این داستان تقدیم به شما

2 فروردین ساعت 4 صبح یه مریض روانی زنگ زد خونه، تا گوشی رو برداشتم شروع کرد قربون صدقه کس و کونم رفتن!!! از ترس اینکه شوهرم تو اون سکوت صداشو بشنوه سریع قطع کردم اما غافل از اینکه شنیده بود ولی چیزی نگفته بود، فرداش که از سرکار اومد بحثمون شد و کار به کتک کاری کشید!
منم زنگ زدم به پدر شوهرم اوند دنبالمو منو برد خونشون، شب رو اونجا موندم و فردا صبحش پدر شوهرم زنگ زد به شوهرمو باهاش صحبت کرد که 7ساله دارید با هم زندگی میکنید و تا حالا دست از پا خطا نکرده بعدشم هیچ آدم احمقی تا موبایل داره شماره خونشو نمیده و از این حرفا ( البته اینا رو بعدا فهمیدم) شب اومد دنبالمو بدون معذرت خواهی بردم خونه خودمون تا رسیدیم چند تا مسکن داد و یه قرص خواب که راحت بخوابمو یه لیوان چای تازه دم.
بعد کمکم کرد که بریم بخوابیم.
من به پهلو خوابیدمو اونم پشتم خوابید و شروع کرد آروم آروم گردن و گوشمو بوسیدن،
بعد تبدیل شد به لیسیدن گردن و خوردن لاله گوشم، من با این حرکت حسابی تحریک میشم، طاقتم تموم شد و برگشتم سمتش اول چند تا بوس از لبش کردم و بعد عین وحشیا لباشو خوردم (من عاشق لب گرفتنم) حسابی لبای همو خوردیم و زبون همو مکیدیم که گفت پاشو لباساتو در بیار، وقتی لباسامونو درآوردیم من رفتم سر وقت کیرش طوری که سرم سمت کیرش و کس کونم سمت سرش بود، اول چند بار سر کیرشو مکیدم بعد رفتم سراغ خایه هاش، خایه های بزرگی داره و من همیشه حسابی اول خایه هاشو میخورم، بعد خایه خوری حسابی براش ساک زدم و اونم چوچول و سوراخ کونمو میمالید ( من از دخول ارضا نمیشم و باید چوچولمو با کیرش” فقط با کیرش” تحریک کنه و به قول خودش باید بخوابم روش و سرسره بازی کنم)، با ضربه ای که به کونم زد برگشتم و روش خوابیدم من خودمو میمالیدم به کیرش و اونم سینه مو میخوردو اون یکی رو میمالید حالم آنقدر خراب بود که تا یکم کسمو مالیدم به کیرش و اونم سینه خورد ارضا شدم انقدر شونه هاشو چنگ زدم که کتکایی که خورده بودم جبران شد!!

بیحال افتادم کنارش و حالا نوبت اون بود پاهامو باز کرد اول یکم با زبون کشید رو کسم بعد نامرد یهو کیرشو تا ته فرو کرد تو یکم تلنبه زد بعد زد رو کونم و گفت برگرد برگشتم و قنبل کردم، با دستش سینه مو گرفته بود و حسابی محکم و تا ته تلنبه میزد که یهو صداش بلند شد و همه آبشو پاشید تو کسم، وقتی از حمام برگشتیم یه شربت خنک شیرین بهم داد و تازه زبونش باز شد به معذرت خواهی کردن!!!! بهش گفتم نبخشیده بودمت که بر نمیگشتم و باهات سکس کنم….
نوشته: …
ادمین : روانی‌ واقعی‌ اون شوهرته

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *