این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان این داستان عین واقعیت است برای دختر خانمهاییکه مثل من ناز میکردند…
من هم شاغلم هم موقعیت اجتمایی خوبی دارم در 26 سالگی یک شکست عشقی خوردم که از هرچه مرد بود بیزار شده بودم ولی مگر میشود با طبیعت زندگی جنگید که در 27 سالگی بواسطه شغلم که مطبوعاتی هستم با یک نفر قصدم مصاحبه بود ولی طرفم چنان زندگی شخصی مرا در مغزش پیچید که نه قانون جلودارش بود نه خودم. اول از سلام علیک بعدش دیدم سرکار دارد مشکل میشود باخبر شدم محل زندگیم هم مرا زن او میشناسند که شکایت کردم زندان انداختم نشد از من انکار از او اصرار از من دوری از او نزدیکتر چون تصمیمش را گرفته بود با اینکه 13 سال جنگیدم که زیرش نرم هردو شده بودیم چهل ساله بود او متاهل هم بود ولی مرا قانونی و آشکارا میخواست وضع مال متوسط هم داشت که میتوانست اداره کند برگردم به خودم به واسطه کارهای این آقا هم افسرده شده بودم هم شخصیتم زیر سئوال رفته بود هم اسمش روم افتاده بود که دیگر کسی سراغ من نمیامد که خانواده ام صلاح را دراین دیدند با عموی ناتنی ام که باداباد همسرش شوم ولی با تمام اختیارات قانونی بعداز اینکه او کارهای اداری را انجام داد خودش من پدرمادرم با عمویم رفتیم محضر چون سنمان بالا بود بدون تشریفات هم بود عقد هم شدیم برگشتیم منرل پدرم دیدم نخیر شوهر دیگر ازم جدا نمیشه پدرم گفت بهتر است چند روری بروید مسافرت ولی با توجه به شرایط گذشته که مبادا اتفاقی پیش نیاد مادر هم آمد رفتیم مشهد با قطار ولی جلوی مادرم از نزدیک شدن به من خودداری میکرد.
بعداز اینکه رسیدیم رفتیم هتل خستگی درآوردیم رفتیم زیارت که مادرم زن جا افتاده بود برای اینکه یخ هردومان باز شود ادرس هتل را گرفت بما گفت من میخوام تنها باشم در حرم شما برید که برای اولین با دستم را گداشتم دست شوهر زود برگشتیم هتل تا درب را بستیم ناگهان از پشت بغلم کرد که ترسیدم مرا کشید سمت تخت اجازه نداد مانتوم را دربیارم مقنه را زد بالا همزمان هم لبم را توی دهانش مک میزد هم لباسهام را در میاورد که با انداختن پتو رویمان گفت دکمه پیراهنم را باز کن که باز کردم تمام لباسهایم را با میلم درآورد فقط شورت سوتین ماند شورت خودش گفت اینها را بعدآ اول از گردن لیس زدن مک زدن لاله گوشم سوتین را زد بالا سینه های کوچکم را چنان مک میزد که من که از شوهر بدم میامد ناخود آگاه هردو دستم را قفل شد پشت شانه اش گرفته بودم گفت صورت گردنت سرخ شده شورتم را کشبد پایین وسط پاهایم زانو زد انگشت وسطش را گذاشت روی نقطه جی که نیم متر کمرم بالا پرید دهانش را برو وسط پام تمام کوسم را گذاشت دهنش با زبان نیش میزد احساس کردم ابکی شده در اوج لذت بدوم تنم گر گرفته بود تخت را چنگ میزدم که دیدم با لذت وصف نشدنی بدنم باز بسته میشود بازبانش داخل را چنان نیش میزد که فهمیدم دارم ارضاء میشم.
سرش را عقب هل دادم که مبادا دهنش بریزد لرزیدم آرام بیحال شدم گفت پس من چی آمد رویم کیرش را گداشت در کوس آبکیم لبهای کوچکم را گذاشت دهانش یک دستش را برد زیر کمرم دست دیگرش را کرد داخل موی سرم 4 سانت که رفت خودم احساس سوزش کردم خودش گفت کیرم داغ شد کشید بیرون بله پرده بکارتم را تقدیمش کردم بعداز پاک کردن دستش را گداشت روی دهنم با قدرت جا زد نگه داشت بدون تلمبه دستهاش را گرفت به سینه هام به صورتم زل زد احساس کردم چیزی در بدنم با جهش میریزد یک بوس شوهری کرد بالش را گداشت زیر پام کشید بیرون مثل مار بهم پیچیدیم خوابیدم که صورتم کک از بین رفت افسردگی درکنارش تمام شد ولی نمیدانم مادرم کی امده بود کمی جم جور کرده خوابیده بود صبحش شوهر از من زوتر بیدار شده بود حمام رفته بود با مادرم حرف میزد که فکر کنم از زفاف هردمان مادرم میپرسید حالا 7 سال است زنش هستم و ساکن منزل پدرم هستم.
نوشته: لیلا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید