این داستان تقدیم به شما

سلام
من حسین هستم (از اسم کاربریم هم معلومه) سال ۸۵ دانشگاه توی شمال شهر آمل قبول شدم.
از شانس من و شایدم انتخاب اشتباه، یکی از دانشگاههای غیرانتفاعی کوچیک توی شهر آمل قبول شده بودم. از طرفی پسرخاله منم توی اون دانشگاه خوبه آمل قبول شده بود
اون سال اولین سالی بود که نتایج رو تو سایت سنجش اعلام میکردن و در نتیجه توی روزنامه هم اسامی اعلام شده بود. اما من خودم از سایت متوجه قبول شدنم شده بودم.
بالاخره با همه شرایط خاصی که بود رفتیم آمل و ثبت نام و کارامو کردم و برگشتم.
سری بعد هم رفتیم و یه خونه اجاره کردیم چون با پسرخالم بودم.
صاحب خونه ما یه خانواده ۵ نفری بود که دوتا پسر بزرگ و یه دختر بزرگ داشتن و خیلی هم خانواده محترمی بودن.
روزای اول کلاس رفتن من شروع شد. هنوز با کسی آشنا نشده بودم حتی اسم همکلاسی ها رو هم نمیدونستم
هفته دوم که رفتم کلاس، وسط آنتراک درس رفتم تو بوفه و یه چای خوردم و برگشتم سر کلاس. توی راه پله ها یه خانم اسمم رو صدا زد و سلام علیک کرد و گفت شما با آقای فلانی تو فلان جا نسبتی دارید؟
منم تو نخ هیچی نبودم چون هنوز شرایط محیط رو هضم نکرده بودم.
به اون خانم خیلی محترمانه گفتم نه و چنین شخصی رو نمیشناسم.
اونم معذرت خواهی کرد و رفتیم. آخر وقت کلاس فامیلی این خانم رو فهمیدم.
خلاصه کل اون ترم این خانم هر جا من رو میدید فقط یه سلام علیک محترمانه داشتیم و رد میشدیم میرفتیم.
اینم بگم بنابه دلایل شخصی ای من خیلی درسخون شدم تو دانشگاه و جز خرخونا شده بودم.
آخر ترم این خانم چند سری سوالای درسی و این جور مباحث رو باهام مطرح میکرد و منم کمکش میکردم ( البته برای همه بچه ها اینجوری شده بودم) چون دیگه تو محیط با دوستان همکلاسی صمیمی شده بودم ولی فقط با پسرا..
اون ترم تموم شد و ترم بعد شروع شد
 
 
پسرخاله من (همخونه من) قضیه این خانم رو فهمید و مدام بهم میگفت بهش پیشنهاد دوستی بده و این حرفا.
اینقدر بهم گفتن تا یه روز توی محوطه دانشگاه به اون خانم پیشنهاد دادم بریم فلان کافی شاپ.
اما در کمال ناباوری بهم گفت که متاهل هست و نمیتونه دعوت منو قبول کنه. من که خیلی شوکه شده بودم، ناراحت هم شده بودم. راستش قبلش اصلا دوست دختر نداشتم و حتی دنبالش نبودم. اولین پیشنهادم خورد تو درودیوار.
ناراحت شدم هم از خودم و هم از اون خانم (اسم مستعار لیلا)
بعد این اتفاق من دو هفته لیلا رو ندیدم تو دانشگاه و نیومد.
یه ذره نگران شدم و ترسیدم که شاید بخاطر من نیومده.
هفته سوم یه روز تو راه دانشگاه داشتم با دوستام میرفتم سمت خونه که از کنار چندتا خانم رد شدیم و ما هم شدیدا سرگرم بگو بخند خودمون بودیم یوهو از وسط دخترا یکی اسمم رو صدا زد و از بین دخترا دراومده بود و وایساد.
دیدم لیلا با یه تیپ خیلی خیلی شیک و آرایش سبک و لایت یه چهره و اندام خیلی عالی ای رو داشت نشون من میداد در حقیقت.
گفت از اینکه اونجوری جوابم رو تو حیاط داده معذرت میخواد و نمیخواسته من ناراحت بشم و کلی صحبت در این مورد و نهایتا شمارش رو داد و شماره من رو گرفت.
رابطه من و لیلا در حد اس ام اس و تماس ادامه پیدا کرد و جفتمون هم خرخونای یونی بودیم.
اواسط ترم من اومدم تهران و با کلی خواهش و تمنا ماشین برداشتم و با کلی ترس و لرز رفتم شمال که چند روز ماشین داشته باشم و با دوستام بریم گردش و تفریح. اصلا هم به یاد لیلا نبودم.
تا یوهو یه روز پسرخالم گفت با لیلا کجا ها رفتی با ماشین که خودم فهمیدم چه گافی دادم و اصلا با لیلا بیرون نرفتیم.
با لیلا هماهنگ کردم که فرداش بریم بیرون و بریم دریا و جنگل.
گفت دریا نمیاد ولی جنگل مشکلی نداره.
ما فرداش فقط یه کلاس داشتیم که اونم صبح بود
اونو رفتیم و بعدش با هم توی ….. قرار گذاشتیم. رفتم سوارش کردم
اصلا باورم نمیشد که این دختر همون لیلای دانشگاه باشه.
یه تیپ معرکه اما پوشیده و یه آرایش خیلی قشنگ منتظر بود.

 
 
سوار شد و سلام علیک کردیم و بدون هیچ حرف اضافه تری رفتیم سمت جنگل علی مالات توی چمستان. سر راه هم یه ذره خوراکی و یه ذره جوجه خریدم و رفتیم
خیلی جای دنجی هستش اونجا.
رسیدیم اونجا و یه جای خاص که بلد بودم و میدونستم مزاحم نداریم مستقر شدیم.
زیرانداز انداختم و نشستیم و صحبت از خودمون کردیم (اولین بار بود تو عمرم با یه دختر غریبه اینقدر راحت صحبت میکردم). توی صحبتا از اینکه چجوری از من خوشش اومد و اینکه منو دوست داره و اینکه با پسر عمه اش که دوسش نداره عقد کرده و خیلی از شرایط الانش راضی نیست صحبت کرد و گفت.
من به بهونه ناهار صحبتاشو قطع کردم و پاشدیم بساط زغال و جوجه رو راه انداختیم. همزمان با درست کردن جوجه کلی فکر و خیال و نقشه کشییدم آخرش هم به هیچ نتیجه ای نرسیدم. خلاصه ناهار خوردیم و منم یه کتری ذغالی داشتم که اونم گذاشتم رو ذغالا و دوباره نشستیم صحبت کردن. اما اینبار من با حالت خاصی نشسته بودم که یه جورایی داشتم میگفتم بیاد نزدیکتر و یا بیاد تو بغل من. اما لیلا کار خاصی نکرد.
صدای جوش اومدن کتری اومد و من سریع رفتم دوتا لیوان آب جوش ریختم و یه چای انداختم توش و آوردن و رفتم کنار لیلا نشستم. با اینکه فاصله داشتیم خودشو یه ذره جمع کرد. منم یه ذره دیگه فاصله گرفتم و گفتم بفرمایید چای ذغالی. تو صورت همدیگه نگاه میکردیم. تاحالا اینقدر از نزدیک و با لذت ندیده بودم لیلا رو. برام خیلی دلنشین بود و خیلی قشنگ شده بود. چهره سفید، صورت گرد با بینی کوچیک و لب گوشتی. ترکیب خیلی قشنگی. یه لبخند رو لبش بود که از هر چیزی قشنگتر بود. یه لحظه چند تا صحنه فیلم پورن هایی که دیذه بودم اومد جلو چشمام. (من در کنار اینکه خیلی مثبت بودم و خیلی درسخون بودم خیلی هم فیلم پورن میدیدم و خیلی خودارضایی میکردم که باعث شده بود اندازه آلتم بزرگ باشه به نسبت).
همینجور که داشتیم همو میدیدیم چشمام رو بستم چند لحظه؛ هیچ اتفاقی نیافتاد. چشمام رو باز کردم. دیدم لیلا چشمش بستس و صورتش رو به منه. من باز چشمان رو بستم و لبم رو چسبوندم به لبش. تو دلم غوغا شد. تمام بدنم یخ کرد. با این حال خیلی آهسته لبم رو رو لبش تکون میدادم. به خاطر رژلبی که زده بود طعم خوبی رو حس میکردم. لیلا بعد چند لحظه مکث کردن لبش رو تکون داد و داشتیم خیلی آروم و عاشقانه لب همو میخوردیم. فکر میکردم زمان ساکن شده. صدای پرنده ها و صدای رودخونه و حس و حال ما دست به دست هم داده بود تا فضا بیش از حد عاشقانه به نظر بیاد.
به خودم اومدم دیدم از زیر شلوارم یه بادمجون خیلی تابلو زده بیرون و کاملا مشخص بود. من و لیلا هنوز لب تو لب بودیم و داشتیم لب همو میخوردیم. دستم انداختم دور گردنش و یه ذره به سمت خودم فشارش دادم.
شالی که سرش بود هنوز رو سرش بود. آهسته شال رو انداختم پایین و دستم کردم تو موهاش. دیگه لب خوردنمون تقریبا وحشیانه شده بود. زبونم تو دهنش بود و میخورد زبونم رو و میمکید و لب همو میخوردیم. با موهاش بازی میکردم. موهای فرفری طلایی رنگ و البته بلند.
لبمو از لبش جدا کردم و سرش رو گرفتم تو بغلم و گذاشتم رو سینم و با موهاش بازی میکردم. روی پیشونیش رو بوس کردم و دوباره تو بغلم گرفتمش. نگران بودم کیرم رو دیده باشه و ضایع بشه.
آروم در گوشش گفتم که خیلی دوسش دارم و خیلی برام مهمه.
از طرفی ناراحت بودم که چرا دیر اقدام کردم و این دختر الان تو عقد پسر عمه اش هست.
بهش گفتم لیلا جان چای یخ کرد.
سرش رو آورد بالا و چای رو خوردیم.

 
 
یه ذره وسایل رو جمع و جور کردیم و چیپس آوردیم بخوریم. بعضی وقتا چیثس میذاشتم تو دهنش. یه لحظه که میخواستم چیپس بزارم دهنش انگشتمو تو دهنش گرفت و با دندونش گاز گرفت آروم. ولی خیلی آروم ول کرد و با لبش انگشتم رو مکید و با زبونش با انگشتم بازی کرد.
من دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و پریدن روش و خوابوندمش و شروع کردم به خوردن لب و گردن و گلوش.
اونم داشت حسابی آه و ناله میکرد. جراتم بیشتر شد و خودمو چسبونذم بهش و مخصوصا کیرم رو چسبوندم به کسش. یه آه خیلی بلند کشید که شاید نزدیک بود ارضا شم. من داشتم گردن و گلوشو میخوردم. جرات نکردم به سینش دست بزنم. دیگه داتم حسابی میخوردمش و میلیسیدنش حس کردم دستش گذاشته رو گذاشته رو کیرم و داره میماله کیرم رو.هم خیلی دوست داشتم کارش رو هم یه حس عجیبی داشتم.
توجهی به کارش نکردم و فقط یه ذره فاصله بین کیرم و کسش ایجاد کردم که با دستش راحت بتونه بماله برام. دیدم داره تقلا میکنه دستش رو بکنه تو شلوارم. همینجور که گردنشو میخوردم، با دستم هم کمربند شلوارم رو باز کردم و اونم دستش کرد تو شلوارم و کیرمو گرفت تو دستش و آروم شروع کرد مالیدنش. خودم دکمه شلوارم رو باز کردم.
منم جراتم بیشتر شد و بالای مانتوش رو باز کردم و سینش رو مالیدم. لحظه ای که سینش رو گرفتم تو دستم دوباره آه کشید. منم مثل چیزی که تو فیلما دیده بودم سینه هاش رو مالیدم. به صورتش نگاه کردم ذیدم چشماش بستس. دوست داشتم بپرسم ازش چه حسی داره؛ اما ترسیدم اونم حس اینکه شاید داره به شوهرش که دوسش نداره خیانت میکنه و حس جفتمون بره. با دستش داشت کیرم رو حسابی میمالید. منم یه کاری کردم کیرم از شلوارم دربیاد. دیگه کاملا در اختیار هم بودیم. منم سینش رو درآورده بودم و میمکیدم و میلیسیدم و با زبونم باهاش بازی میکردم. سینش بزرگ نبود شاید سایزش ۷۰ بود. اما خوش فرم و گرد و نقلی بود. دیگه هر دو حسابی حشری بودیم و بدون اینکه کلامی بگیم داشتیم با همدیگه ور میرفتیم و منم محکم و جانانه سینشو میخوردم.
دستمو بردم تو شلوارش و دیدم پاهاش رو سفت کرد و پاش رو بست. منم دستم رو آوردم بیرون و از رو شلوارش کوسش رو مالیدم و با اینکه چیز خاصی بلد نبودم اما سعی میکردم سوتی ای ندم. یوهو دیدم آه و اوهش بلند شد. یاد صحنه های ارضا شدن پورن استارا تو فیلما افتادم و محکم تر سینش رو خوردم و لیلا هم پاش رو باز کرده بود و منم سریع دستمو کردم تو شلوارش و قبل اینکه بخواد پاهاشو ببنده (شایدم اصلا نمیخواست ببنده پاهاش رو) دستمو گذاشتم رو چوچولش و کسش که خیس خیس بود و دوباره مالیدم و سینشو خوردم و حس کردم داره میلرزه و خودشو جمع کرد و نفس تند تند میزد و منم محکمتر میمالیدم براش که دیدم جیغ آروم زد و پاهاش شروع شد به لرزش شدید و بدنش شل شد و بیحال شد تقریبا. یوهو ترسیدم. خیلی هم ترسیدم. کیرم تو دستش مونده بود و ول نمیکرد. روم نمیشد بگم ول کنه که بلند بشم. دنبال یه حرفی میگشتم که بزنم که دیدم شروع کرد تند تند مالیدن کیرم. هیچی نگفتم و خودم رو از روش کشوندم کنار و یه طرفه رو زیر انداز دراز کشیدم و با دستم سرش رو برگردوندم سمت خودم و لبم رو گذاشتم رو لبش. بازم لب بازی آروم و عاشقانه. دستشو دور گردن حلقه کرد و کشوند سمت خودش. لبش کنار گوشم بود. صدای نفسش تحریکم میکرد. آروم گفت قبل اینکه ارضا بشی بهم بگو. گفتم چشم نفسم.دستم رو بردم رو شلوارش و باز مالیدم کوسش رو. تکون خورد؛ من حس کردم میگه دستتو بکن تو شلوارم. بدون اینکه حرفی بزنم لبمو چسبوندم رو لبش و لبش رو میلیسیدم و دستمو کردم تو شلوارش. هیچ عکس العملی نداشت. به خودم اومدم؛ یادم اومد من وقتی فیلم پورن میبینم تا دستم میخوره به کیرم ارضا میشدم (اون موقع واقعا مشکل زودانزالی داشتم) اما چرا الان حدود ۲۰ دقیقس داره میماله و من ارضا نشدم. با دستم داشتم با کوس و چوچولش بازی میکردم دیدم دستم خنک شد. نگاه کردم دیدم لیلا شلوارش رو یه ذره داده پایین. با دیذن کوس سفید و بلوری و البته خیسش یوهو آمپر چسبوندم و حس کردم دارم ارضا میشم. آروم گفتم داره میاد. خودش رو بهم نزدیکتر کرد و شروع کرد محکمتر مالیدن و جق زدن برام که یوهو آبم اومد و کیرم رو گرفت رو کوسش و آبم ریخت رو کوسش. البته دو تا پرتاب اول کلا رد شد رفت. و بقیه آبم ریخت رو کوسش و بعد مالیدن رو ادامه داد تا کل آبم تخلیه شد.
 
 
هیچ انرژی ای تو بدنم نمونده بود. نمیدونستم چیکار کنم.
تمام بدنم بی حس بود. چشمام بسته بود و قیافه ناز و خوشگل لیلا جلو چشمم بود که یه چیز داغ رو لبم حس کردم و متوجه لبای داغ لیلا رو لبم شدم. دوباره لبشو خوردم و دیگه خودش فاصله گرفت ازم.
منم مجبور شدم بلند شدم و شلوارم رو درست کردم و از تو ماشین دستمال کاغذی آوردم و لیلا رو تمیز کردم و شلوار و مانتوش رو مرتب کردم و کنار هم و تو بغل هم دراز کشیدیم. فکر کنم نیم ساعت هم خوابیدیم. چون من همیشه بعد ارضا شدنم خوابم میگرفت.
بعدش باز یه چای خوردیم و جمع و جور کردیم و رفتیم سمت آمل و رسوندمش دم خوابگاه.

 
 
 
نوشته: حسین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *