این داستان تقدیم به شما
-سلام خوبی؟
ساعت ١١ صبح روز جمعه بود چشمام به صفحه گوشی میخ شد. آنالیز كردنم توی حالت خواب و بیداری چند ثانیه طول كشید،شماره شو پاك كرده بودم ولی مگه میشه شماره ایی كه حفظی از خاطرت پاك شه. بعدا بهش فكر میكنم گوشی پرت كردم.
كتری برقی رو روشن كردم شدیدا گرسنه بودم.به نظرم اسم جمعه رو گذاشت روز صبحانه. همه چیز باید توی این روز مفصل باشه با نون سنگك گرم.
چایی ریختم از فریزر نون درآوردم حوصله نانوایی نداشتم. سیگارم روشن كردم شدیدا بهش احتیاج داشتم.یه پك …. دو پك….
اون برنامه دوست یابی لعنتی….ای كاش هیچ وقت نصبش نمی كردم هیچ وقت تو گوشیش نمی دیدم كه از كنجكاوی نصبش كنم ببینم چیه
– تنهام بذار تو دروغ گفتی
– من همه زندگیمو با تو ساختم میخوام تو آینده ام تو باشی واسه همین تو رو بردم توی خونواده ام
– من چندبار بهت گفتم از دروغ متنفرم از تو خواستم راستشو بگی تو اون برنامه با عكس مهدی چه غلطی میكنی
– باور كن میخواست شاخ بشه دیگه نمیرم. اون عكسا هم پاك میكنم میبخشی
– قول میدی
– قول میدم به جون مامانم
تو شرایط سخت زندگی من سر و كله اش پیدا شد گفت میخواد پیشم باشه تو سختی هام كمكم كنه كنارم باشه. همیشه آدم قوی بودم ٦ سال تنها زندگی كردن از من آدم قویی ساخته بود. حس اینكه بتونی به یكی تكیه كنی یه چیز دیگه بود. وقتی تنها زندگی می كنی همه به عنوان مكان خوشگذرونی بهت نگاه می كنن فقط توی شادی ها كنارتن رفیقتن خدا نكنه مشكلی برات پیش بیاد هر كسی كار خودشو داره، ولی تو این شرایط منو با همه مشكلاتم میخواست. خیلی زود تكیه گاه ام شد. ایده آل من نبود، پوست سفید ، موهای بور چشم های روشن، قد متوسط، همیشه جذب مرد های سبزه و قد بلند میشدم ولی چه اهمیتی داشت قرار نبود ه
میشه همه چیز أیده آل باشه…
هنوز جزئیاتشو یادمه رگ های آبی پشت دستش، چپ دست بودنش، تك تك حرفامون، كارایی رو كه كردیم …..
كشو میز تلویزیون باز كردم دستبند چرمش هنوز اونجا بود ….
جمعه صبح ٦ ماه پیش بود قرار بود بیاد دوش گرفتم شلوارك جین آبی و یه تاپ سفید پوشیدم عادت نداشتم سوتین بپوشم از در كه اومد یه ثانیه مكث كرد
– آخ بی شرف تو كه همه جات معلومه
– دلم برات تنگ شده بود
رفتم توی بغلش كاپشنو گرفتم بوسیدمش چسبوندم به دیوار محكم
– باهات خیلی كار دارم ولی هنوز زوده
بهش احتیاج داشتم، گردنش نقطه ضعفش بود یه بوس كوچیك مثل آتشفشانش میكرد آروم بوسش كردم شُل شده بود چسبوندمش به دیوار
– مطمئنی كه زوده
یادمه هیچی نمی گفت انگار خلع سلاح شده باشه حتی تكون نمیخورد. نزدیك گوشش شدم تكون نمیخورد شرط بسته بودم باهاش نمی تونه صبر كنه
– شلواركت تو اتاقه
ولش كردم رفتم آشپزخونه میدونستم نمیتونه اومد توی آشپزخونه غر میزد كه غذا رو ول كنم می خواد پیشم باشه گردنم بوس كرد.
– تو كه عجله نداشتی
– مگه میشه خانومی پیشم باشه بتونم تحمل كنم
– دوستت دارم
– مطمئن؟
– مگه آقامون دوست نداره بهش بگم دوستش دارم
– آقاتون دوست داره خیلی وقته نگفته بودی آقاتون عاشقتونه
– چون از دستش ناراحت بودم ولی قول داده جبران كنه
– اینجوری لوس حرف نزن میدونی نقطه ضعف منه توله تا یه كاری دستمون ندم ول نمیكنی مگه نه
– تو كه دیونه ایی كارو دست جفتمون میدی
– بیشرف
چسبوندمش به دیوار دوباره بلد بودم روانیش كنم لبام میكشیدم روی گردنش دستمو آروم از قفسه سینه اش بردم پایین زیپش باز كردم و دستم گذاشتم روی شورتش به اندازه ایی سفت بود كه بفهمم همه حرفاش فیلمه خندیدم خیلی وقته حالش خرابه
– مگه این چیزی نیست كه میخوایی
– توله سگ
دستشو كرد توی مو هام وحشی شده بود كشید عقب
– روانیم كردی دختر
یادم نمیاد چطوری لخت شدم اینقدر سریع بود كه انگار از اول چیزی تنم نبوده برم گردوند چسبوندم به دیوار اسپنگ میزد یادم نیست خامه شكلاتی رو از كجا برداشت بیرون یخچال بود یا تو یخچال ولی عاشق این كار بود عسل خامه یا هر چیز دیگه ایی رو بریزه روت لیس بزنه از بالا ریخت روی كمرم لیس میزد اومد پایین روی باسنم بین پاهام روی ابر ها بودم توی كسری از ثانیه بلند شد نفهمیدم چطور اونقدر سریع همه آلتش فرو كرد نفسم در نمی امد.
– یواش
– مگه این چیزی نیست كه میخواستی(می خندید) باید تو رو گایید جوری كه نفست در نیاد هنوز جوجه ایی
كارم از ناله گذشته بود فقط جیغ میزدم نمیذاشت ارضا بشم به التماس افتاده بودم. بغلم كرد تا روی تخت بردم خیمه زد روم
– غلط كردم ترو خدا تموش كن می خوامش
– هنوز زوده جوجه باهات كار دارم
سینه هامو می خورد رفت پایین بین پاهام با برخورد زبونش چند دقیقه بیشتر نتونستم تحمل كنم اومدم می لرزیدم
– میگم جوجه ایی
اومد روم لبش گذاشت رو لب هام سرعتش بیشتر كرد خالی شد داغ شدم. هیچ وقت اینجوری ارضا نشده بودم . بغلم كرد با موهام بازی كرد
– من روانیتم دختر
آخرین باری بود دیدمش فردا اون روز زنگ زدم برنداشت، یك روز، دو روز ، سه روز فكر كردم اتفاقی افتاده نگران بودم. تا دیدم پیام داده یه هفته شده بود سابقه نداشت بی خبر باشیم از هم هر روز زنگ میزد اس ام اس میداد
– یه ذره بهم فرصت بده
– چرا مگه چی شده مگه چه اتفاقی افتاده
– اون روز احساس كردم راضی نیستی
– چرا چرت پرت میگی؟ چرا جواب تلفن نمیدی؟فرصت برای چی؟
– حس میكنم با من راضی نیستی
– فكر نمیكنی اگه میخوایی بری این حق منه كه به من بگی میفهمی چی به من گذشت؟
– من نرفتم فقط میخوام فكر كنی می دونستی خوبم
– حداقل اینقدری قوی باش كه تو صورتم نگاه كن و بگو نمی خوامت چرا اینجوری میكنی
– من فقط میخوام فكر كنی
– اگه مشكل داری با رابطه مون باید حرف بزنیم حلش كنیم با فكر كردن حل نمیشه تو چته
– نمیتونستم صدأت میشنوم همه چیز یادم میره من خیلی دوستت دارم و این منو نگران میكنه بشین فكراتو بكن با من خوشحالی؟ راضیی؟
– یعنی چی؟ حرفا چیه میزنی
ناخودآگاه ذهنم به عقب تر برمیگرده، همیشه باید تلوزیون روشن بود تو بغلش بودم داشتم به كنتراست رنگمون نگاه میكردم چقدر سفید بود من چقدر سبزه حتی موی پاش هم بور بود
– برای چی دوباره رفتی توی اون برنامه
– از چی میترسی دختر من پیشتم من مال توام به خدا نوتیفیكیشن اومده بود از فضولی باز كردم
– حق نداری بری اونجا باید پاكش كنی خوبه منم برم فضولی ببینم چه خبره مطمئنم همه بهم پیام میدن مخصوصا اگه عكس بذارم
– ببخشید خانومی همین الان پاكش میكنم شما غلط میكنی عكستو بذاری
حالا بعد ٦ ماه پیام دادی خوبی؟ آره من می ترسیدم می ترسیدم از اینكه بری و رفتی. به زیر سیگاری نگاه كردم. به ته سیگار های خاموش شده. چایی سرده شده ام را تو سینك خالی كردم.گوشیم را بر می دارم صفحه اس ام اس باز میكنم باید جوابشو میدادم.
– مرسی
– دیگه هیچ احساسی نداری نه؟
– إحساسم اون موقع كه بی دلیل گذاشتی رفتی مُرد، همون موقع كه دیدم بعد رفتنت عكس اون پسره مهدی رو گذاشتی روی تلگرامت از بین رفت
نوشته: سارا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید