این داستان تقدیم به شما

سلام من اسمم امیر و 15سالمه یکم از خودم بگم بدنم یکم شبیه دخترا است و سفیده، از کلاس هفتم توی مدرسه بچه ها هی میخواستن باهام یه جوری دوست بشن و بعضی وقتا هم وقتی حواسم نبود دست میزدن به کونم و یا دنبال یه آتو میگشتن تا یجا منو گیر بندازن و ترتیبم رو بدن.
چند وقت بود که میرفتم هیئت اونجا با یه پسری به اسم سیدعلی دوست شدم که حدودا دوسال از من بزرگ تر بود.اوایل خیلی مؤدب بود و اصلا حرف های بی ادبی و اینا نمیزد چند وقت که گذشت دیگه خیلی صمیمی شده بودیم یه شب به من گفت خونتون کجاست منم بهش آدرس دادم بعد گفتش بیا تا با موتورم برسونمت! منم چون حال نداشتم و خونمون نسبتا دور بود قبول کردم نزدیک خونمون یه پارک بود و سید علی با موتور رفت توی پارک و رفت یجایی از پارک که هنوز داشتن میساختن بعد پیاده شد و یه چاقو گذاشت روی گردنم منم خیلی ترسیده بودم.بعد با اون دستش زیپش رو باز کرد و منو چسبوند به درخت یه بار داد زدم تا شاید یکی بیاد کمکم اما کسی نبود، سیدعلی هم با چاقوش یه خط روی صورتم کشید و گفت یه بار دیگه سرو صدا کنی صورتت رو پر خون میکنم.
منم چون زورم بهش نمیرسید تسلیمش شده بودم و گذاشتم کارش رو بکنه چند بار میخواست کیرش بکنه تو که نتونست دفعه اخر یه تف بهش زد و در دهنم رو گرفت بعد با تموم زورش فشار داد کیرش و تو کونم من از درد چشمام سیاهی رفت نزدیک بود از حال برم، گریه میکردم بعد 5یا6دقیقه جا باز کرد و شروع کرد به جلو و عقب کردن کیرش تو کونم. آبشم خالی کرد تو کونم بعدش که منو ول کرد با تموم توانی که برام مونده بود فرار میکردم گریه میکردم وقتی رسیدم خونه سریع رفتم تو اتاقم تا کسی صورتم رو نبینه. الانم نزدیک یه سال که افسرده شدم.

دیگه حالم از این بچه های هیئتی بهم میخوره الکی ادعا دارن که خوبن ولی بیشترشون یه سری ادم عقده ای هستن که دنبال کردن بچه هاست،.
نوشته: امیر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *