این داستان تقدیم به شما

دوستان سلام من سیاوش هستم بی مقدمه میرم سر داستان…
 
من 39 سالمه مدت،زیادی هست که تنها زندگی میکنم ما تو تلگرام یه گروه داشتیم که توش پر بود از زن ها مرد های 30 به بالا گروه شاید حدودا 60 نفر تو گروه بودن همه در مورد هر چیزی با هم حرف میزدن پیام میزاشتن من زیاد با هرکس که درد دل میکرد حرف میزدم سعی بر اروم کردنش میکردم فرقی هم نداشت مرد باشه یا زن تا جایی که طرف راضی بود خالی میشد از این حرفا. یک روز که تو گروه تو مغازه بیکار بودم یه خانومی سر صحبت تو گروه باز کرد اسمش راحله بود 40 سالش بود شوهر داشت اما از ازدواجش راضی نبود درمورد یکسری چیزا با بچه ها گروه حرف زده بود اما راستش روم نمیشد باهش در این مورد حرفی بزنم یا چیزی بهش بگم تا اینکه به مرور زمان روابطمون تو گروه قوی قوی تر شد صحبت ها بیشتر از قبل بالا گرفت روابطمون باهم خوب شد گپ میزدیم میگفتیم میخندیدم بازی میکردیم تو گروه دیگ خوب راحله میشناختم و ازش بقدری خوشم میومد که مطمعن بودم بهش علاقه دارم روابط من باهاش خیلی صمیمی بود تاجایی که باهم درمورد خصوصی ترین چیز ها حرف میزدیم مثل مهمونی دارم میرم چی بپوشم یا اینکه امروز دلم گرفته میشه باهم حرف بزنیم و خصوصی تر مثل اینکه بهش گفتم قبلا نامزدی داشتم بخاطر مسائل مالی من ترک کرد یا اون میگفت از نارضایتی هایی که داشت از ازدواجش میگفت همسرم دوست داره بچه بیارم ولی من موافقت نکردم دلیل این نارضایتیش از ازدواج ازدواج تو سن پایین بود میگفت من تو کوچه لی لی بازی میکردم که شوهرم دادن مدرسه میرفتم که بچه دار شدم البته اینا مثال هستش چون تو خانوادشون رسم نبوده دختر بیشتر از سیکل داشته باش دختر بالای 18 ترشیده بوده میگفت اگه الان دوست پسر دارم با وجود اینکه بچه دارم شوهر دارم اینکه من جونی نکردم دلم به حالش میسوخت از طرفی هم کاری از دستم بر نمیومد چی بهش میگفتم میگفتم بکن یا نکن خودمم نمیدونستم یروز به دعوت من اومد خونمون پاش به زندگیم باز شد میگفت توی گروهی عضو که همه زن های مثل خودش اونجان اسیب دیده های اجتماعی کسایی که همش زیر یوغ بودن زیر زور هر کاری انجام دادن ما دیگه میشد گفت کاملا باهم دوست بودیم رفت امد داشتیم ولی من هیچ احساس گناهی از این بابت که شوهر داره یا بچه داره نمیکردم نیمدونم چرا اما همیشه برا خودم دلیل داشتم یروز بهم زنگ زد گفت که میخواد منو ببینه ازم خواست تا ه میشع تو مکان عمومی نباشه مثلا خونم یا محل کارم دعوتش کردم بیاد خونم و وقتی اومد احساس کردم حالش یطوریه اما به روم نیاوردم بعد از پذیرایی بهم گفت امشب یه مهمونی طرفا گرمدرس منم دعوتم وقتی بیشتر توضیح داد فهمیدم تولد پسر بزرگشه من روهم به عنوان دعوت کرده بود ینی چندتایی از بچه های گروه بودن اما من نرفتم فرداش که از خواب پاشدم دیدم 100 پیام فرستاده با ایموجی های عصبی که چرا نیومدی تدارک دیدم دیگ جوابتو نمیدم از این حرفا اون روز گذشت دوباره باهم حرفا زدیم تا اینکه روز تولدم رسید ما مدت زیادی بود باهم دوست بودیم روزای تولد هم بهم کادو های خاص زیادی میدادیم مثل ساعت لباس گردنبند دست بند و…..
 
 
روز تولدم از بچه ها زیادی کادو گرفتم اما منتظر کادو راحله بودم بهم گفت برای جشن تولدم میاد پیشم قرار بود باهم جشن بگیریم اومد کیک بریدیم خوردیم لحظه دادن کادو شد که گفت خودم کادوتم من میخوام خودمو بهت بدم با گفتن این جمله برا لحظه ای خشکم رد پرسیدم منظورت چیه گفت من به تو علاقه دارم نمیتونم این علاقه رو مخفی کنم مدت زیادی از روابطمون میگذره احساسم بهم میگ تو مرد منی میتونم بهت اعتماد کنم لباسی که تنش بود یه لباس تمام قد بود که از بغل بسته میشد وقتی لباس باز کرد اندام ریزش نمایان شد مثل پورن استارا داستان های اینجا نبود سینه 75 داشت کونش گنده نبود ام
ا بدن قشنگی داشت وقتی یا لحظه هایی می افتادم که پیشم گریه میکرد میگفت از اون شوهرشو روابط زوری بدم نیمود که یبارم اون خودم طعم رابطه ای بکشیم که خوب باشه توش عشق باشه در صورتی که عشق نبود هوس بود شروع کردم به بوسیدنش ناز نوازش تعریف ازش روی زمین دراز کش.بودیم بهش میگفتم که چقد خوبه چقد دوستش دارم اونم با شنیدن تموم این جمله ها رنگ عوض میکرد سرخ سفید میشد گرم سرد میشد شروع به بوسیدنش کردم گونه لب پیشونی گردن تا رسیدم به سوتینش سوتین باز کردم شروع به خوردن سینهاش کردم میخوردم میمیکدم گاهی ریز گاز میگرفتم اومدم پایین تر نافشو بوسیدم زبون زدم رسیدم به
شورتش روناشو خوردم بوسیدم مالیدم و کسشو از روی شورت میبوسیدم لیس میزدم شورتو در اوردم تو یه لحظه اون لخت لخت بود من با تموم لباسم شروع کردم به خوردنش لرزش های ریزی داشت اه ناله میکرد بلند شدم لباسم دراوردم تیشرتم کندم شلوار شورتو باهم کشیدم پایین از کشو کاناپه کاندوم اسپری دراوردم اسپری تاخیری زدم کاندوم کشیدم دوباره شروع کردم به بوسیدنش اروم اروم می بوسدمش با دستم سینشو میمالوندم با فشاری اروم کیرمو روی کسش عقب جلو میکردم اون که روی فضا بود دستاشو روی صورتش گذاشته بود من اینبار بجا بوسیدن شست پاشو میک میزدم برش گردوندم شروع کردم به خوردن لپ
های کونش اما سوراخ نه وقتی داگی استایل شد بهش گفتم اماده ای که گفت اره منم اروم شروع مردم به تلمبه زدن سعی داشتم فقط تحریکش کنم تا روی هوا بمونه اول اروم بعد تند تند تلمبه میزدم بوسش میکردم ازش تعریف میکردم سینشو میمیالیدم تلبمه میزدم دیگه احساس کردم جونم داره از تنم خارج میشه همنطوری فشار دادم نگه داشتم دیگه تلبمه نزدم اب اومده بود کشیدم بیرون وقتی ابمو دید پرید رو کیرمو کاندوم در اورد کیر نمیه خیسم کرد تو دهنش خورد خورد خورد چشماش خمار خمار بود یه تایمی گذشت لباسمون پوشیدیم اماده شد که بره دم در موقع رفتن لبمو بوسید ازمو تشکر. کرد رفت

 
 
من خیلی شاخ برگ زدم که داستان طویل نشه همینقدری بگم که همش شوهرش هم خودش فقط اسمی باهم بودن ولی در درون طلاق گرفته بودن روابط خوبی نداشتن بچه هاش این وسط خیلی مورد ظلم بودن من هنوزم با راحله هستم به پیشنهاد اون این داستان نوشتم
 
 
نوشته: سیاوش

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *