این داستان تقدیم به شما
سلام،اسم من جیرانه…17سالمه.داستان مربوط میشه به تابستون امسال…
***
امسال تابستون مدرسه برامون کلاس تست گذاشته بود،منم به اجبار خانواده ثبت نام کردم و هر روز از خونه تا مدرسه پیاده می رفتم.تقریبا یک هفته می گذشت که یه روز که داشتم از مدرسه به خونه می رفتم،چهارتا پسری که دم مغازه ای ایستاده بودن با دیدن من شروع کردن به متلک و چرت و پرت گفتن.منم بی توجه و بدون حتی نیم نگاهی از کنارشون رد شدم.بعد از اون دیگه هر روز یکیشون رو میدیدم.اما اون هیچ حرفی نمیزد.فقط تا خونه دنبالم میومد.روز اولی که دنبالم اومد خیلی ترسیدم اما بعد که دیدم کاری نکرد کم کم ترسم ریخت.حالا دیگه حس می کردم یه روز اگه نیاد ممکنه اتفاقی برام پیش بیاد.روز ها می گذشتن و تولد دوستم مینا نزدیک میشد و بالاخره روز تولدش رسید.قرار شد که من بعد از مدرسه برم کافی شاپ تولدش.اون روز یه مانتو قرمز و مشکی کوتاه و خوشگل پوشیدم با شلوار مشکی چسبون و یه شال قرمز که مدل توری بود تقریبا و حاشیه های ریز مشکی داشت.البته شال رو بعد از تموم شدن کلاس پوشیدم چون مدرسه با اینکه غیرانتفاعی بود اما به شال گیر میداد.خلاصه بعد از مدرسه راه افتادم به سمت کافی شاپ.از در مغازه که رد شدم همون پسر افتاد دنبالم.به محض اینکه مسیر تغییر کرد پرید جلو روم و گفت:کجا داری میری؟…اون روز تازه قیافش رو دیدم.ی پسر فوق العاده جذاب بود.
گفتم:به شما ربطی داره؟
هیچی نگفت.همون لحظه یه ماشین کنارمون ایستاد و درش باز شد.پسر منو مثل پرکاه بلند کرد و گذاشت تو ماشین و فوری در دهنمو بستن.هرچی تقلا میکردم فایده نداشت.به گریه ها و جیغ هایی که تو گلوم خفه میشدن بی توجه بودن.
بالاخره ماشین کنار یه خونه قدیمی ایستاد.من که از گریه دیگه نا و نفس نداشتم دوباره از سر گرفتم.بازم همون پسر منو بلند کرد و داخل خونه برد و اون سه تا پسرم دنبالمون اومدن.هرچی مشت به کتف و کمرش میزدم بی فایده بود،انگار از سنگ بود.یهو ایستاد و گفت:هرچی بزنی بعدا بیشترش به سر خودت میاد.
و باز راه افتاد…از ترس داشتم می مردم و کاری نمیتونستم بکنم.منو برد تو یه اتاقی که فقط یه تخت بزرگ توش بود.گذاشتم رو تخت و هر چهارتاشون با لبخندای شهوت امیز ریختن سرم و همه لباس هامو به هر سختی بود تو تنم پاره کردن.تقلا های منم در مقابل سه تا پسر زورمند بی فایده بود.حالا جلوشون با یه سوتین و شرت خوابیده بود.یکی از پسرا بلند شد و دستامو پاهامو به تخت پست.همون پسری که دنبالم میکرد روبه روم ایستاد و گفت:من امیرم…با اشاره به هرکدوم اونا گفت:اینام سهیل و پارسا و آرش.قراره امروز بد بگاییمت.
تا اینو گفت گریه هام شدت گرفتن و فقط تقلا میکردم تا دستا و پاهامو ازاد کنم.در کسری از ثانیه هر چهارتاشون لخت شدن.سهیل اومد و دستی از روی سوتین به سینه هام کشید و به اونا گفت:چه هلوهای درشتی این زیر پنهون کرده بچه ها.و شروع کرد به مالش دادن سینه هام از روی سوتین.حالم داشت از کارش به هم میخورد اما نمی تونستم کاری کنم.کم کم دستش رو برد زیر سوتین و سینه هامو گرفت دستش و شروع به مالش کرد.با حس تکون خوردن شرتم وحشت زده سرمو بالا اوردم ولی سهیل جلوی روم بود و چیزی نمی دیدم.دستی روی شرتم قرار گرفت و اروم از بالا به پایین کشید.تنم لرز کرد.صدای امیر اومد که گفت:اخی دوست داشتی؟
با دستش از روی شرت کسمو می مالید.سهیل اروم سوتینمو باز کرد و وحشیانه حمله کرد به سینه هام.با یه دستش سینه مو می مالید و اون یکیو میک می زد.عجیب بود که داشتم لذت میبردم.آرش اومد و سینه م رو از دست سهیل دراورد و مشغول شد.هم داشتم لذت میبردم و هم نگران بودم.امیر شرتمو در اورد و زبونشو کشید رو کسم.دلم میخاست اه بکشم اما چسب روی دهنم نمیذاشت.امیر شروع کرد به خوردن کسم.اونقدر خوب میخورد که داشتم دیوونه میشدم.چوچولمو یه میک محکم زد و بعد با سرعت شروع به خوردن کرد.داشتم می مردم از لذت.چوچولمو گرفت بین دوتا انگشتشو فشار داد و یهو آبم اومد.اما هنوز دست از مالیدن برنمیداشت.پارسا اومد جلو و با شدت چسبو از رو دهنم کند که از داد بلندی کشیدم.سهیل و آرش سینه هامو ول کردنو رفتن عقب.حالا امیرو میدیدم.دست از مالیدن برداشت و شرتشو کشید پایین.حالا کیرشو می مالید به کسم.ترسیده گفتم:من دخترم.
پوزخندی زد و گفت:فک کردی برام مهمه؟
اما یه کاری میکنم که خودت التماسم کنی بکنمت
کیرشو می مالید به کسمو من بیشتر تحریک میشدم.اون سه تا ام رفتن پیشش و هر سه نوبتی با کیراشون کسمو می مالیدن و بهش ضربه میزدن.دیگه اختیارم دست خودم نبود.یهو داد زدم بکن…اما هنوز حرفم تموم نشد بود که کیرشو تا دسته کرد تو.از شدت درد نفسم بند اومد.بی امان شروع کرد به تلنبه زدن.و تازه فهمیدم که کیرش خیلی خیلی بزرگه.کیرشو کشید بیرون و به ارش اشاره کرد.ارش اومد دست و پاهامو باز کرد.امیر گفت:داگی بشین جنده.کاری که گفت و کردم و با خودم فک کردم من واقعا جنده شدم.سهیل اومد و پشتم قرار گرفت.کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم.گفتم:از کون نه خواهش میکنم.
اما حرف نمیشنیدن.خواست کیرشو بکنه تو اما نرفت.کمی بعد حس کردم که یه چیز چرب مالیده شد بیرون و توی سوراخم.و لحظه ای بعد سر کیرشو حل داد تو.از درد فریادی کشیدم و گفتم:توروخدا نکن…درش بیار
اما توجه نمیکرد.همون لحظه امیر اومد و پشتم قرار گرفت.تا بیام بفهمم چیشده دوتاشون کیراشونو کردن تو.یکی تو سوراخ کسم و یکی تو کونم.داشتم جر میخوردم.پارسا و ارش اومدن جلوم وایسادن و مجبورم کردن ساک برنم.برعکس سهیل و امیر این دوتا کیراشون کوچیک و باریک بود.امیر و سهیل همزمان کشیدن بیرون.ارش و پارسا رفتن پشتم.یکیشون کرد تو کسم.منتظر بودم اون یکی بره تو سوراخ کونم اما یهو یه کیر دیگه رفت تو کسم و یه کیرم رفت تو کونم.باورم نمیشد سه تا کیر همزمان دارن منو میکنن.امیر اومد کنارم و شروع کرد لب گرفتن و بازی با سینه هام.اون سه تا هم با سرعت میگاییدن.تو یه لحظه کسم خالی شد و بعد ی مایع داغ روی کمرم ریخته شد.امیر به اون دوتا گفت:بیاین این طرف میخام کسشو بگام.رفت پشت و کیرشو مالید به کسم.گفتم:توروخدا بکن تو.
اما نکرد.بازم ازش خواستم و گفت:بگو ارباب من یه جندم،التماس میکنم کسمو جر بده.
همینو تکرار کردم و یهو کیرشو فرو کرد تو.کیرشو کامل تو خودم حس میکردم .حالا سبکشو عوض کرده بود کیرشو تا دسته میکرد و میکشید بیرون دوباره.تو یه لحظه شدت ضربات امیر و سهیل زیاد شد و ۵ دقیقه ای همینجوری به کردنم ادامه دادن و یهو هر دو با فشار ابشونو توم خالی کردن.یکم کیراشون توم موند و بعد کشیدن بیرون.لباس پوشیدنو دستامو باز کردن.بعد نفری یه لب ازم گرفتنو رفتن.بعد از اون زنگ زدم به مینا و گفتم برام لباس بیاره و فقط بهش گفتم یه پسری دسمالیم کرده.چند ماه بعد فهمیدم که از امیر حامله ام و الانم نمی دونم چجوری به مامان و بابام بگم.خودشم دیگه این اطراف افتابی نشده.اما واقعا خیلی خوب کردنم و ته دلم آرزو میکنم که کاش بازم بیان و بکننم…
نوشته:جیران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید