این داستان تقدیم به شما

سلام سهیلا هستم از سیروان
دو ماه از فارغ التحصیل شدنم گذشته بود و بعد از کلی گشتن دنبال کار تنها شغلی که به نظرم مناسب تلاش تحصیلی زندگیم بود رو تو تهران یکی از آشناها برام پیدا کرد سه ماهی میشد که از شهرمون به تهران اومده بودم حوالی خیابان آزادی یک خونه اجاره کردم و فاصله ی خونم تا کریمخان محل کارم نیم ساعت چهل دقیقه ای میشد وضع زندگیم بد نبود اما نیمی از حقوقم برای اجاره خونه و خورد و خوراکم میرفت و کمیش رو هم خرج کلاس آموزشی و پس انداز میکردم…
 
از بچگیم آیندم رو میدیدم و براش برنامه میریختم برای یک دختر سی و یک ساله یکم فشرده بود زندگیم از سرکار میومدم تازه غذای سبک میپختم تمیزکاری و بعدشم خواب و فردا زندگیم به کمی لذت نیاز داشت حتی نیاز جنسیمم از طرق خودارضایی برطرف میکردم اونم منی که حداقل دختر متوسطی بودم از لحاظ ظاهر و لباس پوشیدن خلاصه دنبال راه حلی بودم که ناخواسته از اونجایی که مطالعه میکنم همیشه با مطلب جالبی برخوردم نوشته بود عده ای از پسران و مردان گرایشی غیر ارادی به بردگی برای یک خانم دارند و خیلی مطیع و بله قربان گو هستند جلوی اون خانمی که اربابشون میشه بیشتر راجبش خوندم و فهمیدم این مدل رابطه خیلی تو دنیا فراگیره و کلی هم طرفدار داره سه چهار ماهی راجع بهش خوندم و عکس و فیلم دیدمو با برده ها و ارباب ها در موردش حرف زدم تا اینکه حس کردم خیلی گرایش دارم ارباب باشم و خیلی هم به زندگیم کمک میکنه چنتا برده ی نتی گرفتم و بعد چند وقت دیگه کاملا بلد بودم و میسترس شده بودم دیگه آماده بودم که این رابطه رو امتحان کنم تو یکی از گروه ها با پسری برده آشنا شدم پسر خوشتیپ و نسبتا پولداری بود به نام رامین بعد گذشت چند روز قرار شد همو ببینیم بیرون تو کافی شاپ باهم قرار گذاشتیم پسر فوق العاده مظلوم و آرومی بود بعد گذشت چند روز بهش گفتم بیاد خونه اون روز پنجشنبه بود و ظهر تعطیل شدم از سرکار تو راه دیدمش و با هم رفتیم خونمون وارد خونه که شدیم بهش گفتم لخت شو توله سگ فقط شرت بلندی که گفتم پات باشه که چشم گفت و اطاعت کرد قلادشو انداختم گردنش و فرستادمش تو آشپزخونه ظرفشویی پر ظرف بود همرو میشوری توله سگ تا من استراحت کنم بعدشم گم میشی توالتو حمومو میشوری
 
گفت بله سرورم و مشغول شد من دراز کشیدم و آهنگ تو گوش نگاش میکردم کاراشو مو به مو انجام داد دوساعتی گذشته بود و چاردستو پا اومد سمتم گفت سرورم اطاعت شد فرمانتون گفتم بخواب زیر پام کف پاهامو گذاشتم رو صورتش حس جالبی داشت کف پاهای زبر و عرق کردم رو صورت نرم و زیبای یک پسر بود و حس میکردم صاحبشم بهش گفتم عمیق بو کن و ببوس صدای بوسه هاش نفس هاش و لب هاش که به کف پام میخورد لذت بخش و غرور آفرین بود بهش دستور دادم از پاشنه تا انگشتای پامو بلیسه مشغول شد و  حقارتش رو جلوی خودم تو چشماش میدیدم بعد ده دقیقه که عرق پامو خورد و انگشتای پامو ساک زد شلوارمو در آوردم و با کون رو دهنش نشستم بهش دستور دادم که سوراخ کونمو با لذت بخوره مشغول میک زدن شد حس خوبی داشت نوک سینه های مردونش تو دستم زبونش تو سوراخ کون داغ و عرق کردم بود کمی کونمو رو صورتش لرزوندم و گفتم کون لیس کی هستی گفت کون لیس شمام سهیلا خانم گفتم بلیس حقیر اومدم عقب تر و کسمو گذاشتم رو دهنش به هر برده ای کس نمیدادم بخوره چون خوشگل بود دلم خواست کسلیس شخصیم این باشه شروع کرد به لیس زدن تا اینکه داغم کرد حس شهوت قدرت و لذت داشتم زبونش تو کسم و چشمام تو چشماش بود هر از چند گاهی تو دهنش تف میکردم و یا رو پشمای کسم تف میریختم تا بخوره از روش بعد ده دقیقه لیس زدن ارضام کرد و تا حالا به اون حد لذت نبرده بودم چون میدونست اگه خوب نلیسه سیلی میخوره ده دقیقه ای با کس رو صورتش بودمو بعد بلند شدم دستور دادم منو ببره حموم و بشوره حموم رو برق انداخته بود زیر آب گرم کل تنمو شست و نیم ساعت تمام پاهامو ماساژ داد اومدیم بیرون خشکم کرد و سوارش شدم و چند دقیقه ای اسبم شد و بهم سواری داد نگاهش کردم و گفتم حیوان پیشکش اربابت رو تقدیم کن

 
چهاردستو پا رفت و برام پاکت رو آورد و دویست تومن تقدیمم کرد پول رو گذاشتم تو کیفم و گفتم امشب سرورت هوس سینما کرده و گفت اطاعت سرورم همه رفت و ماشینو آماده کرد رفتیم پارک ارم و کلی عشق و حال کردم اونجا بعدشم منو رسوند خونه و رفت این بود شروع رابطم باهاش و شروع برده داری های من بعد چند ماه چهار پنجتا برده داشتم حس برتری قدرت و اعتماد به نفس داشتم پیششون و پول هایی که از برده ها میگرفتم حتی دو سه برابر حقوق شرکتم بود اما کار کردن بهم حس خوبی میداد و کار هم میکردم این بود شکل آشنا شدن من با فمدام و رابطه ی زن سالاری اینم بهتون بگم من اصلا آدم بدی نیستم و بسیار وجدان برام مهمه اما این گرایشه که خود برده ها دارن و این رابطه هم اونارو هم ما میسترس هارو خوشحال میکنه الان سه سالی میگذره و به لطف این رابطه زندگی با آرامش بیشتری دارم.
 
 
نوشته: سهیلا

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *