این داستان تقدیم به شما

اسم من بابک هست 20 سالمه سکس که تعریف می کنم از دو سال قبل شروع شد وقتی 18 سالم بود من یک خواهر دارم اسمش مونا هست الان 16 سالشه بدنش سفید برفی هست تپل و با کون قلمبه مادرم کودکستان کار می کنه و پدرم کار آزاد داره هر روز صبح پدرم مادرم می بره کودکستان می رسونه و خودش میره سر کارش خانواده ما یک جورایی گیر بودن از سن 11 سالگیم یادم میاد که دیگه نمی زاشتن تو تولد خواهرم که اون زمان 8 سالش شده بود پسرا باشن یا مرد باشه یادم میاد لباسی هم که تو تولدش پوشید شلوار بلند روش دامن و یک تیشرت بود که آستین کوتاه بود تازه هیچ مرد و پسری هم تو تولدش نبود…
 
تقریبا متوجه تغییراتی تو زندگیمون شدم یعنی پدر مادرم به خواهرم خط داده بودن که دیگه باید لباس پوشیده بپوشه و جلو من هم نمی تونه با لباس راحت بگرده و باید رعایت کنه از همون موقع هم با شال و مانتو بلند می رفت بیرون البته اون زمان زیاد من حالیم نبود سنم کم بود اما طی دو سال دیگه فهمیده بودم سکس چیه دوست دختر چیه و از این حرفا اما فیلم سکس ندیده بودم جرات اینکه دوست دختر داشته باشم هم نداشتم چون پدر مادرم به شدت مخالف بودن البته من خودم تمایل داشتم که دوست دختر داشته باشم اما می ترسیدم ولی خواهرم خودش هم مثبت بود به پسرا پا نمی داد و طبق آموزش که خانوادم داده بودن عادت کرده بود و از دوست پسر سکس و این حرفا هم بدش می اومد و هیچ جوره پا نمی داد بعد تو سن 13 دیگه بعضی بچه ها تو مدرسه موبایل می آوردن و گاهی قایمکی فیلم یا عکس سکس می دیدن و من هم گاها می دیدم و برام خیلی تحریک کننده بود کم کم تو سن 15 سالگی شهوتم زده بود بالا به بلوغ رسیده بودم و یاد گرفته بودم با خود ارضایی خودمو خالی کنم حدود دو سال همین وضع بود تقریبا خیلی دلم می خواست به یک دختر دست بزنم یا با یک دختر حد اقل بلاسم اما به خاطر خانوادم جرات نمی کردم ولی بعضی هم کلاسی هام دوست دختر هم داشتن اما خواهرم دیگه سنش بیشتر شده بود و خیلی خودشو می پوشوند حتی تو خونه و پدر مادرم کلی تحسینش می کردن خلاصه خیلی مثبت بود اما گاهی که بدون دامن می دیدمش از رو شلوارش معلوم بود کون قلمبه و قمبل خوبی داره موقع جشن تولد نهایت پیرهن حلقه آستین تنش بود و می تونستم دست هاش تا سر شونه هاشو لخت ببینم دیگه کم کم برام تحریک کننده شده بود دیگه داشتم به 18 سالگی نزدیک می شدم شهوتم رو هزار بود و تا حالا به هیچ دختری دست نزده بودم کم کم اگر میشد مونا را دید می زدم اگر موقعیتی پیش می اومد دامن نداشت و می تونستم کونشو تو شلوار ببینم سیخ هم می کردم تا روز تولد 14 سالگی خواهرم شد و اون روز با شلوار و دامن و یک حلقه آستین تو تولدش بود
 
 
شب تا دیر وقت طول کشید تا همه مهمون ها رفتن و چون خیلی خسته بود رفت اتاقش و بدون عوض کردن لباسش خوابید چون تپل بود به دختر 15 یا 16 ساله می خورد هیکلش دست ها و بازو هاش تپل و خیلی سفید بود خلاصه صبح پدر مادرم زدن بیرون که برن سر کارهاشون ساعت هشت که بلند شدم دیدم خواهرم هنوز خواب بود رفتم اتاقش و لخت بودن شونه هاش شهوتمو کشید بالا یک مدت واستادم و شونه هاشو که لخت بود نگاه می کردم و کیرم سیخ شده بود به کردنش فکر نمی کردم اما دیگه شهوت طوری بهم فشار آورد که تصمیم گرفتم برم و برای اولین بار بهش دست بزنم ولی خیلی می ترسیدم به هر حال رفتم جلو اول صداش کردم گفتم مونا مونا دیدم جواب نمیدی از خستگی تولدش حسابی تو خواب بود عالی بود رفتم بالا سرش دستمو گذاشتم رو شونش که لخت بود آخ که چه نرم بود چه گوشتی بود کیرم سیخ شده بود یک کم مالیدم یکهو بیدار شد خودمو زدم به اون راه گفتم مونا بیدار شو دیگه خواب آلود گفت چی میگی ؟ گفتم پاشو درس هاتو آماده کن ظهر باید بری مدرسه دیر میشه ها گفت باشه الان خسته هستم یک کم دراز بکشم بلند میشم دیگه بیدار شده بود و نمیشد بهش دست زد و از اتاقش اومدم بیرون اما شهوت داشت دیوونم می کرد رفتم دستشویی و یک دست جلق زدم حالا دیگه به شونه لخت مونا دست زده بودم و آخ چه کیفی داشت چقدر نرم بود چه گوشتی بود کی می خواست باهاش ازدواج کنه و لخت بقلش کنه کم کم دیگه شهوت دیوونم کرده بود به فکر کردنش هم افتاده بودم اما چه طوری خیلی مثبت می زد اصلا پا نمی داد حتی از سکس نمی زاشت حرف بزنیم یا حتی شوخی سکسی کنیم و کم کم فهمیده بود چشمم دنبالش هست و بهم شک کرده بود نمی دونستم چی کار کنم هر روز شهوتم بیشتر میشد و به یاد بدن مونا جلق می زدم یک روز نزدیک ظهر که باهاش تنها بودم و دامن تنش نبود شلوارش نازک بود و قمبلش بد جوری دیوونم کرده بود وقتی رفت آشپز خونه دیگه زدم به سیم آخر و رفتم اونجا همین طور که دم یخچال بود

 
 
بی مقدمه یکی زدم در کونش یکهو از جا پرید کلی داد بیداد کرد گفت بیشعور یک مدت هست چشم چرونی می کنی حالا هم که این غلط ها را می کنی به مامان میگم کلی بهش التماس کردم نگه و به خودم ریده بودم از خونه زدم بیرون تا شب ول می گشتم تو خیابون می ترسیدم بیام خونه که مامانم زنگ زد کجایی زود بیا خونه با ترس و لرز رفتم خونه اما متوجه شدم مونا به مامانم چیزی نگفته یک هفته ای از ترس ریده بودم به خودم ولی باز شهوت بهم فشار آورد و زدم به سیم آخر یک روز که تنها بودیم دوباره یک در کونی به خواهرم زدم باز داد بیداد کرد و گفت به مامان میگه ولی این دفعه مثل دفعه قبل ترس زیاد نداشتم وقتی مامی اومد مونا هیچ چیزی نگفت بابا هم اومد چیزی نگفت فهمیدم مونا یا می ترسه بگه یا خیلی خجالت می کشه البته هم خیلی خجالتی بود هم این موضوع فاجعه بود تو خانواده ما می گفت به خوش هم شک می کردن که نکنه نخ داده که من این کار کردم و مثل سگ می ترسید چیزی بگه من هم اینو متوجه شده بودم دیگه پر رو شده بودم وقتی تنها می شدیم دید می زدم خیالم هم نبود مونا می فهمه یا نه موقعیت پیدا می کردم بهش در کونی می زدم فوقش داد و بیداد می کرد ولی می دونستم به بابا مامانم نمیگه خیالم راحت شده بود یک روز صبح که پدر مادرم رفتن بیرون و تنها شدیم رفتم اتاقم و لباسمو در آوردم با یک رکابی و شلوارک از اتاقم زدم بیرون و رفتم جلو خواهرم برای اولین بار بود این مدلی بودم جلو پدر مادرم جرات نمی کردم با رکابی برم بیرون اتاقم مونا یکهو گفت هوی این چه وضعشه گفتم هوی همینه که هست خلاصه چند ساعتی جلو خواهرم رژه رفتم با همون تیپ و تا گیرش آوردم در کونی را هم بهش زدم دیگه دادش در اومد گفت خیلی پر رو شدی کثافت عوضی به مامان میگم می دونستم نمیگه جراتشو نداشت دیگه زده بودم به پر رو بازی وقتی پدر مادرم می رفتن سر کار با رکابی جلو مونا می گشتم و تا موقعیت گیر می اومد سعی می کردم در کونی بهش بزنم دست بهش بزنم یا بهش تیکه می انداختم خیلی هم ناراحت بود اما جرات نمی کرد به کسی بگه ولی معلوم بود به هر حال اصلا پا نمیده و نمیشه کردش شهوت دیوونم کرده بود دیگه می خواستم به هر قیمت که شده بکنمش هر چی جفتک می انداخت و مخالفت می کرد شهوتم بیشتر می شد و بیشتر می خواستم بکنمش اما دیگه ازم فرار می کرد و نمیشد تا اینکه یک روز همکار پدرم عروسی گرفته بود و دعوت کرده بود مراسم نامزدی بود و گفته بودن بچه نیارید
 
 
مراسم را در ویلا یکی از دوستانش شمال گرفته بودن تعداد دعوتی ها هم کم بودن مادرم نمی خواست بره چون تو عروسی مختلط حس خوبی نداشت ولی به هر حال صبح مادرم وصیت هاشو به خواهرم کرد که غذا چی کار کنید مراقب باشید و غیره و از خونه زدن بیرون و رفتن از یک طرف تو کونم عروسی بود که با مونا تنها شدیم از یک طرف مونا نشون داده بود به هیچ قیمتی راه نمیده ولی تا رفتن رفتم اتاقم و با تیپ رکابی اومدم جلو خواهرم رسما دیگه دست مالیش می کردم و مونا هم می گفت نکن گمشو بیشعور کثافت ولی دیگه فایده نداشت ظهر مونا رفت مدرسه و من هم رفتم حمام و موهامو که کم هم بود زدم و حسابی صاف کردم کلی جلق زدم و آمدم بیرون مونا بعد مدرسه اومد خونه می خواستم باز دست مالیش کنم همین که اومد تو یک درکونی بهش زدم کلی داد زد و رفت تو اتاقش در اتاقشو قفل کرد دیگه نیومد بیرون عجب کیری خوره بودم نمی تونستم هیچ کاری بکنم دو ساعتی گذشت مونا در اتاقشو باز کرد و سریع در رفت و رفت دستشویی تو این دو ساعت به کردنش حتی زوری فکر کرده بودم ولی دستم بهش نمی رسید اما خوشبختانه بالاخره از اتاقش اومد بیرون قبل از اینکه برگرده رفتم تو اتاقش و پشت در اتاقش موضع گرفتم که تا اومد بگیرمش دیوونه شده بودم نمی فهمیدم دارم چی کار می کنم ولی همین که می دونستم مونا جرات نمی کنه به پدر مادرم بگه و خیلی هم خجالت می کشه نمی خواد کسی بفهمه بهم جرات داده بود خیالم راحت بود آماده بودم تا اینکه مونا از دستشویی برگشت و با سرعت پرید تو اتاقش گه مثلا در قفل کنه که من نیام سراغش تا اومد تو پریدم و گرفتمش سعی می کرد خودشو از دستم خلاص کنه هر چی تقلا می کرد فایده نداشت من هم فقط بهش التماس می کردم که فقط یک کم دیدم راه نمیده به زور بردمش طرف تخت خوابش و به هر بدبختی بود تو تختش خوابوندمش و خوابیدم روش

 
 
سعی می کرد از دستم در بره اما نمی زاشتم جیغ و داد هم فایده نداشت چون خونه ما آپارتمان نبود که صدا بره بیرون نهایت تا حیاط صدا می رفت نه بیشتر به هر حال با زور تو بقلم نگهش داشته بودم و سعی می کرد در بره و نمی تونست سعی می کردم بوسش کنم اما می زد تو صورتم ازش خواهش کردم فقط یک بوس فقط بزار یک کم بقلت کنم اما نمی زاشت دیگه عصبانی شده بودم نمی دونستم چی کار کنم که داد زدم بهش گفتم خفقون بگیر دیگه بعد تهدیدش کردم گفتم مونا اعصابمو خورد نکنی ها یا بزار یک کم بقلت کنم یا به زور هم شده لباس هاتو پاره می کنم پردتو هم می زنم من دیگه هیچی حالیم نیست مونا هم ترسید و بعد از چند لحظه آروم تر شد ولی اشکش در اومده بود به خاطر غرورش سعی می کرد گریه نکنه تقریبا بهش مسلط شده بودم صورتمو گذاشتم روی صورتش خودشو می کشید اما فایده نداشت در اختیار من بود کم کم یک کم راه داد بعد صورتمو برداشتم یک بوس ازش کردم ازش عذر خواهی کردم گفتم مونا خودت منو عصبانی می کنی عصبانی بشم دیوونه میشم نمی فهمم چی کار می کنم خوب خره بهت دارم میگم بزار یک کم بقلت کنم چند تا بوس هم بدی طوری نمیشه دیگه مونا هم شل شده بود اشک ریختنش هم به نظر می اومد تموم شده بود بهش گفتم مونا آروم باش ولت می کنم راحت بخواب فقط بزار یک کم بقلت کنم بهش گفتم باشه ؟ جواب نداد لبمو گذاشتم این بار روی لب هاش سعی کرد عقب بکشه اما نشد و جسبید به لبش فهمیدم دیگه فرار نمی کنه از دستم از روش بلند شدم رکابی را هم از تنم در آوردم و خوابیدم تو تخت و بقلش کردم شروع کردم به بازی کردن باهاش البته اون با لباس بود ولی به هر حال خیلی کیف داشت می ترسید مخالفت کنه و من به فکر در آوردن لباس هاش و زدن پردش باشم چون می دونست من خر بشم معلوم نیست چی کار می کنم فقط هی می گفت نکن ولکن و بسه از رو لباس سینه هاشو گرفتم تو دستم و مالیدم براش دیگه شل کرده بود معلوم بود از مالیده شدن سینه هاش خیلی خوشش اومده اما به روی خودش نمی آود ولی من فهمیدم دیگه ولش کردم از روش بلند شدم ازش عذرخواهی کردم بهش گفتم مونا منو ببخش شهوتم منو دیوونه کرده بود نمی خواستم به زور این کار بکنم حالا هم ولت می کنم فکر هاتو بکن دوست داشتی فقط بزار از رو لباس بقلت کنم خودت هم خوشت میاد از رو لباس که مشکلی نداره کسی هم که نمی فهمه هیچ کس خونه نیست تا فردا هم بابا مامان نمیان فکر هاتو بکن من میرم بیرون تا بر می گردم دوست داشتی شب با هم بخوابیم و بقلت کنم ولی با لباس دوست نداشتی دست هم بهت نمی زنم به هر حال از خونه رفتم بیرون یکی دو ساعت چرخ زدم و غذا و چیزایی خریدم و اومدم مونا پای تلویزیون بود غذا را خوردیم مقداری با هم حرف زدیم دیگه خواهرم یخش باز شده بود عصبانیتش از بین رفته بود بگو بخند هم کردیم یک کم تلویزیون دیدیم بعد بهش گفتم مونا فکرهاتو کردی ؟

 
 
گفت برو دیوونه ولی با خنده گفت معلوم بود عصبانی و ناراحت نیست رفتم جلو بهش گفتم من دیوونتم چی کار کنم یکهو بقلش کردم بردمش اتاقش و انداختمش تو تختش گفت خیلی بی شعوری ولی معلوم بود با عصبانیت یا ناراحتی نمیگه می دونستم اونم شهوتش بیدار شده و دیگه داره راضی میشه فقط روش نمیشه بگه و غرورش هم اجازه نمیده به هر حال لباس هامو در آوردم فقط یک شورت تنم بود و خوابیدم تو تخت و بقلش کردم اولش با هم حرف زدیم بگو بخند کردیم ازش عذرخواهی کردم بوسش کردم بعد یک لب ازش گرفتم این بار راحت داد خلاصه یک کم باهاش بازی بازی کردم سینه هاشو مالیدم دیگه معلوم بود خوشش اومده و دیگه مخالفتی نداره گفتم مونا قرارمون بود از رو لباس باشه من هم سر قولم هستم اما یک خواهش لطفا حد اقل لباس حلقه آستین بپوش حالا که بقلت می کنم بزار خودت هم یک کم بیشتر خوشت بیاد اولش گفت ولکم کن بابا کم کم با مالید سینه هاش راضی شد بهش گفتم من میرم بیرون اتاق لباستو عوض کن دامنو نپوش فقط با شلوار و حلقه آستینت و بلند شدم از اتاقش رفتم بیرون یک کم گذشت و دیدم مونا حرکتی نکرد رفتم دم اتاق بهش گفتم مونا زود باش دیگه قول میدم همین قدر هست بیشتر نیست فقط همین بار و رفتم بعد از چند دقیقه مونا بلند شد در اتاقشو بست یک ربع بعد رفتم دم اتاقش گفتم مونا تموم شد ؟ چیزی نگفت در باز کردم رفتم تو دیدم مونا حلقه آستین پوشیه و شلوار خیلی نازک دامن هم نداره فهمیدم همه چی جور شده باز بقلش کردم بردمش تو تخت خوابوندمش دیگه شونه های لختشو می تونستم دست بمالم چه کیفی داشت لباسش نازک بود هم سینه هاش راحت تو دستم بود هم کیرم که سیخ شده بود از زیر شورت نازکم به شلوار نازکش چسبیده بود انگار هر دو لختیم کلی باهاش بازی کردم سینه هاشو مالیدم بهش گفتم مونا از رو شلوار بزار برات بمالم منظورم کوسش بود اول دستشو گذاشت روش اما کم کم شل کرد و از رو شلوار کوسشو هم براش مالیدم چشماشو بسته بود معلوم بود حسابی خوشش میاد می تونستم جلو برم و لختش کنم اما نمی خواستم زیر قولم بزنم و به این زودی تموم کنم کارشو اون شب همین طوری با هم خوابیدیم صبح زود لباس هامونو عوض کردیم نزدیک ظهر بود که پدر مادرمون اومدن پشت در که بودن به مونا یک چشمک زدم مونا خندید گفتم خره چیزی نگی که در باز کرد و انگار اتفاقی نیفتاده
 
 
حالا دیگه مونا مال من بود می دونستم پا داده خوشش اومده فقط باید روش کار می کردم برای لخت کردنش چند روزی گذشت و باز یک روز صبح که کسی خونه نبود به مونا گفتم بیا یک کم دیگه با هم بازی کنیم مونا هم دیگه روش باز شده بود خندید گفت کثافت خیلی پر رو شدی ها گفتم ازیت نکن دیگه فقط با لباس هست به هر حال باز خوابوندمش تو تخت با لباس اما خودم با شورت بودم یک کم باهاش بازی کردم سینه ها و کوسشو مالیدم مطمئن بودیم تا ظهر هیچ کس نمیاد بهش گفتم مونا تا حالا کیر دیدی ؟ گفت خفه شو گفتم می خواهی در بیارم ببینی ؟ یکهو رنگش سرخ شد چیزی نگفت من هم بلند شدم و شورتمو هم کشیدم پایین و کامل لخت شدم کیرمو گرفتم جلوش بهش گفتم مونا دست بزن بهش ببین چه طوریه گفت گمشو دستشو گرفتم گذاشتم روی کیرم سعی می کرد دستشو بگشه اما کم کم دیگه راه داد و کیرمو گرفت تو دستش و نگاهش می کرد همون طوری خوابیدم روش دیگه فاصله کیر من تا کس مونا یک شلوار نازک بود که تن مونا بود کافی بود بزاره براش بکشم پایین با مالیدن سینه هاش و لب بازی و مالیدن کسش از روی شلوار حسابی شهوت دیوونش کرده بود گفتم مونا بزارمش روی کوست ؟ چشماشو بسته بود هیچ حرفی هم نمی زد خواستم شلوارشو بکشم پایین دستشو گذاشت روش کم کم به زور هم شده دستشو کشیدم و شلوار و شورتش نصف نیمه اومد پایین و کیرم روی بالای کوسش چسبید یک کم روش خوابیدم و دستاشو گرفتم بردم بالا که شلوارو شورتشو نکشه بالا کم کم راضی شده بود و با یک دست بقیه شلوار و شورت را هم یک کم دیگه کشیدم پایین بلند شدم و بیشتر در آوردم اما تا بالا زانو کیرمو تنظیم کردم روی کسش و خوابیدم روش بعد از کمی بازی کردن باهاش بهش گفتم مونا بزار کوستو برات بخورم و رفتم پایین پاهاشو به زور از هم باز کردم و کوسشو با دست مالیدم بعد زبونمو گذاشتم لاش و شروع کردم به خوردن
 
 
ادامه دادم تا ارضا شد معلوم بود مونا خیلی کیف کرده اما من هنوز ارضا نشده بودم اما دیگه وقت نبود ممکن بود پدر مادرم بیان لباس هامونو پوشیدیم تیپ همیشه تا پدر مادرم اومدن دیگه هفته ای یکی دو بار کس لیسی مونا شده بود کارم اما فرصت کافی نبود بتونم بکنمش اونم جرات نمی کرد کامل لخت بشه تا اینکه یک روز دیگه پدر مادرم قرار مسافرت داشتن و ما پیچوندیم و نرفتیم شب که شد به مونا گفتم دیگه خیالت راحت هیچ کس نیست راحت تو اتاقت لخت شو و حسابی کیفتو بکن رفتم تو اتاقش دیدم با همون تیشرت و شلوار تو تختش خوابیده رفتم سراغش تیشرتش کشیدم از تنش در آوردم سوتین هم نداشت می خندید شلوار و شورتشو هم یکجا کشیدم پایین لخته لختش کردم آخ چه کوسی بود سفید نرم تپل یک تیکه گوشت و دمه چه کیفی داشت جوننن بعد خودم کامل لخت شدم و خوابیدم روش کلی باهاش باز کردم کوسشو خوردم کیر لای سینه هاش گذاشتم و ارضا شدم آبمو ریختن لای سینه ها و کوسش در دو مرتبه که ارضا شدم می خواستم بکنمش اما تف زدم به سوراخش انگشت کوچیکو کردم تو سوراخ کونش دیدم خیلی تنگ هست دردش میاد خلاصه به همون لاپایی زدن اکتفا کردیم دیگه بعدا روی سوراخش هم کار کردم تا باز بشه به هر حال در نهایت کردم توش الان حدود دو سالی هست دارم می کنمش هیچ کس نفهمیده مونا خیلی کیف می کنه ولی وقتی دیگران هستن به روی خودش هم نمیاره مثبت هست مثل همیشه سنگین و از پسرا دوری می کنه همه فکر می کنن خیلی مثبت هست اهل این حرفا هم نیست نمی دونن قضیه ما چیه به هر حال درست یا غلط داریم ادامه میدیم فکر نمی کنم به این راحتی می شد دوست دختر داشته باشم و کس به این سفیدی و تمیزی و نرمی و کم سن بتونم کامل لخت کنم بخوابم روش و بکنمش الان راحت می تونم این کار بکنم هر وقت موقعیت پیش بیاد و پدر مادرم برن مسافرتی جایی که زمان داشته باشم راحت مونا رو بکنم مونا هم خیلی راضی هست هیچ مشکلی دیگه نداره نظر شما چیه ؟

 
 
 
نوشته: بابک

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *