این داستان تقدیم به شما

سلام من آردین هستم حقیقتا میخوام از چیزی بگم که واقعا راسته و مربوط به الان نیست اتفاقی که بین من و مامانم افتاد من الان 21 سالمه و مامانم 39 سالشه و زن واقعا زیباییه موهای بلوندی داره و پوست آنش هم زیاد سفید نیست ولی تقریبا روشنه مادرم یک ذره تپله و سینه هاش واقعا بزرگن فکر کنم حدود 95 باشن ولی باسنش معمولیه نه خیلی گنده و تو چشمه نه خیلی تخت و کوچیکه…
 
پدر و مادر من خیلی تو سن کم ازدواج کردن یعنی وقتی مامانم فقط 17 سالش بود و پدرم 22 سالش مادرمم سریع بعد ازدواج بچه دار شد درحالیکه با بابام خیلی اختلاف داشت و به گفته خودش بابام هنوز به بلوغ عقلی نرسیده بود و بچگونه رفتار میکرد تا اینکه مادرم وقتی 1 سال و نیمه بودم از بابام جدا شد و من و مامانم با هم زندگی میکردیم و مامانم تو یک استخر مسئول پذیرش و بررسی افراد بود از بچگی جلوی من خیلی راحت بود مثلا موقع خواب تو تابستون هیچی جز ی شورت نازک نخی نمیپوشید منم چون خونمون یک خوابه بود و فقط یک تخت خواب دو نفره داشت کنارش و گاهی تو بغلش درحالیکه لخت بود میخوابیدم و با سینه هاش بازی میکردم و نوکش رو ناز مبکردم و گاهی اعتراض میکرد که بخواب دست نزن گاهب هم منو میبرد حموم و فقط یک شرت پاش بود و من رو میشست و و به دودولم دست میزد و میمالیدش اجازه هم میداد که من به سینه هاش دست بزنم و گاهی بخورمشون چون من تا 3 سالگی شیر میخوردم و وقتیم مامانم شیرش خشک شد برای آرامش گرفتن و وقتی گریه میکردم و ناراحت بودم میرفتم تو بغلش و فقط میک میزدم اونم باهام شوخی میکرد که آردین تو بزرگ شدی تو مرد شدی نکن اینکارو ولی من گوش نمیدادم حتی دوست مامانم که اونم خیلی سکسیه یک روز اومده بود خونمون و گفت چرا جلو پسرت انقدر راحتی گفت حالیش نمیشه بچه اس…همون روز هم من افتادم زمین و دردم گرفت و گریه کردم و برای اروم شدن رفتم بغل مامانم و سینشو خوردم که دوستش خیلی تعجب کرده بود یک روز مامانم موم خریده بود برای اپیلاسیون و داشت کل بدنشو خودش اپیلاسیون میکرد ولی نمیتونست لای باسنشو بکنه و هی نچ نچ میکرد اخرم منو صدا کرد و باسنشو باز کرد و گفت برم لاشو موم بمالم و ی کاردک بهم داد و کلی سفارش کرد که فقط روی قسمت های مو دار بمال منم سعی میکردم درست کارمو انجام بدم و کاری رو میگه بکنم اونموقع 5 سالم بود تعجب کرده بودم و سوالای احمقانه هم میپرسیدم مثلا مامان این سوراخ کونته یا مامان منم بزرگ شم کونم مو درمیاره اونم با مهربونی جوابمو میداد کارم که تموم شد و مامان رو نگاه میکردم که رول های پارچه ای رو میزد به موم و میکند و دسته ای مو روی رول ها جا میموند و طرز و فرز موم رو روی لمبر های کونش میزاشت و موها رو میکند و با کندن پارچه کونش میلرزید و تکون میخورد بالاخره به قسمت جلوش رسید و موم رو ریخت روی لپ های دو طرف کسش و پارچه رو گذاشت و خواست بکنه که ترسید و میگفت وای چجوری بکنم این تیکه خیلی درد داره هی پارچه رو بیشتر فشار میداد به موم تا بیشتر بچسبه ولی نمیکند و می ترسید و خندش هم گرفته بود که بهم گفت آردین من چشمامو میبندم تو سریع از این طرف بکش منم اونکارو کردم و مامانم جیغی کشید و نگاهی به کسش کرد و گفت خوب کشیدی مرسی پسرم
 
اون لپ کسش رو هم موم زد و رول رو روش گذاشت و گفت بیا پسرم اینم بکش چشماشو بست و منم سریع کشیدم و مامانم حسابی ناله میکرد و درد داشت منم برای اینکه دردش اروم شه شروع کردم مالیدنش که یکهو مامان انگاری هول شد و پرید و بعد به خودش اومد و گفت مرسی مامانی بمال دردم اروم شه شروع کردم مالیدنش و مامان چشماش رو بسته بود و خودش رو یکم عقب جلو میکرد از لذت یکم گذشت و همچنان میمالیدم که مامان شروع کرد آه و ناله کردن ترسیدم گفتم مامان چیع دست میزنم درد میگیره؟مامانم گفت نه پسرم درد داره از بدنم خارج میشه بمالش….منم گول خوردم و هی مالیدم و مامانم هی ناله کرد اخرش گفت مرسی پسرم و رفت یک نمکدون دراز و تقریبا کلفتی که داشتیم(قطرش حدود 3 سانت بود ) رو برداشت و رفت تو حموم و در رو بست و دوباره صدای آه و ناله و جیغاش اومد ولی من توجه نکردم و فکر میکردم داره درد رو از بدنش خارج میکنه اون شب هم اومد تو تخت و انگاری حس خیلی خوبی داشت درحالیکه فقط یک شرت پاش بود بغلم کرده بود و منو چسبوند به خودش و با موهام بازی میکرد و ازم تعریف میکرد و هر از چند گاهی دودولم رو میمالید تا کم کم تو بغل هم خوابمون برد صبحش ساعت 11 اینطورا بلند شدم و دیدم مامان باز دوباره بساط موم رو راه انداخته گفت صبحونت رو میزه بخور گفتم میخوای دوباره برات پارچه بکنم؟گفت نه زنگ زدم دوستم که آرایشگره بیاد خلاصه دوستش اومد و گفت انجام بده براش دوستش گفت جلو این؟منظورش من بودم مامان گفت اره بابا فقط لای پا و زیر بغلم و رونم مونده خلاصه دوستش جلو من انجام داد و یک بسته کوچیک بهش داد که توش کرم مخصوص بعد اپیلاسیون بود دوستش که رفت مامان نشست رو مبل و پاهاش رو باز کرد و گفت بیا این کرمه رو برام بمال اینجاهام و به رون و لای پاش اشاره کرد منم نشستم و رون ها و کسش رو مالیدم و اون دوباره شروع به آه و ناله کرد و به چاک کسش اشاره کرد و گفت اینم بمال منم سر انگشتم رو کرمی کردم و با انگشتم روی کسش میمالیدم که جیغ کشید و دستم رو گرفت و اروم انگشتم رو هدایت کرد داخل کسش و گفت نگهدار توش و نفس نفس میزد و دستم تو دستش بود و دو تا انگشت دیگمو گرفت و وارد کسش کرد و هی خودش رو جلو عقب میکرد و جیغ میزد که یکهو خندید فک کنم ارضا شده بود ازم لب گرفت و با هم رفتیم حموم و حسابی شستنتم و دودولمو هم کف مالی کرد و شست از اون به بعد مامان بعضی وقتایی که از سرکار میومد ازم میخواست براش بمالم و گاهی هم میگفت انگشتم رو بکنم داخلش شبا هم درحالیکه لخت بود به منم میگفت گرمه لباستتو درار و گاهی هردو شرتمونو درمیاوردیم و تو بغل هم میخوابیدیم بعضی شبا درحالیکه تو بغلش بودم و داشت برام قصه شب میگفت سر اونجامو هم ی ذره میمالید و خودش چشاش خمار میشد یک شبم اومد پتو رو جابجا کنه و من روبروش خوابیده بودم و حواسش نبود و زانوش خورد تو دودولم و دردم گرفت و گریه کردم و اون هم بغلم کرد و عذرخواهی کرد و برای عذرخواهی چند بار دودولمو بوس کرد

 
من رفتم تو بغلش نشستم و با سینه هاش بازی میکردم و میخوردم که آروم خودشو جابجا کرد و لای پاشو آورد بالای دودولم و پاشو باز کرد و دودولمو گرفت تنظیم کرد و روش نشست و گفت تو به بازی کردنت ادامه بده منم همچنان میخوردم و میمالیدم و و از اینکه دودولم تو جای گرم و خیسی بود خوشم میومد و مامان نفس نفس میزد و ازم لب گرفت و خودش رو بالا و پایین میکرد و بعد چند دقیقه ارضا شد و رفتیم حموم و شستیم همو یک روزم از سرکار برگشت و مثل همیشع خسته و کوفته بدون هیچ لباسی جلوی کولر دراز کشید و من اومدم لای پاش و سرمو لای رونش گذاشتم و با کسش بدون هیچ منظوری بازی میکردم و اون حال میکرد بعد چند دقیقه گفت بوسش کن منم شروع کردم بوس کردن کسش که وسط ناله هاش گفت زبون بزن مامانی منم ناشیانه زبون میزدم که بعد چند دقیقه ی چیزی از کس مامانم ریخت و خسته دراز کشید و اشاره زد بیام تو بغلش و رفتم و تو همون حال خوابیدیم با هم این جریان تا 1 سال و نیم بعد یعنی زمانی که من 6 سال و نیمه و مامان تقریبا 25 سالش بود ادامه پیدا کرد و مامان به روش های مختلف میزاشن بکنمش و گاهی کسشو بخورم بعد 6 سال و نیمیم دیگه اینکارو نکرد ولی حموم میرفتم و تو بغل هم لخت میخوابیدیم و به سینه هاش دست میزدم و میخوردم ولی کردن و کس خوردن درکار نبود تا 9 سالگی اینجوری بودیم که بالاخره ی خونه کوچیکتر ولی دو خوابه خرید و من صاحب اتاق و تخت خودم شدم و به زور ار تو بغلش خوابیدن ترکم داد ولی سینه هاشو کمتر ولی هنوز میخوردم و میمالیدم و حموم میرفتیم که تو حموم کاملا لخت بود بعد اون نمیدونم چرا ولی همش میپرسید یادته موم انداخته بودم پارچه رو کشیدی؟یادته دردمو خوب میکردی؟ولی من انکار میکردم که یادمه گذشت تا 12 سالگی که فهمیدم سکس یعنی چی و اول از مامان ناراحت و حتی چند روز باهاش سرسنگین بودم ولی چند سالی که گذشت و خودم به بلوغ رسیدم فهمیدم اونم زیاد گناهی نداشت سنش کم بود و مطلقه بود امکان دوستیم با کسی نداشت و در دسترس ترین کس من بودم تو 15 سالگی یک روز لخت بود و از حموم بیرون اومده بود و رفت تو اتاقش و خم شده بود و تو طبقه پایین کمدش دنبال چیزی میگشت که دیدمش که کس صورتیش از لای پاش بیرون زده و شق کردم و به هوای اینکه یک روزی از خداش بود بکنمش اروم رفتم و کردم داخل و داد زد درش بیار بیشرف درش بیار و کمرشو راست کرد که نگهش داشتم هی میگفت نکن نکن که ارضا شدم و ریختمش داخل کسش و کلی ناراحت شد و تا یک هفته قهر بود الانم هنوز ناز و زیباس و موقع خواب فقط شرت پاشه و هر موقع فرصتی باشه با هم سکس عاشقانه می‌کنیم
 
نوشته: آردین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *