این داستان تقدیم به شما

سلام من عسلم ٢٧سالمه و شش ساله ازدواج كردم يه شبه خيلي خاص كه ازتهران به نوشهرسفركرده بوديم باشوهرم تصميم گرفتيم كه ديگه جلوگيري نكنيم تو سكس و حامله شم و بچه دارشيم
منوشوهرم از١٩سالگي هموميشناسيم ودرواقع پرده ي منو اون زد و سكس جلو وعقب رو باخود اون وقتي امتحان كردم فهميدم همه رابطه هايي كه با دوست پسراي قديمم داشتم چرت بود
خلاصه باعشق ازدواج كرديم.
اون شب تونوشهر يه لباس سكسي پوشيدم و باشوهرم مشروب خورديم و كباب درست كرديم وعشق بازي و حالو هول داشتيم وازاينكه ديگه جلوگيري نميكرديم دوبارسكسه طولاني داشتيم و هردوبار ابشوريخت توكسم خيلي خيلي حسه خوبيه بهترين حسه بنظرم جفتمون مسته مست بوديم وهمش روهم بوديم بعده سكسها شوهرم دوباره مشروب خوردافتادروتخت و بيهوش شد من هنوز مست بودم گفتم برم ساحلو يكم قدم بزنم ويلا ساحلي بود ودنج شب بود وتاريك احساس كردم به غيرازمن كسي ديگه هم توساحل اختصاصي هست خوب كه دقت كردم ديدم بازيكن تيم ملي فوتباله و يكي از لژيونرهاي ايرانيه ديدم يه شيشه مشروب دستشه وداره راه ميره وباتلفن حرف ميزنه و دادميزنه و گريه ميكنه اماازحرفاش چيزي نفهميدم اخه به زبون خارجي بود اما بنظر ميومد حرفاش احساسيه و بادختره اخه ازگريه هاش فهميدم يه كم ازديد من دور شد چنددقيقه اي گذشت كه ديدم مسته مست داره مياد سمته من فكركردم حتما دارم اشتباه ميكنم اما نه اون اومد سمته من وسعي داشت خودشو روي من بندازه زورم بهش نميرسيد هرا سرد بود و ازدهنش بخارميومد بيرون يه نمه هم داشت بارون ميزد سعي كردم خودمواززيرش بكشم بيرون اما فايده نداشت اون زورش خيلي خيلي زياد بود اخه من وزنم ٥٠وقدم ١٧٠لاغرنيستم اما خوب خيلي ظريف هستم البته ظريفم نبود دربرابر دستاي مردونه و اون هيكله مردونش كاري نميتونستم بكنم همه ي اون زورو داشتم بدون حرف ميزدم وقتي ديدم نميتونم كاري كنم ميخواستم داد بزنم كه جلوي دهنموگرفت بهم ميگفت ولم كرد تند تند نفس ميكشيد وميگفت ولم كرد بااون صداي گيراش دم گوشيم ميگفت ولم كرد بچموانداخت وولم كردهمينطور كه ايناروميگفت شلواره منو كه خيلي ام راحت بود پايين كشيد بايه دست وشلواره خودشم كه گرمكن بود كشيد پايين تاريك بود و هرچي نور بود از حياط ويلابود كه كم هم بود اما خب يه چيزايي ديدم يه كير خيلي خيلي بزرگ بودكه خشكه خشك توكسه من فروكرد من به غيرازشوهرم كير كسي توكسم نرفته بود و سايز كسم سليز كيرشوهرم بود البته كيرشوهرمم بزرگ بود اما براي اين بزرگتربود واينو وقتي وارد كرد فهميدم چنددقيقه اي داشت منو ميكرد و صداي نفسهاش دم گوشمو هنوز يادمه گرميه نفسهاش لباش كه به گردنم ماليده ميشد وقتي داشت ارضا ميشدپيشونيشوچسبونده برد به پيشونيم وچشماي خوشگلش توچشمام بود حس كردم درونم داغ شد ابش رو توريخته بود خيلي وقت بود كه دستشو از رودهنم برداشته بود اما من ديگه جيغ نميزدم فقط داشتم به نفسهاش گوش ميدادم وفكرميكردم چندساله پيش خودمو بااون تحسم ميكردم وسكس بااون برام فانتزي بود
بعد از اينكه كيرشودراورد افتاد كنارم وروشنهاي سرد عينه من خوابيد من هنگ كرده بودم بعد از چنددقيقه انگاربرق گرفتتش و روزانو نشست وگفت خدايا من چيكاركردم من به توتجاوزكردم تو كي هستي و دستمه منوگرفت وحلقرو تودستم ديد وحس كرد وگفت واي توشوهرداري خدايا من چم شده من به زنه شوهردار تجاوزكردم و مثله ديوونه هاشده بود منم كه توحالت منگيه ماجرا ومنگي ومستي بودم

بعدش بلند شدو ازمن دورشد منم بعد از يكي دوساعت ازشدت سرما بلندشدم ورفتم ويلا و خودمو انداختم روتخت وخوابيدم ظهر كه باشوهرم بيدارشديم فكرميكردم اوناخواب بوده يا واقعي يعني واقعا من بازيكن فوتبال روديدم و …
بعدازظهر رفتيم ساحل كه وقتي اونو ازدور ديدم فهميدم كه همش درسته غمه دنيا ريخت روسرم فهميدم اون به من تجاوز كرده اما من نميتونستم به شوهرم بكم ميترسيدم ولم كنه يه كم گذشت و اونم كه يه سگ داشت واونوميچرخوندمنوديدبهم اشاره كرد كه برم يه سمتي تااونم بياد من به بهونه دسشويي برگشتم ويلا كه جلوي دراونوديدم حسابي ترسيده بودم اونم همينطور افتاد به پام و كفشمو ميبوسيد وميگفت غلط كردم منوببخش وهمش التماس ميكرد وميگفت من همچين ادمي نيستم توحاله خودم نبودم دوست دخترم كه بچمو هامله بود توپنج ماهگي بچمو سقط كرده وعاشق مردامريكايي شده وولم كرده توحاله خودم نبودم الانم نيستم اون عشقم بود اون دختره خارجي عشقم بود اون بچه كه دخترم بود عشقم بود
همه ايناگذشت تافهميدم حامله ام خيلي شك كرده بودم كه يه وقت از اون حامله نشده باشم كه بادوزوكلكي كه سواركردم ازمايش دادم فهميدم بچه ازاونه
اون ديگه منو ول نكرد خونش روخارج رو به نام من زد و برام جواهر خريدو هرروز بابچم حرف ميزنه واينترنتي ميبيندش ووقتي ايرانه هر روز بچرو ميبره خونش وازاون موضوع سه سالي ميگذره و من واون بدون اينكه هموبشناسيم باهم خوابيده بوديم وباهم بچه داشتيم هرروز اون به بچه وابسته ترميشه وزندگيه من باشوهرمم حساستر اخه شوهرم فكرميكنه كه دخترم بچشه

من به اون هيچ حسه دوست داشتن و سكس ندارم اونم نداره اما اون بچرو خيلي خيلي دوست داره و من نميتونم اونو جداكنم ازبچه

خلاصه من موندم با شوهرم و يه دختر دوساله كه از بازيكن تيم ملي فوتباله
نميدونم تاكجا ادامه پيداخواهدكرد!!!
ادمین: تا اونجا که بچه ی سه سالت از بابای فوتبالیستش جلوی شوهرت حرف بزنه و شوهرت اینبار از کون حاملت کنه! حالا راستشو بگو فتیش کیر بیرانوندو داری؟ خواهشا در آینده کسشعر‌های بهتری بنویس. ارسال شد در بخش کوستان باشد که رستگار شوی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *