این داستان تقدیم به شما
چن وقتی میشد نادیا رو تو اینستا فالو کرده بودم خیلی خیلی برام دختر جذابی بود و هر روز پستاشو نگاه میکردم که ورزش میکرد وزنه میزد و فیلماشو تو اینستا میذاشت یه دختر با قد متوسط هیکل فوق العاده زیبا باسن عضلانی پاهای کشیده با رنگ برنزه از صورتشم که نگم براتون صورت گرد چشمای درشت مشکی لبای قلوه ای و بینی معمولی فیسش تو مایه های سمانه پاکدل بازیگر بود یه روز بهش پیام دادم و ازش خواستم که اجازه بده بردش بشم اولش براش عجیب بود اما خوششم اومده بود تا اینکه رفتیم تلگرام و براش توضیح دادم کمی با هم آشنا شدیم و بعد فهمیدم نادیا اهل قائمشهره بهم گفت باید بیای شمال گذشت تا پنجشنبه شد زنگ زدم بهش و بهم گفت که امروز باشگاهو ساعت پنج تعطیل میکنه و اون موقع باید قائمشهر باشم از قبل بلیط گرفته بودم رفتم میدون آرژانتین و با یه اوتوبوس راهی شمال شدم حدود چهار و نیم رسیدم و بهش زنگ زدم و گفتم که من رسیدم بهم گفت همونجا بمون حدود یک ربع بعد با یه ام وی ام شاسی بلند اومد پیشم رفتم و نشستم تو ماشین اندامش فوق العاده بود اما صورتش یکم جای جوش داشت و پوستش برنز برنز بود بهم گفت بهت نمیاد برده باشی گفتم واقعا دوس دارم این حسو یکم نگام کرد و گفت خیلی باحالی از این اخلاق و حرفات خوشم اومده و میخوام همیشه برده من بمونی حرکت کرد و رفتیم و به یه آپارتمان رسیدیم رفتیم بالا طبق دوم شال مشکیشو درآورد موهای مشکی و بلندشو بسته بود مانتشوشو درآورد با یه تاپ مشکی بود شلوارشم در آورد بدن فوق العاده باسن ورزیده و بزرگ و کمر باریک و شکم تیکه تیکه
بهم گفت لخت شو شدم اومد سمتم یکم با کیرم بازی کرد فوق العاده حشری شدم رفت از داخل یخچال ودکا آورد رفت بالا و بعدشم به من داد گفت بخور یکم که خوردیم داغ تر شدیم دستشو برد تو موهامو و صورتمو چسبوند به کسش کسش داغ داغ بود و بوی خیلی جالبی داشت یکم بو کردم داغ داغ بود گفت بووو کن برده ی بیچاره ی من عمیق بو میکردم شرتشو در آورد و با کف پاش سرمو به کسش چسبوند و گفت بلییس شروع کردم به خوردن تن تن چوچول تپل و سیاه و قرمز ارباب نادیا رو میخوردم تو چشمای مشکیش نگاه میکردم یه غرور خاصی رو در وجودش میدیدم منم یکم استرس و هیجان داشتم تو شهر غریب برده و حقیر یک دختر زیبا بودم آب کس شور نادیا تو دهنم حس میشد و بهم میگفت میک بزن کسمو مثل بستنی بخور که با تمام وجود میخوردم گفت زبونتو بکن توش کردم توش و میچرخوندم که نادیا آه میکشید و بهم سیلی میزد انگشتشو تو کسش و تو دهنم میبرد و تو حلقم حس میکردم انگشتشو کسشو خیس خیس کرده بودم گفت تو نافمو بخور و زبونمو بردم تو نافش یکم که خوردم فشار داد تو دهنم و اومد سمتم و گفت تو سگ منی جوجه گفتم بله قربونتون بشم الهی و بعد منو خوابوند زمین و به حالت دستشویی کردن نشست رو دهنم و گفت سوراخ کونمو زبون بزن سوراخ کونش داغ و عرق کرده بود شروع کردم به لیسیدن کیرمو میمالید و رو ابرا بودم بهم میگفت بخور کون بخور برده ی من کونم تو دهنته عرق کونمو بخور گفت چه حسی داری کونمو میخوری گفتم بهترین حس دنیا خوردن کون شماست ک بانوی قوی و ورزشکاری هستین کونشو رو دهنم فشار داد و بلند شد و تف انداخت تو دهنم مزه جالبی داشت حس خاصی داشتم نشست رو سینم و کسشو آروم آورد جلو تا بخورم دوباره شروع کردم به خوردن صدای نفساش بلند شد و گفت من خیلی تغزیم خوبه بر خلاف دخترای دیگه از پسرا هم بیشتر آبم میاد بخور که آبم بیاد تو دهنت لیس و میک میزدم نفساش تند و دستش محکم سرمو فشار داد و لرزید و کلی آب کسد ریخت تو دهنم که همشو خوردم
آروم شد و نگام میکرد گفت چه خوبه آدم سگ داشته باشه شصت پاشو گذاشتم تو دهنم و تو چشماش نگاه میکردم پاهاش عرق کرده بود و کمی بوی ملایم عرق میداد کف پا و شصت پاشو میلیسیدم و میگفت تو از این به بعد سگ منی خوشم اومد ازت ولت نمیکنم دیگه منم کف پاشو تند تند بوسیدم و گفتم فدای سرورم میشم تا آخر عمرم بهم گفت کاش تو هم شمال زندگی میکردی گفتم سرورم به خاطر شما حتی حاضرم بیام پیشتون زندگی کنم و نوکر و برده ی جنسی دائمی شما باشم که بهم گفت حالا راجع بهش حرف میزنیم موهامو گرفت منو کشید تو بغلش بازو های سفتشو بوسیدم و گفت بخوابیم یه چرت بعد بریم یکم دور دور کنیم شهر رو نشونت بدم قربون صدقش رفتم و بوسم کرد و خوابیدم تو بغلش شبش رفتیم بیرون و فرداشم کلی بردگی جنسی براش کردم و کلی هم باهم فوتبال بازی کردیم با پلی استیشن باورم نمیشد تمام بازیکنای فوتبال و آنالیزشو از منم بهتر میدونست و طرفدار سرسخت نساجی و پرسپولیس بود انقدر شخصیت چهره و کارهاش برام جذاب بود که از فردای همون روز که برگشتم انقدر تو اتوبوس اشک ریختم تا فهمیدم عاشقش شدم همون شبش تلفنی اینو بهش گفتم که مسخرم کرد اما بعد چند بار که پیشش رفتیم فهمید که عاشقشم اونم منو به خاطر چهره خوب و صداقت و مهربونیم ازم بدش نمیومد حالا یک سال از اون ماجرا میگذره و حس میکنم یک ثانیه هم بدون سرورم نمیتونم زندگی کنم اونم اینو میدونه و بارها منو اذیت میکنه البته اذیتاش از عسل برام شیرین تره اما انقدر عاشقشم که ممکنه یوهو قلبم طاقت نیاره و پس بیفتم باور کنید همین متنی که الان نوشتم رو با ضربان هزار نوشتم و با اینکه همین یک ساعت پیش باهاش حرف زده انگار یک ساله ندیدمش مرسی که وقت گذاشتین و مهمترین اتفاقا زندگیم رو خوندین.
نوشته: مسعود
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید