این داستان تقدیم به شما

سلام دوستان من اولین داستانم رو مینویسم شاید یه کم طولانی باشه ولی جز حقیقت چیزی نیست اگر شما هم مثل من عاشق سکس با زن عمو هستین خوندنش خالی از لطف نیست…
***
من پنج تا زن عمو دارم که هیچکدومشون مالی نیستن جز زن عمو کوچیکم که از زمانی که تازه به بلوغ رسیده بودم هم تو کفش بودم اسمش سمیه حدود 6 سال از عموم کوچیکتر بود با قد بلند پوست فوق العاده سفید کون بزرگ و سینهایی که 95 رو رد کرده بودن من از اول چون خیلی باهاش صمیمی بودم و باهاش شوخی میکردم خیلی وقتا بهش سر میزدم حتی وقتایی که عموم خونه نبود و این حس کم کم به علاقه ای شدید و شهوتناک برای رسیدن به کس و کونش تبدیل شد من کس شعر تعریف نمیکنم ماجرا از اونجایی شروع شد که عموم که یه کاسب مواد مخدر بود افتاد زندان و پنج سال تو زندان بود من نمیگم یه هویی سمیه رو کردم نه مثلا هر دفعه که بهش سر میزدم لول به لول کارمو پیش میبردم و جلوتر میرفتم در رو که باز میکرد باهاش روبوسی میکردم و هر دفعه این بوسه ها به لب نزدیکتر میشد مثلا دفعه بعدش دستم رو هم دور کمرش مینداختم دفعه بعد به هوای نگاه کردن ماشین میرفتم لب پنجره صداش میکردم یه چیز رو نشونش میدادم و از پشت بغلش میکردم وقتی میدیدم خوشش میاد و همراهی میکنه جرات پیدا میکردم و جلوتر میرفتم سرتون رو درد نیارم دیگه حسابی تو کف کس و کونش بودم تا جایی که حتی اگر بهش فکر میکردم هم واسش شق میکردم .

 
خلاصه روز موعود رسید و رفتم خونشون طبق معمول دیگه روال شده بود یه بوس از گوشه لبش کردم و نشستم رو مبل کنارش مثل همیشه در حین صحبت کردن دستمو رو گذاشتم رو زانوش یه دامن داشت که تا پایین زانوش بود اما وقتی مینشست تا رونای خوشگلش میرفت بالا تو چشاش نگاه کردم بهش گفتم سمیه میخوامت و لبو به لباش چسبوندم نمیگم زیاد همراهی میکرد اما هر طوری بود لباشو میمکیدم کیرم داشت شرتمو جر میداد حسابی داغ شده بودم دستمو انداختم از دامنش رو روناش حسابی مالوندم که بعدش یه کم کشید عقب اصلا حرف نمیزد دستاشو کشیدم گفتم بیا یه کم دراز بکشیم اونم شل کرده بود بردمش رو تخت به پهلو دراز کشید منم بغلش دراز کشیدم و چسبوندم بهش هنوز باورم نمیشد شهوت داشت از چشمام میزد بیرون دستمو از زیر لباسش بردم داخل و یکی از سینه هاشو گرفتم باور کنید توی کف یک دست پهن جا نمیشد سینه های نرم و گندش دیوونم کرد گفتم سمیه دوست دارم گفت دیوونه و شروع کردم به در آوردن لباساش و حسابی سینه هاش رو خوردم دیگه داشت ناله میکرد و معلوم بود که کیر میخواد شرتش رو هم در آوردم و بعد از در آوردن لباسهای خودم یه دل سیر کردمش و به عشقم رسیدم نخواستم کس وشر بنویسم وگرنه میگفتم آره خلاصه ابمو ریختم رو سینه هاش از کون کردم فلان کردم بیسار کردم اون برام ساک زد من کسشو خوردم ال کرد و بل کردم این یه داستان واقعی بود اما بعد از اون دیگه هیچوقت درو برام باز نکرد و جواب تلفنامو نداد عموم هم بعد یه مدت از زندان آزاد شد با سمیه قهر نیستم تو جمع آبرو داری میکنه و با هم حرف میزنیم اما نمیدونم چرا دیگه راه نمیده وقعا نمیفهمم اگر کسی میتونه کمکم کنه که بتونم بازم بکنمش اصلا هم از کارم پشیمون نیستم و عذاب وجدان ندارم به نظرم سکس با زن عمو جذابترین سکس جهانه از اونایی که خوندن تشکر میکنم

 
 
نوشته: عاشق سکس

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *