این داستان تقدیم به شما
سلام خدمت شما دوستان…
من شهروز 19 ساله از اهواز یه خاله ای دارم به اسم مرضیه 29 سالش هس که یه پسری 4ساله داره و از شوهرش طلاق گرفته ، تک فرزندم و مامانو بابام رفته بودن مسافرت ،خو کسشعر نمیگم داستانم واقعیه از خالم بگم که یه کون گنده بزرگ و خوش فرم داره و سینه هایی تقریبا 75 ه، منو مرضیه خیلی با هم راحتیم خو بریم سر اصل مطلب خیلی خسته بودم چشمامو بسته بودم ناگهان صدایی اومد ، مرضیه خانوم بود که داش میرفت حموم منم یه فکرایی تو سرم بود خودمو زدم به خواب ، 5 دقیقه بعد از رفتنش بلند شدمو رفتم به طرف حمام خواستم هر طوری ک شده اون کون مبارکشو یه دیدی بزنم، در باز بود رفتم به طرف در، باز کردم ، ایییییییییی خداااااااا چیییی میدیدم مرضیه پشتش به من بود و داش کوسش رو میمالید ، یه کون سفید همانند برف داشت ، کونش انقد قشنگ بود که تابحال چنین چیزی ندیدمو نخواهم دید، یواش یواش رامین کوچولو داش بلند میشد ، مرضیه یه جیغی کشید و گفت اشقال ، درو زود بستم ، و یه ببخشیدی گفتم و بسرعت از انجا رفتم بیرون یه حال و هوایی عوض کنم ، کلا تو فکرش بودم حتی جواب سلام عموم رو هم ندادم ، تصمیم گرفتم برم و هر طور که شده بکنمش ، رفتم خونه دیدم هنوز نیومده رفتم دره یخچال رو باز کردم یکم دلستر خوردم ، ناگهان صدای در حموم اومد و مرضیه خانوم حوله خواست ، نفسم بالا اومده بود کلی استرس داشتم ، یه چشمی گفتم و رفتم سمت اتاق حوله رو آوردم ، هر قدمی که میزدم ، جونم داشت کنده میشد ، از عمد یواش قدم بر میداشتم تا نفهمه من اومدم زود در راهرو رو باز کردم با کمال نا میدی دیدم خالم تو حمامه ، حوله رو گزاشتم و رفتم رو مبل دراز کشیدم دیدم مرضیه حوله رو به دورش گره زده و نصف سینه هاش بیرونه دوید سمت اتاق ، تا لباساشو عوض کنه، خو عمدا این کارارو میکرد و میخواست منو حشری کنه چون چند ساله طلاق گرفته الان خیلی وقته درست حسابی ارضا نشده
کیرم شقه شق بود ، همانطور که گفته بودم خیلی با هم راحتیم ، تصمیم گرفتم برم تو اتاق و بهش بگم که اون درک میکنم و فلان …..، بلند شدم و رفتم سمت اتاق ، تابحال چنین حس غیر قابل توصیفی نداشتم ، حشرم زده بود بالا، در رو بار کردم و رفتم داخل هنوز لباساشو نپوشیده بود و حوله دورش بود انگار منتظر من بود ، با صدایی شهوت انگیز گفت بیتربیت برو بیروون ، توجهی بش نکردم رفتم سمتش داشتم دیوونه میشدم ، اما هر طور که شده باید از گناه رامین کوچولو میرفتم بیرون ، میدونستم خیلی میخواست یکی بکنش، رفتم سمتش و سینه هاش رو از روی حوله مالیدم ، چیزی نمیگفت ، خیلی حشری شده بود ، پرتش کردم رو تخت و لباسامو در آوردم و یه ده دقیقه ای لب گرفتیم دستمو بردم سمت حوله تا بازش کنم ناز میکرد میگف شهروز تو رو خدا نکن ، نازش منو دیوونه میکرد ، هر طور که شده حوله رو باز کردم ،، اییییی یه سینه سفید و صاف بود، یه جووونی گفتم و شروع کردم به خوردنش دیگه اخ و اوووخش اتاق رو گرفته بود، خیلی حشری شده بود، انقد درگیر سینه هاش بودم که اصا کوس کونش یادم رفته بود ، یه کوسی بی مو سفید و تپپللل ، کونش دیگه چیزی بود که کلمه ای برای تعریف کردنش وجود نداشت ، دستمو بردم سمت کوسش ، خیسه خیس بود ، زبونمو کردم توش و با کسش ور میرفتم ، انگار رو ابرها بود ، ناگهان دیدم محکم لرزید و آبش پاکید رو صورتم ، حسابی ارضاش کرده بودم ، دیگه نوبت من بود ، سرمو به منظور خوردنش تکون دادم ، سریع متوجه شد و اومد سمت رامین کوچولو ، شورتمو کشید پایین و افتاد به جون رامین ، نگا نکنین اسمش رامین کوچوله ، در اصل خیلی درازه 21 سانته و کلفته ، یه نگاه حسرت آمیزی بهش کرد و گفت ای قربونش برم خاله جون میخواد با کیرش خالشو جرر بده ، کرد تو دهنش و یه 5 دقیقه ای برام خوردش ، ابم داشت میومد سریع از دهنش بیرون کردم و دو پاشو دادم بالا کیرم رو به کسش میمالیدم اما عمدا نمیکردم تا دیوونه بشه ، چشاش بسته بود و ناله میکرد ، شهروز توروخدا بکنننن ، توروخدا بکننن ، من سرشو یکم فشار دادم توش ، خیلی تنگ و گرم بود ، دیگه دوم نیاوردم و با یه فشار همشو کردم توش ، یه جیغی کشید ، با سرعت تلمبه میزدم دیگه کس و کیرمون داشت میسوخت ، آبم داشت میومد ، همشو خالی کردم تو کسش ، چه لذتی ، انگار تمام وجودم از کیرم بیرون میریخت ، با ارضا شدنم او هم ارضاء شد چنان لرزید که ترسیدم ، کیرمو در آوردم و باش لبازی کردم و یه ده دیقه ای روش خوابیدم با ؟صدای دلبرش گف من قربوون اون کیرت برم دیگه تو عشق خودمی من فدات بشم تا حالا اینجوری ارضا نشده بودم ، حسابی امروز جرم دادی
الان پنج ساله میکنمش…
نویسنده » شهروز خر کیر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید