این داستان تقدیم به شما
این روزا سرم خیلی شلوغه، درس خوندن و كار كردن توی غربت تمام وقتمو گرفته…
امشب دلم برای نوشتن، برای سایت و برای شماها خیلی تنگ شد.
دلم حتی برای رنجایی كه تو ایران میكشیدم تنگ شد.
برای گیتارم، برای آموزشگاه پدر، خانوم آشتیانی، استادمون كامیل و …
…
اون زمان موسیقی یه جور كلاس محسوب میشد، حتی واسه جلب توجه بعضی از جوونا یه جلد گیتار خالی مینداختن رو دوششون و با حس اِریك كِلپتون میفتادن كف خیابونا به مخ زنی و دلبری كردن!
من ولی فازم سنگین تر از این حرفا بود یه گیتار فِندِر سفید داشتم كه همه زندگیم بود، تمام احساساتم، شادی و غصه ها حتی خشممو تو تك تك سیما و آكورداش جا داده بودم.
بعد از دو سه سال كه میرفتم آموزشگاه ، یه تیم از هنرجو ها تشكیل دادیم، همه ی ذوق و شوق اون روزای من مجوز یه كنسرت بود.
یه كنسرت لعنتی كه فقط یه حسرت شد.
بهم اجازه ندادن به عنوان نوازنده ی گیتار الكتریك جزو گروه باشم، فقط چون دختر بودم.
یه عصر پاییزی سرد، كف سنگفرشای باغ فردوس با آكس های رنگ و رو رفته ی قهوه ایم، منتظر آرش و میثم بودم كه یارویی كه جایگزین من بودو بهم معرفی كنن.
طبق معمول نیم ساعت راحت معطل شدم.آرش تنها اومد، موهای بلند فرفریش و قد دراز و اندام لاغرش اوج تیپ هنری بود مثلا.
باهم توی كافه نشستیم و منتظر میثم و نوازنده ی جدید شدیم.
آرش اسپرسوی تلخ سفارش داد، با خنده گفت تو قهوه نمیخوری نه؟؟ گفتم این یكیو نیستم! میدونم آخر بی كلاسیه ولی حالم از طعم تلخش به هم میخوره آب میوه ی فصل میخورم!
قهوه خوردن خودش یه لایف استایل محسوب میشه حتی برای صبحونه !به جای چایی شیرین پنیر دلچسب من.ایناررو میگفتم و شكلك درمیاوردم.
وسط بحث و خنده بودیم ولی توی دلم پر از حس نفرت و كینه بود. فقط چون دخترم بازی نیستم.مسخره تر از اینم میشه؟
میثم با اون شكم افتاده و قد كوتاهش عین لاك پشت میخزید و نزدیك میشد.
اون روز زیبای نحس برای اولین بار از پشت اون خرمن گوشتی چشمم به محمد افتاد.
اندام نسبتا متناسبی داشت نه چاق بود نه لاغر، موهای حالت دار، دندونای ردیف سفید و یه عینك طبی ظریف. پلیور راه راه قرمز و سرمه ایش به پوست نسبتا گندمیش میومد.
هرچیزی بهش میخورد جز نوازنده ی الكتریك، شنونده ی سبك راك! و طرفدار پر و پا قرص اریك!
دانشجوی دندانپزشكی بود، قیافه ش تابلو میزد از اون خر خوناست.
اومده بود تهران واسه درس خوندن و خانوده ش شهرستان بودن. بند و بساط سازش و علایقشم با خودش آورده بود تو این شهر متضاد.
رو به روم نشست، بهم لبخند زد، از اینكه منو از گروه كنار گذاشتن ابراز تاسف كرد… آبمیوه ی فصل سفارش داد…
گفت تو تمرین كنسرت باشم و تاییدش كنم، اگه من خواستم میتونه جامو بگیره، چون اونجا متعلق به منه.لعنتی دوست داشتنی، محترمانه و دلبرانه داشت كاری میكرد خودم جامو تقدیمش كنم.
تو قرار بعدی لاكای مشكیمو پاك كردم، تیپمو ساده تر كردم، چتریامو جمع كردم و موهامو از بالا محكم بستم.
چم شده بود نمیدونم، حس میكردم با اون تیپ فانكی اصلا بهش نمیخورم.
سازمو نبردم، نبایدم میبردم، من تماشاگر بودم نه نوازنده.دوباره حسرت و غم وجودمو گرفت.
پله های چوبی آموزشگاهو با بی رمقی بالا رفتم.سازم باهام نبود ولی حس خاصی تو قلبم داشتم.
محمد و آرش و میثم تو اتاق تمرین بودن.
دوباره برخورد صمیمی باهام كرد، صداش بدجوری به دل مینشست ، مردونه و گیرا بود.
از اینكه ساز نبردم ناراحت شده بود، گیتار خودشو داد دستم، یه كورت مشكی داشت، به بچه ها اشاره كرد مترسك كاوه یغمایی رو بریم..
تمركز نداشتم. از كنسرتم برام سخت تر بود، جای هزاران نفر نگاهم میكرد، نفهمیدم چی میزنم، صداش یخ قلبمو آب كرد…
باورم كن…
من هنوز مترسك باغ جنونم…
عمریه مسافری و… من هنوز غرق سكونم…
بچه هام تو كف صداش مونده بودن، دلمو بدجوری لرزونده بود. تو قرار بعدی كه بازم اكیپی بودیم با شوخی و خنده گفت لیلا شماره تو بهم میدی؟
با شیطنت گفتم اگه از اوناش نباشی كه نرسیده اس بدی رسیدی هانی؟؟
بچه ها از خنده تركیده بودن.
محمد رفت تو فاز جدی و گفت، فك كردی من اینجوریم؟ برو بابا واقعا كه.
با ناز گفتم ایشالا كه نباشی! بزن 0912…
شماره رو سیو كرد، در جا تكست داد دوسِت دارم….
از خنده وا رفته بودم، نمیدونم عصبی بود، شادی بود، ذوق زدگی بود یا چی؟؟؟
هیچوقت كافه هایی كه باهم نشستیم و راجع به ساز حرف زدیم، راجع به عشق ،راجع به سیاست ماركسیسم ، افكار عجیب و غریب محمد، شخصیت گم شده ی خودم و تمام ناگفته های دنیا گفتیم ، یادم نمیره.
اولین شبی كه تو خونه ش تنها شدیم، دوتایی موزیك Autumn leaves (پاییز ترك میكند) اریك رو باهم میزدیم، توی اون نور كم ، حس وحشتناك این موزیك فوق رمانتیك،طاقت نیاوردیم…سازامونو ول كردیم و لبامونو نزدیك…
مثل ادمای افسار گسیخته لباسای همو میكندیم.حاضر نبودم یه لحظه م دستامو از دور گردنش جدا كنم.
تو سرمای اخر پاییز پنجره ها باز بود و باد خشن پرده های ضخیم اتاق محمدو بالا پایین میكرد.
چیزی از سرما نمیفهمیدیم ، عرق روی تنمون خشك شده بود.
منو از تنش جدا كرد و گفت پیك آخرو به سلامتی عشقمون میخورم لیلا… عشقی كه از نگاه اول تا ابد تو دلم شعله میكشه.
یه نفس رفت بالا… نیمه لخت تو بغلش بودم.روی تخت پهنم كرد، سینه هامو به دندون گرفت، میمكید و چشمامو میپایید،لذتو با فشار دادن چشمام به رخش میكشیدم.
آروم توی گوشم گفت، میدونستی اریك هم عاشق یكی بوده به نام لیلا؟آروم زمزمه كرد
Layla, you’ve got me on my knee
Layla, I’m begging, darling please
و یواش یواش لاله ی گوشمو مكید.
با خماری چنگ زدم تو موهاش، محمد منو بكن…
فقط تو این لحظه تو رو میخوام، بعدش دنیا تمومم بشه برام مهم نیست.
دستمو از پشتش كند و از روی شرت روی كیر شق شده ش گذاشت.
حسابی كلفت و خوش تراش بود، لبامو آزاد كردم و گفتم اگر دوست داره براش بخورم.
محمد آروم تو گوشم گفت؛ فقط میخوام بكنمت دیگه تحمل ندارم.لیلا تو…
میدونستم سعی داره بفهمه دخترم یا نه، زل زدم تو چشمای میشی رنگش، جفتمون غرق هم بودیم، گفتم محمد فقط بكن…
خیس خیس بودم، محتاج به اینكه زیر عشقم بخوابم و از شهوت و درد ناله كنم، محمد با یه حركت سر كیرشو كرد تو، قبل از اینكه جیغ بزنم دستشو روی دهنم چفت كرد… هیس، جونم… دردت میاد عشقم خیلی واسه كس كوچولوی تو كلفته.
تو همون حالت كیرشو اروم اروم تا ته فرستاد تو، اشك ازهر دو تا چشمام بیرون زد، محمد چتری موهامو كنار زد و اشكامو پاك كرد…. جوووون ، جر خوردی خوشگلم؟ زیر محمد داری حال میكنی؟
دستشو از روی دهنم برداشت یه نفس عمیق كشیدم و با یه ضجه ی ریز گفتم؛ آییییییی، نفسم. پاره شدم.
محمد خیلی برام دلبری میكرد، درباره پرده م و اینكه چطوری از دستش دادم هیچوقت ازم هیچی نپرسید.
یه كم كه تو كسم كمر زد برم گردوند به پشت و داگی گاییدم كه دردش خیلی بیشتر بود چون كسم بازم تنگ تر شده بود.
بوی ادكلن تلخ لعنتیش دیوونه م میكرد.
همونجوری كه از پشت منو میكرد و گیس بافته مو مثل افسار اسب میكشید ارضا شدم، از تكون بدنم فهمید و با غرور و لذت گفت؛ جووون !شدی عزیز دلم؟ دیگه طاقت نیاوری زیرم نه؟ وسط همین حرفا صدای خودشم لرزید و گرمی آبشو روی رونهای گرم و شل شدم حس كردم…
من و محمد دو سال تمام روزامون و بعضی شبامون باهم بود، بعد از اینكه درسش تموم شد بهم قول داد با اینكه برمیگرده شهرشون ولی هیچی تموم نمیشه…
ولی كم رنگ و كم رنگ تر شد… تا روزی كه دیگه هیچوقت ندیدمش.
اینبار كه اومدم ایران مثل همیشه با تیم موسیقی برنامه كافه گذاشتیم، میثم با آب و تاب برامون از سفر شیراز تعریف كرد، كه مهمترین شب سفر عروسی محمد و مریم بود.
اونو نمیدونم ولی من تا روز مرگم با شنیدن صدای كاوه یغمایی، با دیدن گیتار فندر سفید كه سالها پیش برای هزینه های مهاجرت فروخته شد… اریك كلپتون و سنگ فرش های باغ فردوس… فقط یاد یه لبخند، یه قاب صورت جذاب و یه عینك طبی دور مشكی میفتم…
محمد…
پایان…
نوشته مانیا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید