خاله
با سلام خدمت دوستان عزیز، این داستان که میخوام براتون بگم واقعی هستش و مثل برخی از داستان هایی که بعضی از دوستان میگن نیست و واقعا برای من اتفاق افتاده. من اسمم حامد هستش قدم 175 و وزنم 67 کیلو هست و کیرم هم 17سانت هستش و ظاهرم هم بد نیست و الان 26 سالم هستش اینی که الان میخام بگم هم به حدود 4سال پیش برمیگرده. یه خاله دارم که اون موقع حدود 33سالش بود و به خاطر اختلاف هایی که کم هم نبودن از شوهر طلاق گرفت، شوهرش کار نمیکرد و ادم بد اخلاقی هم بود و یه دختر دو ساله هم داشتن، خونه ای هم که داخلش زندگی میکردن مال خالم بود و بعد از این که از شوهرش طلاق گرفت خودش و بچه کوچولوش توی خونه تنها بودن، چون که ما توی یه شهر تقریبا کوچک زندگی میکنیم و خونه ما به خونه خالم اینا نزدیک هست با هم رفت و امد زیادی داریم، یه روز خالم از مامان و بابام خواست که اجازه بدن که من شب ها خونه اونا بخوابم تا تنها نباشن و اونا هم قبول کردن ( اون موقع هیچ کدوممون به سکس یا این چیزا فکر هم حتی نمیکردیم) بعد چند ماه که گذشت من یه گوشه نظر هایی بهش پیدا کردم مثلا همش دنبال دید زدنش بودم اون توی مواقعی که لباس راحت میپوشید که البته زیاد جلوی من این کار رو انجام نمیداد، بعد از حدود یک سال که گذشت یک بار چیزی رو دیدم که برام خیلی جای تعجب داشت،یه بار توی یه جمع خصوصی که بودیم و زیاد هم نبودیم و داشتیم مشروب میخوردیم خالم هم دو سه تا پیک خورد و اصلا باورم نمیشد که اونم اهل مشروب خوردن باشه چون تا اون موقع ندیده بودم که بخوره، خلاصه شب بعد از اون که رفتم خونشون بخوابم باهاش راجع به مشروب خوردن شب قبل حرف زدم و اون هم گفت که اولین بارش بوده که خورده و بازم دوست داره که بخوره منم فرصت رو غنیمت شمردم و گفتم که خودم کمی دارم میارمش تا با هم بخوریم اونم قبول کرد، روز بعدش حدود ساعت هفت بود که رفتم اونجا و مشروب رو هم بردم و از شانس خوب ما دختر خاله کوچولو هم خوابیده بود و ما دوتا هم نشستیم و شروع کردیم به مشروب خوردن چون که تا حالا زیاد نخورده بود و من هم براش پیک سنگین میریختم اونم با پیک ششم و هفتم دیگه داشت حالش خراب میشد و نمیفهمید چیکار کنه و فقط میگفت چجوری زودتر حالم خوب میشه منم گفتم که اگه کمی ماساژت بدم بهتر میشی اونم خوابید که ماساژش بدم و یه استین کوتاه و یه دامن که زیرش چیزی نبود هم پوشیده بود و منم دستم رو بردم زیر لباسش که ماساژش بدم و توی همین حین از بغل دستم رو به سینه هاش میزدم ولی چیزی نمیگفت دیگه دل به دریا زدم و یه بار کامل سینه هاش رو توی دست گرفتم اونم فقط یه کم تکون خورد و عکس العملی نشون نداد و دیگه خودش فهمیده بود که اوضاع از چه قراره و فقط اروم دراز کشیده بود منم رفتم و روی باسنش نشستم و دوباره دستم رو بردم زیر لباسش که ماساژش بدم ولی این بار فقط با نوک سینه هاش ور میرفتم و اونم صدای نفس هاش تندتر شده بود بهش گفتم لباست رو در میاری؟ گفت اره و بلند شد و باورم نمیشد که چی داره میشه، بعدش بهم گفت که دوست نداره که این کار رو بکنه ولی چون احتیاج داره مجبوره ولی کسی نباید بفهمه و منم قول دادم و شروع کردیم به لب گرفتن و لباس ها رو در اوردن واقعا بدن سفید و بدون مویی داشت و سینه هاش هم 75 بودن، بهد این که لخت شدیم شروع کردم به خوردن سینه هاش و اونم فقط اه اه میکرد و چون مشروب خورده بود دیگه توی فضا بودش بعدش شروع کردم به خوردن کسش که اه ناله اش رفته بود هوا، یه کم که خوردم دیدم کسش داره کمی ازش اب میاد و دیگه ادامه ندادم و گفتم برام ساک میزنی؟ اونم گفت اره و شروع کرد به ساک زدن و انصافا هم حرفه ای ساک میزد بعدش کیرم رو گذاشتم جلوی کسش و با یه فشار تا ته رفت توی کس خاله خانم و حدود ده دقیقه ای همونجوری تلمبه زدم تا ابم اومد و ریختم داخل کسش بعدش ازش خواستم که از عقب هم بهم بده ولی قبول نکرد( البته شب های بعد از کون هم کردمش) ، بعد از اون شب دیگه برای همدیگه مثل زن و شوهر شده بودیم و با هم زیاد سکس داشتیم و هنوز هم داریم……..
🌐بزرگترین کانال داستان سکسی
✔️ داستان سکسی
دیدگاهتان را بنویسید