گرفتم و بلند خندیدی. گفتی نمیتونم وایسم دیگه! به مرز ارضا رسیده بودی و مثل همیشه نمیخواستی ارضا بشی. همین لیسیدن و خیس شدنت برات کافی بود.
نشستی کف زمین. اگه دیشب کف زمین شوهرت بهت تجاوز کرده بود امکان نداشت الان همون جا رو برای لیسیدن کست انتخاب کنی.دروغ پشت دروغ…تو جندهترین فاحشهای بودی که میشناختم. علی هم اینو خوب میدونست. شاید هم به همین دلیل شوهرت داد به یه مرد بی احساس. مردی که نمیتونست متوجه عمق حشری بودن و جندگی ذاتی تو بشه. هرگز نفهمیدم چرا یکی از بهترین فاحشههای مدرنش رو به عقد دائم یه بچه درآورد. از من خواسته بود مراقبت باشم. میدونست عاشقتم و حاضرم از همه چی برای امنیت تو بگذرم. شنیده بودم با بقیه دخترها در رابطهای. اینو گذاشتم پای دوجنسگرا بودنت. پای ارضا نشدنت با یک مرد. پای تنوع طلبیت!
خیانت تو به من، زمانی بود که متوجه شدم با احسان هم رابطه داری. احسان پسر فاحشهای بود که به مشتریهای مرد خدمات میداد. سناریوهایی که ترتیب میداد بدون هماهنگی بود ولی انقدر به فاحشگی مدرن آشنا بود که مشتریهاش برای خدماتش صف میکشیدن. بودن یک زن با زنهای دیگه یه چیزه و بودن یک زن شوهردار مثل تو با مرد جندهای مثل احسان یک چیز دیگه!
علی این رو درک میکرد. الان تو تهدیدی برای کسب و کار علی و همه ما بودی. من به خاطر همین اومده بودم پیشت. که بهت بگم علی تصمیم گرفته از شوهرت جدا بشی. مهریهات رو تماماً میبخشی و برمیگردی سر کاری که براش متولد شدی. برگرد به فاحشگی مدرن شیوا…
نوشته: اسنیپ
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید